وصف
پنجشنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۸، ۱۱:۳۱ ق.ظ
دیری ست که از روی دل آرام تو دوریم محتاج بیان نیست که مشتاق حضوریم تاریک و تهی پشت و پس اینه ماندیم هر چند که همسایه ی آن چشمه ی نوریم خورشید کجا تابد از این دامگه مرگ باطل به امید سحری زین شب گوریم زین قصه ی پر غصه عجب نیست شکستنهر چند که با حوصله ی سنگ صبوریم گنجی ست غم عشق که در زیر سرماست زاری مکن ای دوست اگر بی زر و زوریم با همت والا که برد منت فردوس ؟از حور چه گویی که نه از اهل قصوریم او پیل دمانی ست که پروای کسش نیست ماییم که در پای وی افتاده چو موریم آن روشن گویا به دل سوخته ی ماست ای سایه ! چرا در طلب آتش طوریم ه.ا.سایه (هوشنگ ابتهاج)
۹۸/۰۸/۱۶