واگویه های دلارام

تورا از تو ربوده اند ، و این تنهایی ژرف است ...!

واگویه های دلارام

تورا از تو ربوده اند ، و این تنهایی ژرف است ...!

واگویه های دلارام

عاشقانه هایم و صمیمانه تـرین نوشتـه هـایم آنهایی هست کــه بـرای هیچکس مینویسم و سخنی از حقیقت سرشار است که هیچ مصلحتی آن را ایجاب نمی کندو اینها همان حرف هایی است که هر کسی برای نــگفتن دارد.حرفــهایی که پاره های بودن آدمی اند...اینـان هماره درجستجوی مخاطب خویشند،اگر یافتند، یافته می شوند.نوشته هایم همانانی هستند که گاه به لبخند وامیدارند و گاه به اشک.. ضرباهنگ کلماتی و واژه هایی که میلغزندو میرقصند از قلب تا قلم!دغدغه نوشتن قلمم را میخراشد اما نوشتن دغدغه ها روحم را .. اینجا فقط طالب آرامش و سکونم از نوع زلال!
___________________________
اگر میخواهی مرا بشناسی ، بشناس!
من خیلی آسانم ، آنقدر آسان که.....

با غزلیات مولانا ، عاشقی میکنم.
با شعرهای شاملو ، زندگی میکنم.
با سمفونی های انیو موریکونه ، بغض میکنم.
با نقاشی های ونسان ونگوگ ، تخیل میکنم.
با شاهکارهای آل پاچینو ، تعمق میکنم.
با کتاب های آلبر کامو ، دنیا را تحمل میکنم.
و با لبخند خدا بر پیکره ِ نحیف ِ انسانی ام،میمیرم ، تمام میشوم و پایان را آغاز میکنم.

کلاسه تحریرات
بایگانی تحریرات
مرقومات ماضیه
صاحب قلم

۱۴ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

موش گفت:افسوس! دنیا روز به روز تنگ‌تر می شود. سابق جهان چنان دنگال* بود که ترسم گرفت. دویدم و دویدم تا دست آخر هنگامی که دیدم از هر نقطه‌ی افق دیوارهایی سر به آسمان کشیدهآسوده خاطر شدم.اما این دیوارهای بلندبا چنان سرعتی به هم نزدیک شده اندکه من تا به خود بیاییم در آخرین اتاقم و تله‌یی در انتها که  در آن افتم، پیشِ چشمم است. گربه گفت : کافی ست مسیرت را تغییر دهی و موش را بلعید !                                                                                                            - فرانتس کافکا -                                                                                                                                     پانوشت :از یک نقطه به بعد دیگه راه بازگشتی وجود ندارد ! هر فرد باید به این نقطه برسد ... آدمیان خوشبخت نیستند! جایی که بدبختی ها سکوت کردند آنها احساس خوشبختی میکنند ...  همـــین !  * سخت فراخ و بزرگ
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۴ ، ۲۰:۴۰
delaram **
همه شب در نظرم موی پریشان تو بود  // یک کمی شانه بزن ، سکته زدم نیمه شبی
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۴ ، ۱۱:۰۰
delaram **
