واگویه های دلارام

تورا از تو ربوده اند ، و این تنهایی ژرف است ...!

واگویه های دلارام

تورا از تو ربوده اند ، و این تنهایی ژرف است ...!

واگویه های دلارام

عاشقانه هایم و صمیمانه تـرین نوشتـه هـایم آنهایی هست کــه بـرای هیچکس مینویسم و سخنی از حقیقت سرشار است که هیچ مصلحتی آن را ایجاب نمی کندو اینها همان حرف هایی است که هر کسی برای نــگفتن دارد.حرفــهایی که پاره های بودن آدمی اند...اینـان هماره درجستجوی مخاطب خویشند،اگر یافتند، یافته می شوند.نوشته هایم همانانی هستند که گاه به لبخند وامیدارند و گاه به اشک.. ضرباهنگ کلماتی و واژه هایی که میلغزندو میرقصند از قلب تا قلم!دغدغه نوشتن قلمم را میخراشد اما نوشتن دغدغه ها روحم را .. اینجا فقط طالب آرامش و سکونم از نوع زلال!
___________________________
اگر میخواهی مرا بشناسی ، بشناس!
من خیلی آسانم ، آنقدر آسان که.....

با غزلیات مولانا ، عاشقی میکنم.
با شعرهای شاملو ، زندگی میکنم.
با سمفونی های انیو موریکونه ، بغض میکنم.
با نقاشی های ونسان ونگوگ ، تخیل میکنم.
با شاهکارهای آل پاچینو ، تعمق میکنم.
با کتاب های آلبر کامو ، دنیا را تحمل میکنم.
و با لبخند خدا بر پیکره ِ نحیف ِ انسانی ام،میمیرم ، تمام میشوم و پایان را آغاز میکنم.

کلاسه تحریرات
بایگانی تحریرات
مرقومات ماضیه
صاحب قلم

۸ مطلب در اسفند ۱۳۹۶ ثبت شده است

یاد ندارم سالی که تحولیش را کنار پدر نبوده باشم ...همیشه دیدار ها و دست بوسی پدر رکن اساسی آغاز بهارمان بود گمان میکردم این ماجرا سالهای سال اداامه خواهد داشت اما پایان گرفت چون من  چون تو و چون ما و ماهای دیگر که روزی اسمشان را از روی پرونده های باز نشست شده از زندگی خواهند خواند..به همین دلیل است که میگویم خسته ام از این همه جاده های امن و راه تخت...پدر ! میروی برو ولی به من بگو راه این سفر کجاست . به من بگو چرا راه این سفر در نقشه ها گم است .. چرا ؟ برو ولی بجز دلت هیچ مبر ! از سفر که آمدی ، راه این سفر برای من بیار ....پانوشت :قول دادم که بیارمت .. وفا کردم به عهدم ... دیر شد ! اما شدکاش هوا گرم نشود ! من قول گردش در باغستان بکر بهاری را به تو داده بودم ! کاش هوا گرم نشود .. دلم خواهد گرفت ... ته نوشت :سال جدید را به تمام دوستان و بزرگوارن تبریک عرض نموده . امید دارم سال 7 سال زیبا و بیاد ماندنی که سرشار از خاطرات شرین است برایشان رقم بخوردبار الهی هر آنچه عزیزان در حق من از تو طلب دارند دو برابرش را برایشان ارزانی دار - آمین لی لای سبزم ... یادت همیشه سبز که لابلای درد دلت گفتی :سر سفره تحویل جای خالی رفته ها با هیچ چیزی پر نمی شود و برای اندوه بازمانده ها نهایتی نیست. عید برای کسایی که بیمار دارند غم انگیز است. در نوروز وقاحت فقر غیرقابل تحمل تر است.در عید زندانی ها زندانی ترند، سربازها سربازترند و تنهاها تنهاترند.. مثل ظهر تابستان، در عید اشیا عریان ترند و بی سایه تر .عید به همه چیز رنگ تندی می زند. و من این وجه از عید را دوست ندارم...***سال کهنه را بی حضور گرم پدرم تحویل دادم . چه حزن وهم انگیز و عمیقی . آرام خوابیده . تنها در سکوت و تاریکی نمناک ... و چه دلگیر و غم آلودم این لحظه . چه حجم توفنده ای دارد این نبودنت ...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۶ ، ۲۱:۳۱
delaram **
رفتی و گفتی که هجران بگذرد غم مخور دوران حرمان بگذرد   «می روی و گریه می آید مرا ساعتی بنشین که باران بگذرد»   سینه ام شد شرحه شرحه از فراق شرح صدری ده غم آسان بگذرد   می روی دامن کشان و می رود از تن رنجور من جان بگذرد   چشمهایم پر یم و طوفانی است ناخدا صبری که طوفان بگذرد   خاطراتم همسفر با خاطرت تا از این ذهن پریشان بگذرد   سوی من باز آی و لختی رخ مپوش شاید این بغض از من این سان بگذرد      م.نقی پورفر************در تو پایان نیست آغازی دگر باید تورا
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۶ ، ۱۲:۲۳
delaram **
پدرم با موهای سپیدشبا پاکی قدومشبا صفای وجودشسنگینی سکوتشبا نجابت و غرورشبا زمزمه کلامشدر جذبه محراب ،گستره وسیع جنت بود و من ....! فقط ( پدر ) میخواندمش !پا نوشت : پدر ! قصه ای بودی که زود تمام شدی .... پر کشیدنت تلخ است برایم .دقایق آغازین پنجشنبه  هفدهم اسفند نود و شش...
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۶ ، ۰۷:۴۱
delaram **

