واگویه های دلارام

تورا از تو ربوده اند ، و این تنهایی ژرف است ...!

واگویه های دلارام

تورا از تو ربوده اند ، و این تنهایی ژرف است ...!

واگویه های دلارام

عاشقانه هایم و صمیمانه تـرین نوشتـه هـایم آنهایی هست کــه بـرای هیچکس مینویسم و سخنی از حقیقت سرشار است که هیچ مصلحتی آن را ایجاب نمی کندو اینها همان حرف هایی است که هر کسی برای نــگفتن دارد.حرفــهایی که پاره های بودن آدمی اند...اینـان هماره درجستجوی مخاطب خویشند،اگر یافتند، یافته می شوند.نوشته هایم همانانی هستند که گاه به لبخند وامیدارند و گاه به اشک.. ضرباهنگ کلماتی و واژه هایی که میلغزندو میرقصند از قلب تا قلم!دغدغه نوشتن قلمم را میخراشد اما نوشتن دغدغه ها روحم را .. اینجا فقط طالب آرامش و سکونم از نوع زلال!
___________________________
اگر میخواهی مرا بشناسی ، بشناس!
من خیلی آسانم ، آنقدر آسان که.....

با غزلیات مولانا ، عاشقی میکنم.
با شعرهای شاملو ، زندگی میکنم.
با سمفونی های انیو موریکونه ، بغض میکنم.
با نقاشی های ونسان ونگوگ ، تخیل میکنم.
با شاهکارهای آل پاچینو ، تعمق میکنم.
با کتاب های آلبر کامو ، دنیا را تحمل میکنم.
و با لبخند خدا بر پیکره ِ نحیف ِ انسانی ام،میمیرم ، تمام میشوم و پایان را آغاز میکنم.

کلاسه تحریرات
بایگانی تحریرات
مرقومات ماضیه
صاحب قلم

۸ مطلب در فروردين ۱۳۹۳ ثبت شده است

شاید عجیب به نظر برسه  از دل گویه ای در سبک باستان و یا مدرنیسم فلسفی  آمیخته درسردرد های نئاندرتال گونه رجعت کنی به

اشکی در انتظار و از آن فرود داشته باشی در صفحه پر رمز و راز نویسندگان قدر  روسی .

چون نگفته بودم که جوهر قلم روسی نویسان همیشه برایم پر رنگ بوده و جذبه و قدرت خاصی داشته اند .

از واسکه سرخه ، چلکاش و خاطرات منِ  رئال نویس سوسیال، ماکسیم گورکی گرفته تا نویسنده‌ی چیره دست ناراضی پشت پرده‌ی

آهنین الکساندر سولژنیتسین .

کسی که قادر است از انتقاد ،انتقاد کرده و با قلم زنی فوق تصور خویش مخاطبش را مبهوت در میان آوا و لفظ میان واژه ها رها سازد و

گویی در تعبیر و تفسیر ذهنِ خواننده ،  تصویری ملموس بین هوا و خاک ایجاد میکند...

راستش توسط یکی از دوستان خوب کلوب با دنیای سینما  اُخت ، و علاقمند به دیدن فیلم های متعدد سینمایی شده ام که این خود

نقطه عطفی شد تا به  سراغ برخی فیلم های روسی نیز بروم فیلم هایی که نویسندگان روس اش در آنها زندگی را از بدو تولد تا انتها ،

بروی نمودار خطیِ زمان به گونه ای ترسیم کرده که مرگ در نهایت آن همچون افعی چمبره زده..!

از موتیف های باریک تفکر و ترفند های ارزنده برای گریز از مرگ بهره میبرند و به نوعی از زمان نیوتونی گسسته در انتهای جهان می ایستند..

و نهایت در می یابند که این ماضی های دور ،در گذرهمین زمان، به حالِ کرخت شدن هستند..

نویسندگان رمان و فیلمنامه های روس، در نوشته ها تمامی اشکالِ میرا را در همان شکل و وجه چنان به زیبایی مومیایی کرده اند که گذر

زمان آنها را فرسوده نساخته ! 

 

ریز نوشت :

برای دست یابی به هنر هفتم ابتدا باید هنر سوم را لمس نمود ...