همچون دیوانه ای که خود را خدا میپندارد ، ما خود را فانی می انگاریم - پل سارتر و ما می میریم که دوباره متولد شویم ! عجب حکایت عجیب  و مضحکی!!ساعت چهار صبح را  هم گذشت و هنوز چشمانم در عمیق ترین و تاریک ترین نقطه از قلبِتاریک پلک ! خیره مانده اند..  این بغض تلخی که حنجره را میدرد . اما  سکوت درد عظیمی ستدر آن دمی که  که انگاره های ذهن روی  6 حس ات خنجر می کشند و تو  درمانده تر از آنی کهحتی ناله ای سر دهی ... سکوت در هجمه هجوم توفنده ای چنین ، در هوایی صامت و مبهم .. و حقا زنده گی مان مرثیه سرایی برای مرده گی مان است در  این حیطه مختوم آکنده از رخوت! پانوشت :در این دنیا نه خوشبختی هست و نه بدبختی فقط قیاس یک حالت با حالتی دیگر است.تنهاکسی که حد اعلای بدبختی را شناخته باشد میتواند حد اعلای خوشبختی را نیز درک کند.میبایست انسان خواسته باشد بمیرد، تا بداند زنده بودن چقدر خوب است. پس زندگی کنیدو خوشبخت باشید.هرگز فراموش نکنید که تا روزی که خداوند بخواهد آینده انسان را آشکار کند،همه شناخت انسان در دو کلمه خلاصه میشود : صبر ...... امید "قسمتی از  کتاب کنت مونت کریستو اثر الکساندر دوما" ** سیاج : حصار ، دیوار
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۳۸
delaram **
شکارچیان حرفه‌اى بیتوته‌کنندگان همیشگىِ دشت و صحرا، توصیه‌اى براى تازه‌کارها دارند: اگر مجبور شدید یک مار کبرى را بکشید، حتمن چشم‌هایش را هم درآورید. چون جفتِ مار، جسد او را مى‌جورد، آخرین تصویرِ نقش بسته در چشمان او - یعنى قاتلش، که شمایید - را مى‌بیند، به خاطر مى‌سپارد، و تا آخر دنیا هم که شده پىِ شما مى‌گردد، پیداتان مى‌کند، و انتقام جفتش را مى‌گیرد. آن‌چه بر دیگرى به جفا روا داشته‌ایم، تا به ابد در وجودش نقش مى‌بندد: در چشمانش، یا در جانش. سابقه‌ى ستم از بین نمى‌رود. یک روز که به‌کلى فراموش کرده‌ایم روزگارى عزیزترین چیز کسى را به ستم از او ستانده‌ایم، در جغرافیایى که شاید هیچ نسبتى با آن خاطره‌ى شوم ندارد، کسى شاید پیدا شود، در چشمان ما خیره بنگرد، و زهرآلودترین بوسه‌ى دنیا را از لبان ما بگیرد. انتقام، غریزى‌ترین حس آدمى‌زاد براى التیام رنج، و اجراى عدالت است.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۴ ، ۱۱:۱۶
delaram **
به وفای تو طمع بستم و عمر از کف رفت / آن خطا را به حقیقت کم ازین تاوان نیست                جمله ای که به دفعات شنیده ام ! دل آرام تو ، تکه ای از روح خودت را در برهه ای از زمان جا گذاشته ای ..! با خود می اندیشم چرا که نه! گاه آدمها  آنی و  ناگهانی از خودشان فاصله میگیرند و دور میشوند .دورِ دورِ دور ! و قطعه ای از روحشان از کالبد خسته برای همیشه جدا میشود. وقتی که ناباورانه پی میبرند حس زلالی که دارند جایی بسیار دور از ذهن چونان سایه ای گنگ و مبهم در گرمایی تند بصورت بخار از دیوار کوچه های غربت تبخیر میشود .. دیوانه وار نیاز به خداحافظی کردن را در حس تلخ نبودن منجمد میکنند ... وهمی سترگ در سی و سه درجه از فراموشخانه ذهن به نیستی سپرده میشود ! جایی که آغوشهای عشق و ترنّم جایگاهی  برای صداقت نداشته باشد ..جایی که تو با چشم باز میخوابی .