ﻗﻠﻤﻢ ﺭﺍﺳﺖ ﺑﺎﯾﺴﺖ !

ﻭﺍﮊﻩ ﻫﺎ ... ﮔﻮﺵ ﺑﻪ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﻗﻠﻢ !

ﻫﻤﮕﯽ ﻧﻈﻢ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ ﻣﻮﺩﺏ ﺑﺎﺷﯿﺪ !

ﺻﺎﺣﺐ ﺷﻌﺮ ﻋﺰﯾﺰﯼ ﺍﺳﺖ که ﻧﺎﻡش "ﭘﺪﺭ "  است

ﺍﻣﺸﺐ ﺍﺯ ﺷﻌﺮ ﭘﺮﻡ،ﮐﻮ ﻗﻠﻢ ﻭ ﺩﻓﺘﺮ ﻣﻦ؟ !

ﺁﻧﻘَﺪَﺭ ﻭﺳﻮﺳﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ ﮐﻪ ﻧﮕﻮ ...

ﺗﮏ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﻭ ﻏﺮﯾﺒﻢ ! ﺗﻮ ﮐﺠﺎﯾﯽ ﭘﺪﺭﻡ ... ؟ !

ﺁﻧﻘَﺪَﺭ ﺣﺴﺮﺕ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﺗﻮ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﻧﮕﻮ ...

ﺑﺴﮑﻪ ﺩﻟﺘﻨﮓ ﺗﻮ ﺍﻡ ،ﺍﺯ ﺳﺮ ﺷﺐ ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ...

آﻧﻘدر ﺑﻮﺳﻪ ﺑﻪ ﺗﺼﻮﯾﺮ ﺗﻮ ﺩﺍﺩﻡ ﮐﻪ ﻧﮕﻮ ...

ﺟﺎﻥِ ﻣﻦ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻥ ! ﺍﻣﺮ ﺑﻔﺮﻣﺎ ﭘﺪﺭﻡ ..

ﺁﻧﻘَﺪَﺭ ﮔﻮﺵ ﺑﻪ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﻧﮕﻮ ..

ﮐﻮﭼﻪ ﭘﺲ ﮐﻮﭼﻪ ﯼ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﺮ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺗﻨﻬﺎﯾﯿﺴﺖ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺑﯽ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﺮ ﻏﺮﯾﺒﻢ ﮐﻪ ﻧﮕﻮ ...

ﭘﺪﺭ ﺍﯼ ﯾﺎﺩ ﺗﻮ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻣﻦ !... ﺍﻣﺸﺐ ﺍﺯ ﮐﻮﭼﻪ ﯼ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽِ ﻣﻦ ﻣﯿﮕﺬﺭﯼ؟ !

ﺟﺎﻥِ آرام دلت ﺑﯿﺎ - ﺑﻐﻠﻢ ﮐﻦ ﭘﺪﺭﻡ !...

ﺁﻧﻘَﺪَﺭ ﺣﺴﺮﺕ ﺁﻏﻮﺵ ﺗﻮ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﻧﮕﻮ ...

ﮔﻔﺘی آرام دلم ، دخترکم : ! ﻋﺎﺷﻖ ﺍﺷﻌﺎﺭ ﺗﻮ ﺍﻡ

ﺍﯼ فدای تو دلارام ، .. ﺑﯿﺎ ﺩﻟﺘﻨﮕﻢ

ﺁﻧﻘَﺪَﺭ ﺷﻌﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﺑﺨﻮﺍﻧﻢ ﮐﻪ ﻧﮕﻮ ...

