در عشق سفر کردم
دوشنبه, ۱۳ آبان ۱۳۹۸، ۱۱:۰۶ ق.ظ
دست در پوستین انزوا فرو میبری و
کوشش میکنی که دیگر ننویسی ...آخر که چه اصلا؟ داری تعداد پلک هایی را
میشماری که برایشان انرژی صرف میکنی تا ببینی و بی تفاوت رد شوی. پریروز
رفته بودیم سر خاک انچه توجه من رو به خودش جلب کرد نحوه نگارش تاریخ تولد و
فوت بود. اینکه هرکس عزیزی روکه از دست میدهد به هر شکلی دوست دارد آن
را توصیف کند بلکم اطرافیان اندکی از احساس درونش را لمس کنند.. بماند که
برخی افراد هم آنگونه بی تکلف و ساده اند که بیان احساس شان هم هماره ساده
است.همانگونه که از این عناوین عکس میگرفتم و در هر فلش خوردن پلکی میزدم
به اوج وقاحت هستی ریشخندی تحویل میدادم و او هم در عوض دل سوزه ای عجیب عودت میداد .. نمیدانم چرا هیچوقت گورستان را دوست نداشتم.مگر همین جایی که زندگی میکنم
حیات زنده و حال من نیست ؟ مگر اینجایی که وبلاگش نام نهاد ه ام خانه مجازی
من نیست ؟.. چرا حیات حال را پذیرفته و حیات مجازی رو گردن میگیرم اما به
حیات ابدی که میرسد حسی مبهم درونم شعله ور میشود .قبلش این رو عنوان کنم
که به هیچ روی از مرگ نمی هراسم. و فقط بیماری هست که مرا میترساند . اینکه
انجام کوچکترین کار شخصی بشود بزرگترین آرزوی قلبت !به قول حضرت مولانا "
از مرگ چرا ترسم کو آب حیات آمد وز طعنه چر ا ترسم چون او سپرم آمد
الصاق کنم گفته زنده یاد پناهی رو که گفت من از مرگ نمیترسم من از دیدن
دوباره آدمها میترسم.که خب خدا رو شکر من دلارام بیشتر با تناسخ حال میکنم و
انتظار دارم حضرت بعد حساب کتاب امورات اینجانب جایی درسواحل آلگاروه رزرو
بفرمایند البته البته و باز البته اگر از شانس بسیار خرسند و خاله
زیبایمان در روند بعدی زندگی ، جای سومالی افغانستان و... با کشورهای
اروپایی و جزایری اینچنین عوض نشود!بعد نوشت : ماحصل پلک زدنهای سر خاکی!طلوع دل انگیز - غروب غم انگیزآفریده _ آرمیدهبهار _ خزانآغاز قصه او _ آغاز غصه مالطف حق _ حکمت حقولادت _ وفاتاولین پگاه _ آخرین نگاهطلوع _ غروبآغاز_ پروازاز حق _ به حق***و چه بی تکلف و ساده بودی پدر. از ازل تـــــــــــا ابد ! و همین ! ته نوشت : از حد چو بشد دردم در عشق سفر کردم !
۹۸/۰۸/۱۳
میرویم تا بلکه اندکی آرامش و تسکین یابیم، مستأصل تر از پیش بازمی گردیم ...!!! چراکه آغاز درمان یک درد، بواقع شروع درد دیگریست ...!!!
هی خدااااای من ...!!!