خواب میبینی و تمامی رخدادهای حال حاضر اتاق بغلی را و گاه برخی رویدادهای مربوط به اتاقی با فرسنگها فاصله هم میان خوابهایت ، به روی صحنه رویا داری بی آنکه بتوانی ارتباطی بینشان ترسیم کنیحتی مادری که برای کاری پاورچین و آهسته داخل اتاق میشود ؛ گویی که از پشت پرده ای ،وارد صحنه خوابت میشود که وقت رفتن اشاره به بستن در داری که متعجبش میکنی که با خودفکر کند آیا توی خواب حرف زد ؟ یا ... جایی که میخوابی و برخی رویداد ها که چند دقیقه ای دیگر رخ خواهد داد پیشا پیش رژه میروند که تو مدام میترسی از این حس لعنتی ! که گریزانی از تلخی لمس واقعیتی قبل از وقوع! که گاه در میان حقیقت و واقعیت صدای همزادت را گنگ و درهم میشنوی که با تو سخن میگوید... که بارها از خوابی به خوابی میروی گویی درِ دنیایی را باز و وارد دنیایی دیگر شده ای ! و به قدری این درها زیادند که زمان میبرد تا پلکهای را در دنیای واقعی حرکت دهی.. اینها مصداق جا ماندن روح ، تکه تکه شدن روان است در برهه هایی از زمان ! دل آرام ! بگذار قلمت  معترف به آیه آیه واژه های اثمِ سیئه باشد .. برای جاری شدن در ضمیر خویشتنِ خویش ات ! که تو هر اندازه خوش لگام و مانوس بخواهی واژه های بد مست ذهن ات را، افزونتر جفتک به بطن واژه خواهند کوفت که درونش ملتهب از حر عشق است و برونش چهره ای دم سرد و نهیبی که می غرّد هی هی ! بتاز که باختنت را غرور من مرمت خواهد کرد .توسنی کن و رام نشو .. پی نوشت 1های های های عصر هبوط عاطفه هاست  ، عصر رخوت ! و چه هزاره دلگیری برای زیستن که نوک انگشتان مجابت میکند احساست را در نمایشگری بی جان تایپ کنی  و تو !! دایوِرت میشوی به متروک ترین نقطه از ارتباط عاطفی یکّه محرم راز ! و تکه ای دیگر از روح ات کنده میشود .. که به انجماد خاحافظی بیاندیشی !   *** ♫♪ درسقوط هم میتوان سهمگین،باشکوه،باصلابت وزیبابود،این را آبشار به من آموخت ♫♪
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۴ ، ۱۰:۳۷
delaram **
چند روز پیش ، خانم یولیا واسیلی یونا ، معلم سر خانه ی بچه ها را به اتاق کارم دعوت کردم. قرار بود با او تسویه حساب کنم. گفتم بفرمایید بنشینید یولیا واسیلی یونا ! بیایید حساب و کتابمان را روشن کنیم … لابد به پول هم احتیاج دارید اما ماشاالله آنقدر اهل تعارف  هستید که به روی مبارکتان نمی آورید. خوب قرارمان با شما ماهی ٣٠ روبل ! نخیر ۴٠ روبل  نه ، قرارمان ٣٠ روبل بود … من یادداشت کرده ام. به مربی های بچه ها همیشه ٣٠ روبل می دادم. خوب دو ماه کار کرده اید. دو ماه و پنج, روز درست دو ماه , من یادداشت کرده ام … بنابراین جمع طلب شما می شود ۶٠ روبل. کسر میشود ٩ روز بابت تعطیلات یکشنبه که شما روزهای یکشنبه با کولیا کار نمی کردید … جز استراحت و گردش که کاری نداشتید و سه روز تعطیلات عید ! چهره ی یولیا واسیلی یونا ناگهان سرخ شد ، به والان پیراهن خود دست برد و چندین بار تکانش داد اما لام تا کام نگفت.  بله ، ٣ روز هم تعطیلات عید … به عبارتی کسر میشود ١٢ روز … ۴ روز هم که کولیا ناخوش و بستری بود که در این چهار روز فقط با واریا کار کردید … ٣ روز هم گرفتار درد دندان بودید که با کسب اجازه از زنم ، نصف روز یعنی بعد از ظهرها با بچه ها کار کردید . ١٢ و ٧ میشود ١٩ روز. ۶٠ منهای ١٩ ، باقی میماند ۴١ روبل. هوم … درست است؟ چشم چپ یولیا واسیلی یونا سرخ و مرطوب شد. چانه اش لرزید ، با حالت عصبی سرفه ای کرد و آب بینی اش را بالا کشید اما لام تا کام نگفت. در ضمن ، شب سال نو ، یک فنجان چایخوری با نعلبکی اش از دستتان افتاد و خرد شد … پس کسر میشود ٢ روبل دیگر بابت فنجان … البته فنجانمان بیش از اینها می ارزید یادگار خانوادگی بود اما بگذریم! بقول معروف: آب که از سر گذشت چه یک نی ، چه صد نی. گذشته از اینها ، روزی به علت عدم مراقبت شما ، کولیا از درخت بالا رفت و کتش پاره شد … اینهم ١٠ روبل دیگر و باز به علت بی توجهی شما ، کلفت سابقمان کفشهای واریا را دزدید شما باید مراقب همه چیز باشید ، بابت همین چیزهاست که حقوق میگیرید. بگذریم , کسر میشود ۵ روبل دیگر . دهم ژانویه مبلغ ١٠ روبل به شما داده بودم . به نجوا گفت: من که از شما پولی نگرفته ام ! گفتم : من که بیخودی اینجا یادداشت نمی کنم . بسیار خوب  … ۴١ منهای ٢٧ . این بار هر دو چشم یولیا واسیلی یونا از اشک پر شد. قطره های درشت عرق ، بینی درازش را پوشاند. دخترک بینوا با صدایی که می لرزید گفت: من فقط یک دفعه آن هم از خانمتان پول گرفتم  فقط همین , پول دیگری نگرفته ام. راست می گویید ؟ می بینید ؟ این یکی را یادداشت نکرده بودم . پس ١۴ منهای ٣ میشود ١١ . بفرمایید اینهم ١١ روبل طلبتان! این ٣ روبل ، اینهم دو اسکناس ٣ روبلی دیگر  و اینهم دو اسکناس ١ روبلی  جمعاً ١١ روبل . اسکناسها را گرفت ، آنها را با انگشتهای لرزانش در جیب پیراهن گذاشت و زیر لب گفت: مرسی . از جایم جهیدم و همانجا ، در اتاق ، مشغول قدم زدن شدم. سراسر وجودم از خشم و غضب ، پر شده بود . پرسیدم بابت چه مرسی ؟؟ !! چرا  مرسی ؟!!  آخر من که سرتان کلاه گذاشتم! لعنت بر شیطان ، غارتتان کرده ام! علناً دزدی کرده ام . گفت : پیش از این ، هر جا کار کردم ، همین را هم از من مضایقه می کردند. مضایقه می کردند ؟ هیچ جای تعجب نیست! ببینید ، تا حالا با شما شوخی میکردم ، قصد داشتم درس تلخی به شما بدهم … هشتاد روبل طلبتان را میدهم … همه اش توی آن پاکتی است که ملاحظه اش میکنید! اما حیف آدم نیست که اینقدر بی دست و پا باشد؟ چر ا اعتراض نمیکنید؟ چرا سکوت میکنید؟ در دنیای ما چطور ممکن است انسان ، تلخ زبانی بلد نباشد؟ چطور ممکن است اینقدر بی عرضه باشد؟ به تلخی لبخند زد. در چهره اش خواندم که آری ممکن است. بخاطر درس تلخی که به او داده بودم از او پوزش خواستم و به رغم حیرت فراوانش ، ٨٠ روبل طلبش را پرداختم. با حجب و کمرویی ، تشکر کرد و رفت.  به پشت سر او نگریستم و با خود فکر کردم در دنیای ما، قوی بودن و زور گفتن ، چه سهل و ساده استبرای ماندگاری در ذهنکلیک  کرده ، فیلم کوتاهِ همین داستان رو از همینجا ببینید ..
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۴ ، ۱۹:۰۹
delaram **
...... به پشت سر او نگریستم و با خود فکر کردم در دنیای ما، قوی بودن و زور گفتن ، چه سهل و ساده است.برای خواندن داستان کلیک کنید !
