واگویه های دلارام

تورا از تو ربوده اند ، و این تنهایی ژرف است ...!

واگویه های دلارام

تورا از تو ربوده اند ، و این تنهایی ژرف است ...!

واگویه های دلارام

عاشقانه هایم و صمیمانه تـرین نوشتـه هـایم آنهایی هست کــه بـرای هیچکس مینویسم و سخنی از حقیقت سرشار است که هیچ مصلحتی آن را ایجاب نمی کندو اینها همان حرف هایی است که هر کسی برای نــگفتن دارد.حرفــهایی که پاره های بودن آدمی اند...اینـان هماره درجستجوی مخاطب خویشند،اگر یافتند، یافته می شوند.نوشته هایم همانانی هستند که گاه به لبخند وامیدارند و گاه به اشک.. ضرباهنگ کلماتی و واژه هایی که میلغزندو میرقصند از قلب تا قلم!دغدغه نوشتن قلمم را میخراشد اما نوشتن دغدغه ها روحم را .. اینجا فقط طالب آرامش و سکونم از نوع زلال!
___________________________
اگر میخواهی مرا بشناسی ، بشناس!
من خیلی آسانم ، آنقدر آسان که.....

با غزلیات مولانا ، عاشقی میکنم.
با شعرهای شاملو ، زندگی میکنم.
با سمفونی های انیو موریکونه ، بغض میکنم.
با نقاشی های ونسان ونگوگ ، تخیل میکنم.
با شاهکارهای آل پاچینو ، تعمق میکنم.
با کتاب های آلبر کامو ، دنیا را تحمل میکنم.
و با لبخند خدا بر پیکره ِ نحیف ِ انسانی ام،میمیرم ، تمام میشوم و پایان را آغاز میکنم.