مهربانم ..پدرم.. سنگ صبورم  ﺑﻪ ﺧﺪﺍااا ﺩﻟﺘﻨﮕﻢ !

ﺭﻭ ﺑﻪ ﺭﻭﯾﻢ ﺑِﻨِﺸﯿﻨﯽ ﮐﺎﻓﯿﺴﺖ ﻫﻤﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﻪ ﮐﻨﺎﺭ ...

ﺗﻮ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﺑﺎﺑﺎ ! ﺩﺳﺖ ﻭ ﺩﻟﺒﺎﺯ ﺗﺮﯾﻦ ﺷﺎﻋﺮ ﺍﯾﻦ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺍﻡ

ﺁﻧﻘَﺪَﺭ ﻭﺍﮊﻩ ﺑﻪ ﭘﺎﯼ ﺗﻮ ﺑﺮﯾﺰﻡ ﮐﻪ ﻧﮕﻮ ...

ﮔﺮﭼﻪ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﻭﻟﯽ،ﺩﺳﺖ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯿﺒﻮﺳﻢ

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۶ ، ۱۵:۴۱
delaram **
کمال الملک گفت : برای آمدن به چشم نقاش باید در چشم انداز بود حالا هی متصل به خودم میگم فلانی !! اوس کریم که نقاش ماهری هست و ما حزین صولتان بخت ِ یار ، تو چشم انداز  قربون کرمش برم  نیستیم اون وخت باس از کی طلب رخصت کنیم ؟!که به قول بهروزش دنیامون شده آخرت یزید. خودمون  مصیبت و دلمون کربلاستحالا شوما عزتی نگه دار و نیای بگی دلارام باز که رج از غم انداخت و هی دفه زدی و جفتش کردی که این دل سگ مصب مدامش میاد و مرتب میکنه چله های پره وا مونده زندگی و سُک میده که بی دین و ایمون فرجامش میشه ثریاشنبه اش که میشه عصر جمعه و هی دو دو میزنه که امروزم تحمل کن که مدام کش میاد و هی پر دلشوره و پر انتظار میشه خسته میشه غصه و بغض بی امان که هیچ اسمی برا اشکهاش پیدا نمیکنه . هیچ اسم و رسمی هم نمیشناسه و جایی که بتونه خودش رو بالا بیاره ...و زیر باران اونقدر بلند گریه کنه که گریه ها گم بشن توی حلق و یهو هوار شوند و پرت بشن بین آدمها شاید این روزمرگی ها مهلت شجاعت ندن که بتونی لگد بزنی به هرچه هست و نیست شاید هی غرقت کنن و دورت کنن اصن شاید تمام روزهای هفته ات بشن عصر جمعه ولی تو همین مضخرفی که هست بخوای بمونی میپوسی دارم چشم انداز اوسا رو رصد میکنم ... آنم آرزوست یافت میشود هر آنچه که هست ...جستم ، ندا  میدهم ..
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۶ ، ۱۰:۱۰
delaram **
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۵ اسفند ۹۶ ، ۰۹:۰۳
delaram **
دوستان اشارت دارند به نوشته های گنگ ، مبهم گاه سخت و گاه بسیار سهل اما واقعا نمیدانند که این دلارام گاهی روحش چسبناک میشود واژه هایم را که میخوانی میشود ذهنم را غربال کرد و درشتی کلام را در آراستگی رخ محو نمود پیش نویس : مدام وبلاگ های  متروک دیگر بنده رو زیر رو نکن دوست گرامی ! نگرد چیزی نیست( حواسم هست )******یادمه بچه که بودم علاقه خاصی به حییوانات داشتم و از روباه و خرگوش و میمون گرفته تا مرغ خانگی حتی مار هم داشتم اما هیچوقت یادم نمیره جوجه کوچکی داشتم که تنها بود و تا صبح جیک زد و دم دمای صبح مرد.. با چرایی نا معلومخب منم کودک بودم و حس مسئولیت آنچنان نداشتم   هر جا خوابم میبرد همانجا تکه سنگی میشدم که فقط مادر میتوانست بغل گرفته و در تخت خودم بخواباند ..  وقتی فرداش با جوجه مرده ام روبرو شدم نه  مهربانی بی دریغ پدر نه مهر عمیق  مادر نه احساس فوق العاده برادر و نه حتی وعده های متعدد و رنگی نتوانست لاشه مرده رو از بفل کودکانه ام جدا کنه .. و هیچ چیزی راضی ام نکر که گریه نکنم بزرگتر شدم و علایقم فرق کرد احساس مسئولیت هایم بزرگتر شد و رنگ جدی تری به خودش گرفت وابستگی ام از جوجه ای کوچک و نحیف به موجودی ظاهرا  ضعیف اماباطنا قوی تر انتقال یافت پدرم با گذر زمان بیمار و لاغر و نحیف اما وجهه قوی تر و استوار تری در زندگی من یافت .. حس بودنش در کنارم صلابت و قدرت ژرفی به من میبخشدوابستگی بیحد عمیق و شاید حتی افراطی نسبت به وجود نازنینش نمیتواند هیچ چیزی را در ذهنم جایگزین کند .