سپس از دنیای صامت قلم و رمان خوانی قدم به دنیای پرهیجان  سینما نهاد 

 

 پ.نوشت :

توصیه میکنم رمان مرشد و مارگارینا رو حتما بخونید که با قلم میخائیل بولگاکف  به رشته  تحریر در آمده..

 

  مختصر توضیح :

علت اینکه سینما را هنر هفتم می نامند آن است که در دنیای قدیم شش هنر اصلی وجود داشت که عبارت بودند از : هنر موسیقی ، هنر تقاشی ، هنر نویسندگی ، هنر شاعری ، هنر تئاتر و هنر مجسمه سازی ...

 زمانی که سینما بوجود آمد هنر هفتم نیز متولد شد!

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۳ ، ۱۲:۲۱
delaram **
موضوع تاپی هست که در مخیله ام میچرخه.موضوعی که نه درگیرآنم و نه در گریز آن اما در کالبد چرایی اش به تکاپو و تجسسم چرا که در محیط پیرامون وقایع مرتبط رو بسیــار مشاهده میکنم ..امروزکتابی مطالعه میکردم ،مطالبی پراکنده اما در خور..!به جمله ای برخوردم که لحظه ای تونست من رو به مکاشفه اجمالی دعوت کرده و استارتی رو در مورد موضوع مورد بحث سطوح ذهنم بزنه.. مارگوت بیکل ، شاعر آلمانی که بسیاری از نوشته هایش توسط احمد شاملو ترجمه و تدوین شده در این گزین گوی هاچنین نوشته  :پنجه در افکنده ایم به دستهایمان بجای رهای شدن ،سنگین بردوش میکشیم باردیگران را به جایهمراهی کردنشان .عشق نیازمند رهایی است نه تصاحب.دراین راه ایثار باید ، نه انجام وظیفه .. خب اگر بخواهم بسط بدم این جمله را باید عرض کنم - تو مال منی - از مرسوم ترین جملات عاشقانه ای هست که بار ارزشی ثقیلی هم دارد!! عجبا که آدمها عاشق میشوند و تمامی تلاشو ترفندشان را به کارمیبرندتا مورد نظر را ازآن خود کنند و سپس فاتحانه به خود ببالندکه نامبروانِ این به ظاهر رقابت میدان بوده اند ! که چه بسا در این نفرت تراشی و ستیز بادشمنان فرضی اولینضربه وارده معطوف این دیکتاتور سینه چاک خواهد بود..محدوده حریم خصوصی افرادرا ناخودآگاه تنگتر و تنگتر میسازیم چون بیم ان میرود که مبادا به چنگ آورده را دوباره ازدست دهیم.به نوعی صلب اختیارات کرده و رفته رفته پی میبریم فی الواقع عاشق آن تصویری شده ایم که ساخته ذهن خودمان است و شخصیت واقعی فردموردنظر پس زده شده .و به جد تلاش میکنیم که شخصیتشرا تغییر دهیم.گویی تیشه به دست مبادرت به تراش دادن زوایدی از خصوصیات باطنی و اجتماعی وی میپردازیم که مزاجمان را می آزارد و یا باب میلمان نیست .اما به راستی نمیدانیم این ضربه ها درد دارد و به هر ضربه ای طرف مقابل را مجروح و زخمی میسازیم و صد البت آزرده خاطر.. بی آنکهخود نیز متوجه موضوع باشیم سعی کرده ایم شالوده ی باطنی اش را طبق خواسته های خویش دستکاری کنیم و او را از خودش بگیریم !توصیه : آنکس که قصد دارد برود در هر صورت خواهد رفت و هرچه بیشتر بر جبرخواسته خویش ،استقامتورزیم رفتن اش را تسریع نموده ایم و این اصل را باید سرلوحه قرار داد که برای نگه داشتن،بایدرها کرد و نباید عاشق بر معشوقی شد که ساخته و پرداخته ذهنمان است ...  پ.نوشت1 : آدمها سند ناپذیرند .. روح سرکش انسانها قابل مهار کردن و به زنجیر کشیده شدن نیست..!    پ.نوشت2 :  برخی مطالب و برخی موضوعات یهویی و بی هوا ، بی ملاحظه ی زمان و مکان به ذهنم راه پیدا میکنند.. بی مخاطب و عاری از حس حقیقتی که زهر کلام را در نهان خویش پنهان ساخته ..   * سعاد الصباح مینویسد: عشق کودتایی ست در کیمیای تن و شورشی ست شجاع بر نظم اشیاء و شوق تو ،عادت خطرناکی ست که نمی دانم چگونه از دست آن نجات پیدا کنم
۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۳ ، ۱۱:۲۹
delaram **
اندیشه هایی که به عدم میرسند ودر این میانه چیزی واقعی تر از هیچ نیست..ما رسیده ایم . اما نه به تن ..! و نه به اندیشه ..! بلکه به تکرار و.. به تکرار و .. به تکرار..!و اینجاست مرکز ثقل تبلورخرد در آستانه رکود فهم..که خویشتن خویش را جشن میگیرد ..الصاق به مضمون:باور دارم که مرده ها آنگونه که فکر میکنیم نمرده اند و زنده ها هم آنطور که شایسته است زندگی نمیکنند.وقتی که زندگی خودِ درد است و نمیتوان خواند واج در واج جبری را که در آن خفه شده ایمشرح و بیان :این روزها بیشتر شبیه نویسنده ای شده ام که گاه در ورای نگاشته های خویش گم میشود..دلم میخواهد بگویم هر آنچه را که آزارم میدهد... هر آنچه شادم میسازد . هر آنچه در تعلیق روحی باز میستاندم.. اما این منم در دل این شب بهار که همه سردی دی دارد و اصلا خبری نیست در آن زآمدن رحمتِ یزدان و یکی قطره باران..لیک مانده ام و وقتی به ندای درون گوش میدهم که نهیبمیزند و میگوید دل آراما ...  زنهار..! برخی حرفها ارزش گفتن ندارد...و برخی دیگر هم گفته شوند،خرد و پلشت، قمصور میشوند.. و من دل آرام پس میزنمش که هی هی در گوش من ندای دلدادگی مخوان .. دیر است .. دیر!پ.نوشت :یادت هست برایت خوندم در کوچه باد می آید و این اول ویرانیستگوشهایت را گرفتی .. ! حالا چشمانت را ببند..تا ویرانی را به نظاره ننشینی ...
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۳ ، ۱۱:۵۲
delaram **
بـاری ،بـه هزاران جد و جهد کهنه سالی را بـه سال نو تحویل میدهیم فی الحـال و بی درنـگ به امید آغازی دوباره و نکوتر ..در این نوزایی اندرونی و بیرونی بماند برخی ملاقات و بازدیدها،گفتنشصد من کاغذ میطلبد و آفرین نامه ابوشکور بلخی در مقابل ، تک بیتی ناتمام را متشبه میگردد ..که در چنین مواضع وض ، خودسانسوری قلم زیبا صنعتی ست به کمال..!در این سنه ی نو هوای آفتابیِ وسوسه انگیز بهاری حقیر را راغب به بستن بار بندیل سفری پر شگون نمود.. لذا از خاطرم محو بود این سوزه گویی شاعر زیبا سخن که چه سان بیداد میکند در تک بیتی نغز : بدبخت اگر مسجد از آیینه بسازد     یا سقف فرور ریزد یا قبله کج آید کوله به پشت و ام پی تری بر گوش و کیف پول و موبایل بر کف از دولت منزل  پای بیرون نذاشته .. هوای آفتابی و جان نواز بهاری چنان رخ بر تافت و فتنه بر رخسار طبیعت انداخت گویی از منزلت و کرامت سالها به دور بوده و پنجه در افکنده به رهایی و آسودگی چند روزه ام گویی که بادِ درکمین چمبره زنان منتظر خروج من بوده ! اعتنا به گردو خاک و غبار برخاسته به هوا نکرده کوتاه نیامده به لبخندی موذیانه خداوندگار بادها را دعوت به آرامش کرده نارسیس وار ته دل گفتم هی دل آراما ..! چه دلکشانه باد صبا را قرار از کف ربوده ای به رفتن! از شهر برون مشو که قرار از برقراران نیز برود!!همچنان در آرامش و طیف خاطر  زمزمه بر دل سوار بر ماشین " ای صبا نکهتی ازخاک ره یار بیار که شعر اکمل به کلام نشده در ته دل ،طعنه به جمله بند زدم که کدام نکهت آخر دخدر ؟ این به طوفان شن صحرای عرب بیشتر شبیه است تا باد صبا..!  الغرض چند متری حرکت نکرده ، آسمان از این انبساط ساکن و حظّ باطن و طیف خیال غرشی مهیب آغازید و به یک باره سوراخ شد ... مبهوت و حیران گفتم  آخرخداوندا .. دورت بگردم باریدن باران هم رسم و ادبی دارد ...! باران بهار شنیده ایم.. لیک این سونامی ابر است در دل طبیعت ! این چنین بارش نه دیده ایم و نه حتی در شاهنامه خوانده ایم .. التفات ننموده همچنان با دلی آرام و قلبی مطمئن  به راه ادامه دادم . که که بزرگان نیز فرموده اندقدم بردار در ماندن میپوسی و این حرفها !! - سخن کوتاه کنم ..! خلاصه رسیدیم به گوشه ای از زیبایی های وطن یکی از هزاران زیبایی های دیگر و تا رسیدیم به دیار خوبان سرما که چه عرض کنم زمهریری شروع شد و برفی باریدن گرفت و این بار نه ازحظ وافرخبر بود و نه انبساط باطن .. برچیدن گوشه ی لب بود و زمزمه به شعر ..در لحاف فلک افتاده شکاف .. پنبه میبارد از این کهنه لحاف.. ! بار الهی مانده ام ،کدام اُم اُلبه خطایی خبط نموده و به نام من قطیفه نم دار به مومنات الحق دادهکه چنین آستین به ترکه تعلیم مورد عنایت قرار داده ای .. ؟ اصلا سقف آسمانت را بیار بچسبانبه زمین لاکردار و خلاص! ؟... پناه بر تو تا دیروز که آفتاب ات دل میسوزاند حالا سرمایت جگر کباب میکند.. !  آخر این از رسم بنده نوازی به دور است .. القصه منی که مستاصل از دید و بازدیدهای عیدانه چندی دست در دامن سفر انداختیم این شد که امشبی که متکای فلک را شکاف در گرفته و پنبه افشان میکند جمادات و نباتات را و امکان اتراق در هیچ لامکانی نیست یاران و همسفران اتفاق نظر داشتن خوشتر آن است که به توفیق اجبار دیدن یکی از دوستان قدیم که از قضا دستی بر آتش شعر و قلم نیز دارد و قبایی از استعد های شکوفا خرقه ای ست زر بفت بر تن شان بروند..گفتن ندارد که من طبق عادت معهود اهتمام تمام نمودم و سر باز زدم از رفتن و چه مذبوحانه تلاشی که از مقامات بالا ندا به تحکم چنین ادا شد که : بپوش !!  آه خدای من ! رفتیم و دیدیم کفش برکفش انباشه درکسوت میهمانان نه به رسم ایشان که چون دزدان دریایی کارائیبِ 5 در خانه بزرگوار سکنی داشتند و منی که از خسارات وارده این سونامی اشراف داشتم ،زبان درکام مبل گوشه پذیرایی را مناسب تر دیده برای عزلت نشینی و تا اتمام میزگرد اروپا محورِ حضرات و بحث خاوردور، به گردش چشم و سِسنور ها ما وقع را رصد نمودم.. به گمانم دختر کوچکتر منزل را حافظ منافع طاقچه و باغچه و در و پنجره بی زبان گماشته بودندتا دفع بلا از کودکان همچون اسپایدر من میهمانان باشد.حمله ای بودبه غایت ناجوانمردانه ؛ چون حمله اتمی هیروشیما ... و من دل آرام که به دلیل حرکات ناقض حقوق بشر این مجمع آدیس آبابا به جد دچار عفونت روحی دل آشفته گشته و در خویشتن خویش اقبال مربوطه را مورد الفاظاستادیومی قرار داده لیک تا رفع زحمت این قره العیونان گرام!! همچنان لبخند ژوکوند وار خویش رامحفوظ نمود ه و هر از چندی برای گوهر فشانی حضار و اشعار و جملات نغزی که در میان هم همهکودکان که وسط اتاق به این سو ان سو از سر و کله صاحب خانه و تازه ورودان بالا میرفتند و قهقه هر از گاه دگرمیهمانان جمع، ما نیز چون پیامبری بی اعجاز چندی کلمه به نخ میکشیدیم که مبادا بگویند دخترک لال است طفل معصوم..!!   