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۴ ، ۱۹:۰۷
delaram **
لاک تلخ برای ترک جویدن ناخن !تبلیغ جالبی بود که میتونست برای لحظه ای نگاهم رو روی کلمات درشتش متمرکز کنه ... یاد یکی از دوستان افتادم که با وجود داشتن فرزند،از روی عادتی معهود تا از کاری فارغ می شد، شروع به جویدن ناخن میکرد .خب هر کس برای کاستن میزان استرس لحظه ای ، یا تشویش آنی عکس العمل خاصی رو بروز میده . که مثل سوپاپ اطمینان عمل میکنه اما ممکنه این عملکرد با مرور زمان ، تبدیل به عادت بشه .شخصا خودِ من هنگام بروز استرس و تشویش تنها نقطه ای که میتونه در کاستن میزان درد ناشی کمک کنه گودی کف پام هست که با دوانگشت ماساز بدم. یا دستام رو به شدت فشار میدم انگار که سعی دارم تمامی احساس درد رو در همون نقطه متمرکز کرده بیرون بکشم.. تا این بخش از جریان مشکل خاصی نیست و همه ما در طول عمر و زندگی به روشهای متفاوت با نیروهای منفی به مبارزه برخاستیم که یحتمل جویدن ناخن رو هم تجربه کردیم که بعد از مدتی عادتش از سرمان افتاده .اما اگر بر سر و ذهن رسوب کرده باشد این رفتار،گفتنی ست که عادتِ خوبی نیست اما چندش آور هم نیست که از سراضطراب ، وسواس یا بی حواسی کسی دست به دهان ببرد و گوشه ناخن را با دندانش بفرساید . میتوان هشدار مختصری داد! دستش را گرفت و کشید و یا حواسش را به موضوعی جالب معطوف نمود.. امروز هنگام مانیکور و مرتب کردن ناخن این تصور به ذهنم راه یافت کسی را دیده ایم که ناخنش رابگیرد و بعد خرده ای از آن ناخن رو به دهان ببرد ؟  - آه خدای من تصورش هم نفرت انگیزه !! این موضوع اثبات شده است که ناخن بخش بی جان و بی حس عضو ماست اما نگار همین بخشبی جان زمانی که به انگشت پیوند میخورد ارج و قرب دارد و محترم شمرده میشود .و آن لحظه کهچیده شد و بر زمین افتاد چندش و کثیف که دیدنش کریه است چه برسد به جویدنش ! خب میدانم تا این قسمت رو میخونید آه از نهاد بر می اورید و معترض و محکم میگویید دل آرام ! اما بحث من سر موضوعی غیر از ظاهر ، و عنوان مطروحه می باشد !  آنهایی که در مرکزیتِرابطه ای هستند که البته این رابطه الزاما روابط عاشقانه را در بر نمیگیرد و میتواند یک رابطه همکاری ، دوستانه ، فامیلی و ... باشد. که در طول رابطه احتمال برخورد های ناخوشایند هست که روح را بخراشد و یا ذهن را بیازارد.مثل عادت جویدن ناخن که بر سر انگشت رابطه رسته و نمودارد.اما این ارتباط زمانی که بی جان شد همکاری ها ، الفت ها و روابط هم میشود خرده خاطرهکه بر زمین ریخته اند و حتی ممکن است چندشناکی شوند که لازم است از گوشه و کنار زندگی وحواشی ذهنت جاروب کنی که مبادا ناخواسته و ندانسته راهی غیر مستقیم برای عبور لای دندانپیدا کند !
۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۴ ، ۲۱:۰۱
delaram **
من اگر با من نباشم می شوم تنها ترین                                                       کیست با من گر شوم من باشد از من ماترین   من نمی دانم کی ام من ، لیک یک من در من است                                          آن که تکلیف منش با من من من ، روشن است   من اگر از من بپرسم ای من ای همزاد من !                                                          ای من غمگین من در لحظه های شاد من !   هرچه از من یا من من ، در من من دیده ای                                                            مثل من وقتی که با من می شوی خندیده ای   هیچ کس با من ، چنان من مردم آزاری نکرد                                                              این من من هم نشست و مثل من کاری نکرد   ای من با من ، که بی من ، من تر از من می شوی                                                       هرچه هم من من کنی ، حاشا شوی چون من قوی   من من من ، من من بی رنگ و بی تأثیر نیست                                                         هیچ کس با من من من ، مثل من درگیر نیست   کیست این من ؟ این من با من زمن بیگانه تر                                                        این من من من کن از من کمی دیوانه تر ؟   زیر باران من از من پر شدن دشوار نیست                                                           ورنه من من کردن من ، از من من عار نیست   راستی ! این قدر من را از کجا آورده ام ،                                                               بعد هر من بار دیگر من ، چرا آورده ام ؟   در دهان من نمی دانم چه شد افتاد من                                                               مثنوی گفتم که آوردم در آن هفتاد «من» !- ناصر فیض -                                                                                              توضیح تصویر : معرق کاری
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۹۴ ، ۱۸:۵۹
delaram **
بعد ازین گوشه ی دنجی زجهان مارا بس خلوتی دور زشور وهیجان مارابس آردها بیخته ایم و الک آویخته ایم بعدازین راحتی روح و روان مارابس زندگی آن دم نابی است که بی غم گذرد نفسی گر بدهد چرخ امان مارا بس بر لب جوی روان بی غم عمر گذران دیده بر نرگس مستی نگران مارا بس گلرخی خوش سخن و شوخ به گلزار زمین از تمام نعم و حور و جنان مارابس ....