نه مهربانی مادر نه محبت برادر و نه هیچ وعده ای ...چطور میتوانم باران چشمانم را ممانعت کنم وقتی این قدرتمند ترین موجود زندگی ام این قهرمان شکست ناپذیر زندگیم را روی تخت بیمارستان آن هم در آن شرایط بسیار دردناک ببینم ...رخداد دوم !هم با خودم هستم هم با شما تا میتونید دایره حریم خودتون رو گسترده تر و وسیع کنید این شکلی  امنیت عمیق تری دارید بعضی ها رو که وارد حریم خودت میکنی و برخی از راز و رمز های زندگی ات رو باز گو میکنی حرفهای دلت رو میمکند نه برای اینکه مرحمی براش پیدا کنند برای اینکه گوشه دیگری از زندگیت اوانو بالا بیارن و گند بزنن به گوشه تمیز دیگر زندگیت .. گندی که هیچ جوری نتونی تمیزش کنی ..آقا جان دایره حریمتون رو وسیع کنین . بعد نگید دلارام نگفته بودی ها از من گفتن !یه حرکت جنبشی !وقتی تو خونه تنهایی خودت رو صدا بزن . بلند ، خشن ، طناز خب میدونم فکر میکنی من یک دیوانه ام ولی جالبه که با این کا رترس موهومی وجودت رو میگیره و کوشش میکنی از اونی که خودت رو صدا میزنه فرار کنی انگار موجودی درونت هست که باهات کار داره . صدا زدن اسم خودت در تنهایی میتونه تمام وجودت رو بلرزونه  . گاهی تصور میکنم این موجود موهوم میتونه همزاد من باشه ..ولی خب هیچوقت جسارت رو در رو شدن با همزادم رو نداشتم و ندارم. و توصیه جدی انقدر روز مادر رو بوق کرنا نکنید . حوالی صدای شما ها کودکانی هستند که مادرشان را از دست داده اند اقلا این موجود نازنین رو وسیله فخر فروشی نکنید اولا مادر ها جز احترام و محبت و توجه توقع کادویی ندارند چنانچه کادو گرفته اید نیازی نیست با تجملات مسخره بزرگی و فاخر بودنش رو به رخ هم بکشید .مادر ها با یک جان دلم گفتن فرزند هم شاد هستند ... این موجود را فدای چشم هم چشمی های مسخره خودتون نکنید . اقلا حواستان به کودکان باشد .
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۹۶ ، ۱۰:۰۴
delaram **
خداحافظ که میگویی در و دیوار میلرزد میان سینه ام چیزی هزاران بار میلرزد جهان انگار بر رویِ سرِ من میشود آوار دلم زخمی و جا مانده تهِ آوار میلرزد نگاهت میکنم یعنی نرو، پیشم بمان زود است چنان گنجشکِ تنهایی که در رگبار میلرزد تو اما التماسِ چشمهایم را نمی بینی نمی بینی وجودم را که از اصرار میلرزد از اینجا مثلِ باران میروی، پشتِ سرت اما حواست نیست خوشه خوشه گندمزار میلرزد پس از سوتِ قطارت سوت و کور است این شبِ مبهوت سکوتِ خسته ای جا مانده در تکرار میلرزد زمین دود و زمان دود و تمامِ آرزوها دود به انگشتانِ لرزانم نخِ سیگار میلرزد “زمستان است و سرما سخت سوزان است” بعد از تو “امید”ِ خسته ام از سوزِ لاکردار میلرزد نماندن هایِ تو شاعرترینم کرد و تا دنیاست برویِ شانه هایِ دفترم خودکار میلرزد شهراد میدرىپی نوشت : امروز رفتم شمس و آنچه دیدم برایم غیر قابل با.ر و درک و لمس شد ! پزشکان چه بی رحم و بی مسئولیت شده اند ..پاره روحم بود چنان بیقرار روی تخت بیمارستان . دست بسته و... آآآآآآه خدایا میبینی ؟!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۶ ، ۲۱:۵۴
delaram **