پ.نوشت : به قول مرحوم  - آن طور نباشد که -  هوا چنین بد اخم شود و کج مداری کند .. ما از سفر و خوشی دل بکنیم . و بد بگذرد .. خیر ! از روز دوم اوضاع بر وفق مراد چرخید و مانیز بهره از دل طبیعت بردیم ..    پا نوشت : اما در پاسخ مِهر آن بزرگوار عزیزِ همراه که در پست قبل انتقاد فرموده اند دل آراما چندیستمطالب ات از پیچیدگی خارج شده ،ساده مینویسی  و دوست نمیدارم .. عرض کنم .. نازنینا ، نگارا ..بفرمایید به چه سازی میرقصید تا حقیر ضرباهنگ واژه در آن دستگاه کوک نمایم... چون بنگرم که دیدگانم نوعروس بخت را ماند..!! وقتی پست مدرن آمیخته در فلسفه ذهنی مینگارم دوستان معترض اند که زنگوله ، منگوله به روح واژه بسته ای . به آب لغت نامه نیز واژگان هضم نمیشوند در ذهن.. ساده نگاری هم منتقدان خود دارد .. الغرض که یاران اینجا دلنوشته است و من مومنی بی کیش.. گنگی خوابدیده ام که مزامیر دل  را در کلمه نهان میسازم..                     پا نوشت( الحاقیه تصویر )  : بهار این شوخیا رو هم داره .. بعله
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۹۳ ، ۰۶:۳۸
delaram **
نازنین نگار از من خواسته ای به ضرباهنگ واژه ، مرگ خزنده در روح مادر داغدار در عزا نشستهرا تصویر کنم اما برای عظمت آوای انتظار و اشک مادر مگر واژه یاری میکند ؟ او که به چادرنمازی سفید و قاب عکسی به آغوش در آستانه در، روی انتظار را کم کرده .. او که هیبت تو دار اش غرور به تاراج مردان و دلیران را شرمسار میکند ... او که نحیف وجود خمیده اشیادگار جوانی به یغما رفته است.. و آنجا که باد نفس میکشد و بوی تن هزاران گل پرپر را بر فرقِ چشمانش فرو میکند...! پیرزن،سوز نگاه تو مرا آتش زد           جگر سوخته، بگذار خجالت بکشد آنچه از زنان به یاد دارم از دیرباز، لالایی حزین بود به وقت وداع – خواب را اگر وداعی موقت بدانیدخترکان برای لعبتکان و مادران برای دلبندانشان ..اما آنچه تو امروز خواندی ، وداع ابد بود که از ازل گره خورداین شیهه مرکب سپیدعشق برتک تک گیسوان درهم تنیده ات .. آنجایی که لاهوت درکف دستان ات گم شد..مادرم بگذار دستان ات را ببوسم و به قطره قطره خون قلم از انتهای جنون بنویسم.از آنجا که دَهشَت هیچ بنی بشری یارای یاد آوردن اش نیست .میان خاک و غبار و آتشودود  ..چون فرو ریختن کوهی عظیم مردی فرو غلطید .. جگرگوشه ای ، جگر پاره ..!!رگ غیرت قلم دستان چروکیده ی توست مادر بخوان ، بخوان .. لالایی بخوان برای فرزند برومنداتکه سرزمین من ؛ دشت هزاران هزار آلاله  عاشق پرپر است..از لاله سرخ تر که نیست دل داغدیده ات که دل او نیز سیاه پوش و داغدار است بخوان برای سیاه پوشه های دل لاله های نینوا گونه ات .. حزین بخوان و به سوز ... مادر جان ! پسرت در پی لالایی تو برگشته عقده بُگشا که دل زار، خجالت بکشد استخوانی و پلاکی به تو برگرداندند مدعی زین همه ایثار، خجالت بکشد گل پر پر شده،دامان تو را خوشبو کرد در هوایت گل و گلزار خجالت بکشد رگ غیرت قلم دست چروکیده ی توست بنویس عشق، که انکار، خجالت بکشد به شکوه و به جلال تو  قسم ای مادر     حیرت از سبک و قرار تو خجالت بکشد مادران شهدا  اسوه ی صبرند،آری              صبر از این شیوه و رفتار خجالت بکشد* دژخیم ..!! به حرمت اشک مادرت ، دست نگهدار ..!! این غرّنده شیر به زانو برزمین افتاده دست بسته را مادری اشک آلود  چشم انتظار است..
۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ فروردين ۹۳ ، ۲۰:۱۳
delaram **
زاویه ی دوربین در این عکس به گونه ای است که نمی توان از چشمان آن دخترک فرار کردنمی دانم چرا دلم نمی خواهد دنیا را از این زاویه نگاه کنم کفش ، نماد سنگینی یک انسان نه ،که  وزن همه ی دنیاست  .. هنگامی که چشمان دخترک زمزمه می کند که شانه هایش توانندارند تا وزن عدالت را با خود حمل کند ، کوچکی حقارت کننده ای دارددنتیجه ی عدالت انسان هایی که از بالا نگاه می کنند ... عدالت شوخی زننده ای است گاهی!منبع ... ؟
۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۹۳ ، ۱۸:۳۳
delaram **
دگر بار آمدیم سر و سامانی دهیم محقر کلبه مجازی را  به مبارک بادی و میمنت در این سنه نو .. مطالبی چند از ماوقع عید و سال نو، نوشتیم و چو میزِ گوشه ی میخانه چندی به کنج نهاده ایم که خوش نیایید بی پیرایه و عاری از زیور در دیده عموم سکنی گزینند .میمانیم که رسیده همچو انگور تاکستان که پخته شوند به وقت چیدن ..! ندانی انگور رسیده به دست خمّار مخمور انشا کند به وجد و نشاط .الغرض عرض المعروضات این بود که اخیرا به دلیل کبر سن و کم حوصلگی ناشی از آن است یا افزایش احترام به خویشتن نمیخواهیم و نمیتوانیم به خاطر حفظ آرامش جاری و خوش آمد اطرافیان تن به کاری دهیم که نمیخواهیمش.. همین گوشه عزلت در زیر سایه هم ماست خود را خورده و زندگی کند بی نوسان را به تماشا بنشینم هنر کرده ایم عظیمه ! زین سبب منافع درونگرایانه مان ایجاب نمود اهتمام تمام و انرژی نداشته را جمیاً مهیا نموده برای کلید زدن به پروژه عظیم، که فرخی بزرگوار نیز فرموده اند: " تدبیر ملک را و بسیج نبرد را / برتر ز بهمنی و فزون از سکندری" بلی ! کمپین یک میلیون امضاء برای حذف دید و بازدید و باز باز دید های مکرر و افراط پس رخصتی تا دلایل این حرکت خود جوش را به نثر معاصر قلم زنیم بلکم از نو نفسان تک تاز و تندر ماب دهه هفتاد هم مددی برای ا خذ امضا رسد..  1-  ای بزرگواران در دیدها و یا بازدید های طولانی که بحث سال نو تبریک گویی رو به بحران خاورمیانه میکشید و از خاورمیانه قدم به ماه میگذارید و بعد از اتمام بحث شیرین هوا و فضا ، جنگداخلی یونان و اثرات آن بر بازار بورس رو مورد تحلیل قرار میدهید.. تصدقتان در این میانه کسانی که به قدر کفایت  انرژی مضاعفی برای برون از خود ندارند .. اینان ته نشین میشوند در میزگردها وتحلیل های سیاسی عیدانه و سالانه شما!! پودر میشوند ... باور بفرمایید ... الغیاث ..الغیاث2- چه خبر ؟ چه خبرهایی که به نوبه اول و دوم به لبخندی همراه و با جمله " سلامتی " رفع و رجوع میشود ..از سومین دفعه به بعد میل مبهمی در مخیله تان به ادا جمله ....... ریشه دوانیده رشد و نمو مینماید تا پشت لوزه و زبان کوچک میجهد تا زیر زبان می آید و بالا میپرد به کام دهان میچسبد که مجبور میشوی کلهم اجمعین را با قلپ چای و هلی تپانیده بفرستیش پایین...!  