واگویه های دلارام

تورا از تو ربوده اند ، و این تنهایی ژرف است ...!

واگویه های دلارام

تورا از تو ربوده اند ، و این تنهایی ژرف است ...!

واگویه های دلارام

عاشقانه هایم و صمیمانه تـرین نوشتـه هـایم آنهایی هست کــه بـرای هیچکس مینویسم و سخنی از حقیقت سرشار است که هیچ مصلحتی آن را ایجاب نمی کندو اینها همان حرف هایی است که هر کسی برای نــگفتن دارد.حرفــهایی که پاره های بودن آدمی اند...اینـان هماره درجستجوی مخاطب خویشند،اگر یافتند، یافته می شوند.نوشته هایم همانانی هستند که گاه به لبخند وامیدارند و گاه به اشک.. ضرباهنگ کلماتی و واژه هایی که میلغزندو میرقصند از قلب تا قلم!دغدغه نوشتن قلمم را میخراشد اما نوشتن دغدغه ها روحم را .. اینجا فقط طالب آرامش و سکونم از نوع زلال!
___________________________
اگر میخواهی مرا بشناسی ، بشناس!
من خیلی آسانم ، آنقدر آسان که.....

با غزلیات مولانا ، عاشقی میکنم.
با شعرهای شاملو ، زندگی میکنم.
با سمفونی های انیو موریکونه ، بغض میکنم.
با نقاشی های ونسان ونگوگ ، تخیل میکنم.
با شاهکارهای آل پاچینو ، تعمق میکنم.
با کتاب های آلبر کامو ، دنیا را تحمل میکنم.
و با لبخند خدا بر پیکره ِ نحیف ِ انسانی ام،میمیرم ، تمام میشوم و پایان را آغاز میکنم.