کلاسه تحریرات
بایگانی تحریرات
مرقومات ماضیه
صاحب قلم

۱۰ مطلب در تیر ۱۳۹۶ ثبت شده است

ساعتی چند مطلب و پست نوشته ای بروز شد با عنوان خدا جای حق ننشستهدوستی نازنین بی دلیل این نوشته را به خود گرفته اند و در پیامی بسته نگار شده ابراز ناراحتی و بیان رنجش فرموده اندعرض به محضر تمامی بزرگواران هستم این پست نوشته مطلقا خطاب به فرد خاصی ، بالاخص دوستان خوب حقیر نبوده و نخواهد بود و بیشتر آنچه مد نظر بود معضل فاحش و اخیری بود که دامنگیر اجتماع گشته .... بخصوص در دو ماه اخیر رفتار های ناشایست این دست از همجنسان دیده ام که دست به قلم برده ام ولاغیر .. افرادی که به عناوین گوناگون پا بر خلوت های دو نفره افراد گذاشته وقیحانه کوشش دارند بنیان خانواده ها را زیر پوستی بهم بریزند !پیامی برای این بزرگوار !شما محترم و عزیزتر از آنی هستین که چنیی پستی به شما اختصاص یابد. امید به رفع سو تفاهات میبندم !پاورقی ! و در نوشته پیشین نوشتم که نگارش روح کلام است در گویش مجبوری مدام سو تفاهمات پیش آمده را به برهانی صریح بزداییبا این سو تفاهم حادث ، مجبور خواهم بود آن جمله و پاراگراف را نیز از ضمیرم حذف نمایم !!و اینکه عنوان نموده ام خدا جای حق ننشسته آنچه از ذهنم میتابد این بوده که خداوند خود حق است و جایی خارج از جایگاه والای خویش نیست .. آدمیان حق را ناحق میکنند و عنوانی نامتناسب میبندند .. ارسال نظر امکان پذیر نیست..
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۶ ، ۱۷:۵۲
delaram **
این روزها تلخ میگذرد دستم میلرزد از توصیفشهمین بس که نفس کشیدنم در این مرگ تدریجی مثل خودکشی ست با تیغ کند چه درونم تنهاست صادق هدایت _ بوف کورپا نگاری :این متن نوشته زمانی به ذهن انتخاب رسید وقتی اخبار ، روزنامه ها ، کانال ها اخبار های ناگوار گوناگونی منتشر میکند که هرکدام ماهها زمان میبرد تا بتوان فراموش کرد . کاش زمین جای زیباتری بود که بتوان بی دغدغه نفس راحتی کشید . قاصدک ! کاش بگویی خبری نیست که نیست !
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۶ ، ۱۰:۴۳
delaram **
کسانی که با قطار مسافرت کرده اند یا انهایی که با مترو جابجا میشوند صحنه ای توصیفیحال را بهتر درک خواهند کرد .امکان اینکه کسی از راه برسد و از چند نفر حاضر که نشسته اند درخواست کند اندکی خود را جمع کرده تا جایی برای خویش باز کند . حال عده ای روی بر میگردانند و عده ای هم گوش فرا داده خود را معذب میکنند تا جاییبرای تازه از راه رسیده باز کنند .و این مسافر نازنین با توجه به وسعت قلب حاضرین نشسته امکان دارد به گذاشتن اسباب بسنده کند و یا نه اندکی تقلا برای جاسازی داشته باشد .هفته پیش در مراسمی که در منزل  دوستی عزیز بود و حاضرین جمع می بایست روی زمین سکنی میگزیدند چنین صحنه ای را دیدم برایم اندکی مضحک بود و نشد که نیشخندی نزنم .. اتفاق ، عزیز منزل جویای این نیشخند بود ..و پاسخ من :بعضی افراد بسیار مودبانه وارد زندگی ات میشوند. اگر اهل هنر باشی به زبان هنر ! اگر دست به قلم باشی با عنوان عاشق کتاب بودن و نوشته های پراکنده ! و... می ایند و مودبانه درخواست میکنند پا بر رکاب باشند که همراهت شوند ..اینها مرموز هستند نیشخند من برای آن خانم چاق بی پروایی بود که بی رخصت نشست تا جایی برای خود باز کند !اما نکته قابل توجه برای من در مواجهه با این دو دسته چه آنهایی که خزنده عمل میکنند و چه آنهایی که تیپ چریکی دارند .یک وجه اشتراک قائلم ...درست هست که اینها جا را تنگ میکنند اما درست جا نمیشوند .. و در نگاه اول زاید بودنشان چشم آزارمیشوند ... تعادل ندارند و...... اممم بی خیال !پی نوشت :فارغ از هر بحث جنسیتی ! بهتر است هر کس جایگاهی که دارد را حفظ کرده و به حریم خود و دیگران احترام بگذارد ...در جامعه کنونی حریم ها زیاد نادیده گرفته میشود !