خدایا توبه  ..! 3- شنیدن مداوم حرفهای تکراری و یا عریضه پر کن از افرادی که خیلی زود " مارک آل از رید " میشوند حالگیری حقّی ست به حضرت عباس  ... "مرا مقر سقر است الامان ازین منشا" 4- چهار ده روز استراحت مطلق نیاز است برای درمان تخریبی که به جان ادمی وارد میسازد این صف مهمان های گیر کرده مابین در و راه پله و شمایی که پدرتان بزرگ خاندان است و همه همین روز اول مسابقه سرعت برگزار نموده اند تا زودتر تکلیفشان را رفع کنند . صدای تمام نشدنی کاسه بشقاب کریستال و بوی ادکلن های متفاوت گرم و شیرین  قاطی در سرد و تلخ .. چخ چخ تخمه و آجیل و تق تق پاشنه کفش ، خنده های رگباری گیر کرده در میان دود سیگار و رینگ تن های پرت پلای متفاوت از موبایل ها در زیر نور خشن و خسته کننده لوستر در هجمه ای از بایرامیز موبارک شنیدن های بی تنوع و بی خلاقیت ِ یک آهنگی و سی و دو دندانی ... 5- دوستان وعده میگیرند و سر باز میزنی میشوی مغرور و از خود راضی .. فامیلِ دور دوره میگیرند و نمیروی میشوی منزوی گوشه گیر که در این بین طفلک پدر جانِ جانان  است که دست و پا زنان می کوشد تعبیری آبرومندانه از انزوا به جمیع جمع ارائه دهد و میگوید دخترم درونگراست .. خدایا قهقه خنده ام تا آنجا رسید ؟   توضیح پایانی : بزرگوارم این حقیر اگر در طول این یک سال علاقمند به دیدن روی ماهت باشد صد البت که بی وقت و زمانِ معین به پا که نه به سر و جان ،نه رفع تکلیف که برای ارامش باطن و از اشتیاق برای دیدار خواهد شتافت ... عزیز جانم در طول یک سال چند مرتبه تماس گرفته و نیم ساعتی از زمانم را برای خود خواسته ای ؟ چندین بار  دلتنگ ام شده ای ؟ تا ببینی که نیم ساعت نه ! دو ساعت و شاید بیست و چهار ساعت از وقت را برای سپری کردن در کنار تو نازنین کنار گذاشته ام چرا که در ان لحظه دانستم از صمیم دل برایم دلتنگی  - این همه تظاهر و تفاخر برای چیست ؟   پ .نوشت : اما منشور کمپین را که تنظیم نمودم برای گرفتن امضا در خانه تک تک شما خواهم آمد و چون موفق شدم به مبارک بادی این پیروزی یک میهمانی یک میلیونی طولانی بر پا نموده با آجیل و شیرینی و میوه و ماکولات و مشروبان حق و ناحق با آهنگ آی بری باخ بری باخ منصور لزگی خواهیم رقصید..    ته نوشته : بعد از مراسمات فرسایشی نوروز دلم میخواهد تا اطلاع بعدی سکوت باشد و کویر و تنهایی و آرامشی که قبل از هیچ طوفانی نیست..به یکی از دوستان خوب میگفتم ، نیم سالی باید بگذرد تا این عفونت روحی ناشی از رفتار های ناقض حقوق بشری در این یک هفته اول تحویل سال التیام یابد   وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ  - هو الشافی
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۹۳ ، ۲۰:۴۰
delaram **
گفت : " بهار یک نقطه دارد .. نقطه آغاز ..  "گفتم : آغازین نقطه زیبایی ها و خوبی ها .. نقطه آغاز یک رستاخیزبنگر به رستاخیز طبیعت که چه زیباست و هر سال رستاخیزی دگر را تجربه میکنیمو چه زیباتر رستاخیز انسانیت در این عصر آهن و تباهی ... پ. نوشت :سال نو یعنی تو وقتی از در تو میای / نذر کردم امشب سفره چیدم که بیای "محسن چاووشی"
۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ فروردين ۹۳ ، ۰۶:۴۰
delaram **