کلاسه تحریرات
بایگانی تحریرات
مرقومات ماضیه
صاحب قلم

۴ مطلب در آبان ۱۳۹۸ ثبت شده است

گر گشاید به عیب دیده کاژچه زمترا زند بر این هر ژاژبه عقیده من هیج چیز مسخره تر ، مضحک تر و در عین حال بی بنیه تر از این نیست کهیک مرد گنده قامبال با یک تیشرت سرمه ای و کت لیمویی رنگ تبلیغ قابلمه تفلون رو بکنه و به کدبانوهای پشت تلویزیون آموزش طبخ ماهی را در این تابه ها بده.  آشپز ندارید آقا جان بدین لباس سر آشپز بپوشه خب چه کاریه .. چه طراحی مسخره ای هست که تو سیستم شما حاکمه .. اه پی نوشت : وقتی مینویسم هیچ چیزی سر جای خودش نیست .. پا منبری ها بلند سه بار بگویند نیست نیست نیست ! فی الحال کتاب پنجاه نوع های فوری گوهریان بر سر نهاده و هم صدا با من بلند بگویید الغوث الغوث الغوث ....
۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۸ ، ۱۴:۴۵
delaram **
شنیده ام که در افشانی ها نموده اند به اصطاح فرزانگان نظامو بماند که مرا به خنده ای ته دلی مهمان کردند و گفتم خدایش بیامرزد که فرمود فتنه از چی چی خیزد و اینجور تمثل و مثل دیگه .. بگذریم خیلی هم غور نمودن درش واجب الوجود هم نیست مارا چه به زبان سرخ اصلن!لاکن  سپاس بر خداوندگاری که  تقدیر و تعظیمش بر بندگان واجب و منت همان خدایی را که زن را موجبات دور همی دولتمردان باطل و بی هویت نمود تو گویی که این نرم تن هماره ازدواجش موجب محنت است و لیک این محنت بر بندگان و مریدان ره شهوت بس پسندیده و مقبول درگاه خدایانشان !و چون به طلاق اندرش نیز مزید رحمت که این مریدان هیزه العین درگاه .... را فرصت و مجالی برای استشمام چند و چندین رایحه از گلهای برین قدرت پوچشان !لیک هر لنگه کفشی بر سر چنین نرینه گان مضر بر حیاتشان بوده و چون مکرر فرود آید موجبات ممات .پس در هر لنگه کفشی دو ضربت نهان و بر هر ضربت نیز آخی واجب !پی نوشت : گرفتی که چی گفتم ؟ بزن زنگو .....
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۹۸ ، ۱۵:۵۷
delaram **
دیری ست که از روی دل آرام تو دوریم محتاج بیان نیست که مشتاق حضوریم تاریک و تهی پشت و پس اینه ماندیم  هر چند که همسایه ی آن چشمه ی نوریم  خورشید کجا تابد از این دامگه مرگ باطل به امید سحری زین شب گوریم زین قصه ی پر غصه عجب نیست شکستنهر چند که با حوصله ی سنگ صبوریم گنجی ست غم عشق که در زیر سرماست  زاری مکن ای دوست اگر بی زر و زوریم با همت والا که برد منت فردوس ؟از حور چه گویی که نه از اهل قصوریم او پیل دمانی ست که پروای کسش نیست  ماییم که در پای وی افتاده چو موریم آن روشن گویا به دل سوخته ی ماست  ای سایه ! چرا در طلب آتش طوریم ه.ا.سایه (هوشنگ ابتهاج)
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۸ ، ۱۱:۳۱
delaram **
دست در پوستین انزوا فرو میبری و کوشش میکنی که دیگر ننویسی ...آخر که چه اصلا؟ داری تعداد پلک هایی را میشماری که برایشان انرژی صرف میکنی تا ببینی و بی تفاوت رد شوی. پریروز رفته بودیم سر خاک انچه توجه من رو به خودش جلب کرد نحوه نگارش تاریخ تولد و فوت بود. اینکه هرکس عزیزی روکه از دست میدهد به هر شکلی دوست دارد آن را توصیف کند بلکم اطرافیان اندکی از احساس درونش را لمس کنند.. بماند که برخی افراد هم آنگونه بی تکلف و ساده اند که بیان احساس شان هم هماره ساده است.همانگونه که از این عناوین عکس میگرفتم و در هر فلش خوردن پلکی میزدم به اوج وقاحت هستی ریشخندی تحویل میدادم و او هم در عوض دل سوزه ای عجیب عودت میداد .. نمیدانم چرا هیچوقت گورستان را دوست نداشتم.مگر همین جایی که زندگی میکنم حیات زنده و حال من نیست ؟ مگر اینجایی که وبلاگش نام نهاد ه ام خانه مجازی من نیست ؟.. چرا حیات حال را پذیرفته و حیات مجازی رو گردن میگیرم اما به حیات ابدی که میرسد حسی مبهم درونم شعله ور میشود .قبلش این رو عنوان کنم که به هیچ روی از مرگ نمی هراسم. و فقط بیماری هست که مرا میترساند . اینکه انجام کوچکترین کار شخصی بشود بزرگترین آرزوی قلبت !به قول حضرت مولانا " از مرگ چرا ترسم کو آب حیات آمد وز طعنه چر ا ترسم چون او سپرم آمد الصاق کنم گفته زنده یاد پناهی رو که گفت من از مرگ نمیترسم من از دیدن دوباره آدمها میترسم.که خب خدا رو شکر من دلارام بیشتر با تناسخ حال میکنم و انتظار دارم حضرت بعد حساب کتاب امورات اینجانب جایی درسواحل آلگاروه رزرو بفرمایند البته البته و باز البته اگر از شانس بسیار خرسند و خاله زیبایمان در روند بعدی زندگی ، جای سومالی  افغانستان و... با کشورهای اروپایی و جزایری اینچنین عوض نشود!بعد نوشت : ماحصل پلک زدنهای سر خاکی!طلوع دل انگیز - غروب غم انگیزآفریده _ آرمیدهبهار _ خزانآغاز قصه او _ آغاز غصه مالطف حق _ حکمت حقولادت _ وفاتاولین پگاه _ آخرین نگاهطلوع _ غروبآغاز_ پروازاز حق _ به حق***و چه بی تکلف و ساده بودی پدر. از ازل تـــــــــــا ابد ! و همین ! ته نوشت : از حد چو بشد دردم در عشق سفر کردم !
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۸ ، ۱۱:۰۶
delaram **