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۹۴ ، ۱۸:۵۵
delaram **
یک پیام ! " کچل کن   برو بالا شهر...   /  همه فکر میکنن مد شده....!   برو وسط شهر... /  فکر میکنن سربازی...!  برو پایین شهر...   / همه فکر میکنن....زندان بودی!  این همه تفاوت فقط در شعاع بیست کیلومتری... " برداشت شخصی آیا میتوان نوشت عظمتی خلاصه شده در نگرشی بنیادی ؟ آدمیان به نسبت محیطی که در آن بهرشد و بالندگی دست یازیدند برداشت ذهنی خویش را درو میکنند. افق دید برخی افراد ، دایره ایبه شعاع صفر است . این یک نقطه است . نقطعه موضع گیری و مرکزفرمان کلی ذهنی ! که آن همنه در یک اصول بدیع خلق بازپس خوردی آرام .که گاه ملزم به فروخوردن خشمی  خود آگاهیم... که در بدیع ترین لحظات ممکن بیرون خزیده و پیرامون خویش را کالبد میکنیم. وهمچون موجی  متحرک پیش میرویم...قول داده ام تلخ نشوم.. تند نباشم ...! حتی آن لحظه که روی آخرین پله از جهان هستی ایستادهو سقوط را نظاره کنم. شاید تدخین هیچ افیونی جانی تازه نبخشد دیگر ، که اینجا خلاء و انگاره ایسپید رنگ آمیخته در فریادِ پیچ پچ بی تفاوتی ست .. پی نوشت :اندوه و درد دروغی پوج است برای تداوم سستی روح مان ... شبیه خیل عظیمی از موریانه هایحریص به درختان پیر یک جنگل !گفته ام نجات دهنده مرده است .. اما انکار نکرده ام که خدا همیشگی ست ... ته نوشت :بوف کور را اگر خواندی میبینی کلمات راه میروند ... سخن میگویند. تصویر میسازند .... سیاه و خاکستری ... واضح اند و شفاف .. اما سخت اند برای همین درک نمیشوند.. صدای من ضربان آن کلمات است که بگوید حزن ارزش نیست اما معنای ارزش را می اموزد ... *****عنوان :  برگرفته از رمان ِ شاهرخ گیوا
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۹۴ ، ۱۸:۱۲
delaram **
ما موجودات یک سر و دو گوش بدبختی هستیم که از شقیقه توسط دو پیچ محکم شده ایم...و صرفا محکوم به مردن نیستیم که در کنار این فعل به تنازع و کفاح نیز محکومیم تا دم مـــرگ !!که به رغم هنگامه خاموشیم . صامت و ساکن ! در سکوتی مطلق و عاری ! دیگر از فردیت افراددر مناسبات که از ورای مفاهیم اشیا جان میگیرد خبری نیست..ما در خویش محکوم شده ایم.. نه در جهانی اینچنین ویران که در دنیایی مختل، به تنازع بقا مشغول گشته ایم که مرگ در اینچنین آشوبه مکانی خود فریبی دیگر است .. همچو لازمانی ابدی! همین هم که هستیم خفته در حرکت راهی به سمت ویرانی را طی میکنیم .جایی که زندگیتان پر از اگر است وعقایدتان مملو از دروغ تجارتتان سرشار گناه و عشقهایتان آمیخته به نفرت محض !....مرا به استاندارد خویش شابلون نکن .. لعنت به افکار و روان جهندتان ...قربانی نام توست و سقوط از آن تو ! یک تذکر - بی ارتباط به متن کلام !بس وقیحانه رفتار و گفتارت در تفاوت کلام و عمل آلارم میدن ! خانم...( صادق اگر باشم به جای واژه خانم مینویسم ، به ظاهر دوست ) فعلا زیر افتابی نرم چنبره زده ام . زمانی که قدم بر میداری حواست کاملا جمع باشد !
