واگویه های دلارام

تورا از تو ربوده اند ، و این تنهایی ژرف است ...!

واگویه های دلارام

تورا از تو ربوده اند ، و این تنهایی ژرف است ...!

واگویه های دلارام

عاشقانه هایم و صمیمانه تـرین نوشتـه هـایم آنهایی هست کــه بـرای هیچکس مینویسم و سخنی از حقیقت سرشار است که هیچ مصلحتی آن را ایجاب نمی کندو اینها همان حرف هایی است که هر کسی برای نــگفتن دارد.حرفــهایی که پاره های بودن آدمی اند...اینـان هماره درجستجوی مخاطب خویشند،اگر یافتند، یافته می شوند.نوشته هایم همانانی هستند که گاه به لبخند وامیدارند و گاه به اشک.. ضرباهنگ کلماتی و واژه هایی که میلغزندو میرقصند از قلب تا قلم!دغدغه نوشتن قلمم را میخراشد اما نوشتن دغدغه ها روحم را .. اینجا فقط طالب آرامش و سکونم از نوع زلال!
___________________________
اگر میخواهی مرا بشناسی ، بشناس!
من خیلی آسانم ، آنقدر آسان که.....

با غزلیات مولانا ، عاشقی میکنم.
با شعرهای شاملو ، زندگی میکنم.
با سمفونی های انیو موریکونه ، بغض میکنم.
با نقاشی های ونسان ونگوگ ، تخیل میکنم.
با شاهکارهای آل پاچینو ، تعمق میکنم.
با کتاب های آلبر کامو ، دنیا را تحمل میکنم.
و با لبخند خدا بر پیکره ِ نحیف ِ انسانی ام،میمیرم ، تمام میشوم و پایان را آغاز میکنم.

کلاسه تحریرات
بایگانی تحریرات
مرقومات ماضیه
صاحب قلم

۵ مطلب در اسفند ۱۳۸۴ ثبت شده است

خسته ، خودخواه ، بی شکیب ...از این جهان ، فقط همین ها را برایم باقی گذاشته اند ... با من مدارا کن ...بعد ها دلت برایم ، تنگ خواهد شد ! "سید علی صالحی"
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ اسفند ۸۴ ، ۱۲:۱۶
delaram **
همراه یکی از مریض‌ها هر ۱۰دقیقه یک‌بار زنگ اتاق عمل را می‌زند و احوال مریضش را جویا می‌شود، چند بار اول با او برخورد متمدنانه و مهرورزانه می شود ولی طرف دست بردار نیست تا اینکه یکی از همکاران بد‌عنق که دهانش چاک و بستی ندارد آیفون را برمی‌دارد و می‌بندد به رگبار که نکنه فکر کردی ختنه‌ست، نه خانم جون عمل قلبه حداقل ۳ ساعت طول می‌کشه، اینجا هم همه برای جواب دادن به سوالای شما بسیج نشدن کارای دیگه هم هست مریضای دیگه هم هستن...طرف دست و پایش را جمع و بساط معذرت خواهی را پهن می‌کند و از ترس اینکه توی اتاق عمل بلایی سر شوهرش نیاورند یک جعبه شیرینی پیشکش می‌کند! در جریان اغتشاشات اخیر حتمن صحنه‌ای را به خاطر می‌آورید که برادران زحمتکش مشغول ارشاد یکی از عوامل اغتشاش هستند که ناگهان با یورش عده‌ای دیگر مواجه می‌شوند و همراه با زره و باتوم و شوکر فرار را بر قرار ترجیح می‌دهند، اما در صحنه‌ای دیگر تعداد زیادی از همین اغتشاش‌گران با نزدیک شدن یک لباس شخصی موتور‌سوار مثل گله‌ی گاومیش کفتار دیده متفرق می‌شوند حال آنکه نسبت جمعیتشان به آن آدم مثل نسبت پرسپولیسی‌ها به استقلالی‌هاست و کافی‌ست که نترسند زیرا همه با هم هستند. توی ادارات دولتی مادامی‌که با گردن کج و دست روی دست روبروی کارمند مربوطه بایستید پشم آبدارچی آنجا هم حساب نمی شوید ولی به محض اینکه صدایتان را بیندازید سرتان و سراغ مدیر آن خراب شده را بگیرید خود وزیر شخصن پیگیر کارتان می‌شود. این است که توی این مملکت بیشتر مواقع باید تاکتیک تهاجمی اتخاذ کنید، باید بارسلونا باشید به حریف فرصت فکر کردن به حمله را هم ندهید طوری که راضی شود به کمتر خوردن، سیستم اداره‌ی مملکت به مردم یاد داده که سواری بگیرند، از هرکس جلویشان خم شد خواه برای ادای احترام خواه برای سواری دادن. مخلص کلام اینکه آقا جان حقتان را بگیرید، به زور هم که شده با چنگ و دندان حقتان را بگیرید... همین !عنوان  برگرفته از : کرت ونه‌گات
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۸۴ ، ۱۵:۴۱
delaram **
داشتی درد دل می کردی با من صحنه ای که داشتی روزمرگی میکردی به هر قسمی توی خونه ٬و زنگ در به صدا در می یاد و تو میری به استقبال پستچی و نامه ای به دستت میده با این مضمون که بهترین دوستات تو راه تصادف کردن رفتن ته دره..... من داشتم پیاده می رفتم که تو اینا روگفتی پستچی، بهترین دوست، تصادف.... زانوهام سست شد. اشک تو چشمام حلقه زد..خیلی از گذشته ها به سرعت فریِم ، فریِم از جلوی  چشمانم عبور کرد/ یک تراژدی یک تراژدی! نگران بودی و غصه دار .گفتی وقتی یارو زنگ درو زد اونقدر هل کردی که حرف نزدی که لال شده بودی.که عکس العملت کافی نبود. من اما این میانه یاد خیلی پیش ها  افتادم. یاد صحنه ای که زنگ تلفن لعنتی رسید. که خبری رو داد .  گریه امان نداد. چیزی از من کم شد انگارکه حرف نزدم. که لال شده بودم. از بزرگی فاجعه ..اما این بار. از هضم نشدگیش. حرفی لازم نبود. کلام هیچ کمک نمی کرد.دیدم که نای ایستادن نداشتم. به پهنای صورت اشک می ریختم اون روز هم.اونقدر که این خبر بد بود. و تلخ. و غیر قابل هضم. گفتی پستچی، عزیزترین، تصادف،دره... و من از تصور اینگونه نبودنت لرزیدم. سست شدم. لال شدم... دیگه حرفی نمی موند. چی باید می گفت؟ تو لال شدی،من لال شدم، من لال شده بودم
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۸۴ ، ۱۲:۵۲
delaram **
ماهم آمد به در خانه و در خانه نبودم خانه گوئی به سرم ریخت چو این قصه شنودم آن‌که می‌خواست به رویم در دولت بگشاید با که گویم که در خانه به رویش نگشودم آمد آن دولت یدار و مرا بخت فروخفت من که یک عمر شب از دست خیالش نغنودم آنکه می‌خواست غبار غمم از دل بزداید آوخ آوخ که غبار رهش از پانزدودم به غزل رام توان کرد غزالان رمیده شهریارا ، غزلی هم به سزایش نسرودم" شهریار "
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۸۴ ، ۱۰:۵۱
delaram **
پای هر خداحافظی محکم باش ...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۸۴ ، ۱۴:۴۳
delaram **