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۶ ، ۰۸:۱۵
delaram **
فـکرش را بـکن. ....!یـک روز  می آیـی و میـبـینـی نه مـن هستـم نـه ایـن کـلمات!***در من دیگر هیچ اصراری نیست ... هیچ سماجتی برای برقرار بودن برای آرامش یافتن و دادن...   برای خزیدن و نگریستن در دانستن و فهماندن ... در من انگار چیزهائی به شدت زخمیند و چیزهائی به شدت سرد ... و گوئی ناگهان درون زمانی بی هویت افتاده ام که ترانه اش را هرگز نشنیده بودم . جائی میان خودم و خودم در مرزی که هیچ نیست ... دست میکشم روی صورت " هیچی " محو میشود و "از " گوشه ای نامانوس دوباره شکل می گیرد و من به این بازی تلخ دیوانه وار و خسته ادامه میدهم.  شاید عادت به آوازهای قدیمیست که مرا تا کندگی از هر چه " هست" می برد... ایستاده نیستم خمیده ام انگار که چون آلیس درون سوراخی را می نگرم و پی خرگوشی که دیده ام که رفته است که سفیده بوده است می گردم ...در این روزهای بلند، روزه ی خنده گرفته ام و قلبم گوئی که در هرم گرمائی طاقت فرسا می رود که نتپد ... در این مرز ناگزیری و گریز از آن ، به هروله ای سخت مبتلایم و این نگاه مالیخولیائی به دنیا را هزار بار در افطار گریه به مسخره میگیرم و می بینم که از آدمها بیزارم خصوصا آن دسته ای که دهانشان بوی دوست داشتن میدهد... و ناگهان دلشوره میگیرم از یادآوری چشمان تیره ای که مرا بلعید ... ته نوشت :خدایا درد را با صبر ارزانی کن و صبر را با مهر ببخش و مهر را بر قلب منقوش کن و آرامش را در مرگی با عزت ارزانی نما
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۶ ، ۱۴:۰۶
delaram **
اگر شما بتوانید با عکس گرفتن از رخداد ها ، مچ تغییرات ظاهری رو گرفته ، مانع آن باشید بی شک میتوانید افکار و احساسات و دغدغه های بیشمارتان را هم با نوشتن سقط کنید .این یک ملزم صد در صد نیست اما یک تعدیل روحی و درونی ایجاد میکند پس بنویس حتی اگر نمیتوانی ...وقتی که سخن میگویی باید که بنشینی و بیشمار سوتفاهمات حادث از جان کلامت را ممیز باشی لذا نوشتن روح کلام بی واسطه است که قلم آغشته در خشاب جوهر گدازنده نیز هست ... ته نوشت :تصور نمیکردم برای پروازی چنین ، دویدن به شتاب می بایست که کشیدگی پای هدف در آن پر گرفتگی همان ثمره رهایی وجود خویش است از تن ! شما پرواش بنام. من نام دیگری دادمش ... نام دیگر !
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۶ ، ۱۶:۳۷
delaram **
گاه به مرزی میرسی که میبخشی اما چیزی ته دلت سنگین میشود و پی میبری بخششی هم اگر بوده تصحیح عملکردی به دنبال نداشته و هیچ کرنشی در کار نبوده و تو درون خویش پرسه میزنی .. وقتی که حرفت فهمیده نمیشود . فهمیده نمی شوی بد فهمیده میشوی .... و درست عکس انچه که میگویی از ذهنیتت برداشت میشود . روزهایم تند و تند مثل گوسپندانی که قبل خواب می‌شماریمشان از روی پرچین عمر می‌پرند.صبح بسیار نزدیک شده  و من در اضطرابِ نخوابیدنهایم ...ارسال نظر امکان پذیر نیست..
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۶ ، ۰۹:۱۶
delaram **
اینجا قلم است معترف به آیه آیه واژه های اثمِ سیئه .هرچه بیشتر خوش لگام و مانوس میخواهی اش برای نگارشی آرام و سرمست افزونتر جفتک به ذهن واژه میزند و پریش میکند این دژم اقبال را که درونش ملتهب از حر عشق است و برونش چهره ای دم سرد و نهیبی که می غرّد هی هی ! بتاز که باختنت را غرور من مرمت خواهد کرد .توسنی کن و رام نشو ..یاد آورش  میشوم که چگونه این روزها فراموش میکنم. گویی که سیصد هزار سال را خواب بوده ام... قلم که بر میدارم برگه هایم را باد میبرد. واژه به واژه میچینم ، دانه به دانه قاصدکی میشوند اسیر دست باد !زمزمه اطرافیان را مرور .... چشم میگذاری و تمامی تُن ها و صداها سمفونی میشوند گویی روی سنی در حال اجرا و لحظه ای به تلخند وامیدارد که می اندیشی سمفونی مردگان همینجاست که تو مورد قهر تقدیردیرین خویش گشته ای ... و این دوئل های پی در پی است که مسبب بیدار خوابی هایت شده اند؟ آه خدای من . با چشم باز و حواس  بیدار شش گانه خواب را دنبال میکنم حرکتها را میبینم و صداهارا میشنوم ....هرچه بیشتر در عمق پیرامون غرق شوی ملا ل ات پراکنده تر و دایره پراگندگی اش وسیع تر خواهد بود و از این رو ست که  ناگزیر از گفتن خواهم بود که هی تو! اندیشه ات بوی گند گرفته . هر انچه که داری بیرون بریز . از چه اینقدر هراس داری که در این عریانی ابدی تا انتها سرگردانی ****** دیوار احساس من را کوتاه میپنداری و نمیدانی در پس این دیوار زمینش عمقی طویل دارد....تلاش بیهوده مکن . کسی را که تصور میکنی میتوانی به زهر کلام سرپنجه ماده وحشی این منزل برانی ، برنجانی ! او خود صاحب منزل است و عزیز دل! پس آرام بیا و بیصدا برو.. ته نوشت :در مقام حرف مهر خاموشی بر لب زدن تیغ را زیر سپر در جنگ پنهان کردن است
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۶ ، ۰۴:۴۱
delaram **
تصورم این است که ما دنیا را با فکرمون خرابتر کردیم . دنیا رو سیاه دیدیم و پس به دنبال چراغ !تصور میکنم درد و اندوه دروغ پوچی هستند در عمیق ترین بخش باور سست آدمیان بوف کور را دیده ای ؟ که چگونه تصویری شفاف از واژه ها را نشانت میدهد ؟البته مهم هم نیست که تصاویرش سیاهند و خاکستری مهم زلالی بیان کلمات در باور واژه است اما چون دورند و خارج از دسترس ، درک نمیشوند این دروغ پوچ ضرباهنگ ناهمگون آن کلمات است که از احساس آدمی عبور میکنند شاید به همین دلیلاست که گاه دیوانه میپنداری ام .. گاه تند آتش و گاه ... نمیدانم تنها به تلخندی اکتفا خواهم کرد و بس ! همین !!پانگاری :"انسان، آهسته آهسته عقب نشینی می کند. هیچکس یکباره معتاد نمی شود یکباره سقوط نمیکند یکباره وا نمی دهد یکباره خسته نمی شود، رنگ عوض نمی کند، تبدیل نمی شود و از دست نمی رود زندگی بسیار آهسته از شکل می افتد و تکرار خستگی بسیار موذیانه و پاورچین رخنه می کند. قدم اول را، اگر به سوی حذف چیزهای خوب برداریم، شک مکن که قدم های بعدی را شتابان بر خواهیم داشت." نادر ابراهیمی ــــ چهل نامه کوتاه به همسرم
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۶ ، ۰۴:۱۷
delaram **
زندگی در بیکران تنهایی درونت یک حرکت نسبی ست و همین زندگی کوفتی در باور خریت ذهنی سیال و دور اندیش همان نان است و رفاه است و اسایش همان زندکی در باور ترد یک عشق غمناک به بیم زوال ماند ..باز ذهن دلم میلرزد و من از پنجره خیال به آخرین برگ زرد تک درخت فسرده به هجوم باد مینگرم... تب زرد خزان  آن هم در اولین روزهای تابستان محال است .. محال !!پی نوشت :حرف دل زیاد است و وقت حوصله اندک ... فقط چشمانت را نبند میخواهم عمیق در زلالی اش بنگرم...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۶ ، ۱۱:۵۳
delaram **
این آخرین کلامت بود - دوباره برمیگردم ، تا ابد کنارت میمانم ، تا اخر دنیا - نگاه من تا آخرین نقطه بدرقه شد. حتی کنار در که سر برگرداندم تا آخرین پیچ را که رد کردینگاهم بدرقه کرد .. حتی وقتی که ندیدمت ماندم و به آن پیچ زل زدم گویی که احساسم جلوتر از زمان دلم را لرزانده بود .. گویی که میخواستم همانجا فریاد بزنم . نعره بکشم .  تا برگردی رفتن ات ابدی بود ، ابدی نماندی اما ابدی رفتی حال بر من خرده مگیر که من ناخواسته بند به پایت زده ام . ناخود آگاه بوده .. ناخواسته بوده  دلم را سوزانده اقبال تیره ... از رفتن های بی وداع هراس دارم ... از نادیدن های ابدی میترسم . اینها از بد بینی نیست جان شیرین از ندیدن است! پی نوشت :متن دیگری بود نوشته شد و به دل نشست، ایراد فنی مانع ارسال گردید.... پرید! مثل واژه ها که از ذهنم رها میشوند پر میگیرند...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۶ ، ۱۷:۱۷
delaram **