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۴ ، ۱۱:۲۱
delaram **
ما موجودات یک سر و دو گوش بدبختی هستیم که از شقیقه توسط دو پیچ محکم شده ایم...و صرفا محکوم به مردن نیستیم که در کنار این فعل به تنازع و کفاح نیز محکومیم تا دم مـــرگ !!که به رغم هنگامه خاموشیم . صامت و ساکن ! در سکوتی مطلق و عاری ! دیگر از فردیت افراددر مناسبات که از ورای مفاهیم اشیا جان میگیرد خبری نیست..ما در خویش محکوم شده ایم.. نه در جهانی اینچنین ویران که در دنیایی مختل، به تنازع بقا مشغول گشته ایم که مرگ در اینچنین آشوبه مکانی خود فریبی دیگر است .. همچو لازمانی ابدی! همین هم که هستیم خفته در حرکت راهی به سمت ویرانی را طی میکنیم .جایی که زندگیتان پر از اگر است وعقایدتان مملو از دروغ تجارتتان سرشار گناه و عشقهایتان آمیخته به نفرت محض !....مرا به استاندارد خویش شابلون نکن .. لعنت به افکار و روان جهندتان ...قربانی نام توست و سقوط از آن تو ! یک تذکر - بی ارتباط به متن کلام !بس وقیحانه رفتار و گفتارت در تفاوت کلام و عمل آلارم میدن ! خانم...( صادق اگر باشم به جای واژه خانم مینویسم ، به ظاهر دوست ) فعلا زیر افتابی نرم چنبره زده ام . زمانی که قدم بر میداری حواست کاملا جمع باشد !
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۴ ، ۱۱:۲۱
delaram **
ما موجودات یک سر و دو گوش بدبختی هستیم که از شقیقه توسط دو پیچ محکم شده ایم...و صرفا محکوم به مردن نیستیم که در کنار این فعل به تنازع و کفاح نیز محکومیم تا دم مـــرگ !!که به رغم هنگامه خاموشیم . صامت و ساکن ! در سکوتی مطلق و عاری ! دیگر از فردیت افراددر مناسبات که از ورای مفاهیم اشیا جان میگیرد خبری نیست..ما در خویش محکوم شده ایم.. نه در جهانی اینچنین ویران که در دنیایی مختل، به تنازع بقا مشغول گشته ایم که مرگ در اینچنین آشوبه مکانی خود فریبی دیگر است .. همچو لازمانی ابدی! همین هم که هستیم خفته در حرکت راهی به سمت ویرانی را طی میکنیم .جایی که زندگیتان پر از اگر است وعقایدتان مملو از دروغ تجارتتان سرشار گناه و عشقهایتان آمیخته به نفرت محض !....مرا به استاندارد خویش شابلون نکن .. لعنت به افکار و روان جهندتان ...قربانی نام توست و سقوط از آن تو ! یک تذکر - بی ارتباط به متن کلام !بس وقیحانه رفتار و گفتارت در تفاوت کلام و عمل آلارم میدن ! خانم...( صادق اگر باشم به جای واژه خانم مینویسم ، به ظاهر دوست ) فعلا زیر افتابی نرم چنبره زده ام . زمانی که قدم بر میداری حواست کاملا جمع باشد !
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۴ ، ۱۱:۲۱
delaram **