باران ابر و باران دل
دوشنبه, ۷ اسفند ۱۳۹۶، ۱۰:۰۴ ق.ظ
دوستان اشارت دارند به نوشته های گنگ ، مبهم گاه سخت و گاه بسیار سهل اما واقعا نمیدانند که این دلارام گاهی روحش چسبناک میشود واژه هایم را که میخوانی میشود ذهنم را غربال کرد و درشتی کلام را در آراستگی رخ محو نمود پیش نویس : مدام وبلاگ های متروک دیگر بنده رو زیر رو نکن دوست گرامی ! نگرد چیزی نیست( حواسم هست )******یادمه بچه که بودم علاقه خاصی به حییوانات داشتم و از روباه و خرگوش و میمون گرفته تا مرغ خانگی حتی مار هم داشتم اما هیچوقت یادم نمیره جوجه کوچکی داشتم که تنها بود و تا صبح جیک زد و دم دمای صبح مرد.. با چرایی نا معلومخب منم کودک بودم و حس مسئولیت آنچنان نداشتم هر جا خوابم میبرد همانجا تکه سنگی میشدم که فقط مادر میتوانست بغل گرفته و در تخت خودم بخواباند .. وقتی فرداش با جوجه مرده ام روبرو شدم نه مهربانی بی دریغ پدر نه مهر عمیق مادر نه احساس فوق العاده برادر و نه حتی وعده های متعدد و رنگی نتوانست لاشه مرده رو از بفل کودکانه ام جدا کنه .. و هیچ چیزی راضی ام نکر که گریه نکنم بزرگتر شدم و علایقم فرق کرد احساس مسئولیت هایم بزرگتر شد و رنگ جدی تری به خودش گرفت وابستگی ام از جوجه ای کوچک و نحیف به موجودی ظاهرا ضعیف اماباطنا قوی تر انتقال یافت پدرم با گذر زمان بیمار و لاغر و نحیف اما وجهه قوی تر و استوار تری در زندگی من یافت .. حس بودنش در کنارم صلابت و قدرت ژرفی به من میبخشدوابستگی بیحد عمیق و شاید حتی افراطی نسبت به وجود نازنینش نمیتواند هیچ چیزی را در ذهنم جایگزین کند .نه مهربانی مادر نه محبت برادر و نه هیچ وعده ای ...چطور میتوانم باران چشمانم را ممانعت کنم وقتی این قدرتمند ترین موجود زندگی ام این قهرمان شکست ناپذیر زندگیم را روی تخت بیمارستان آن هم در آن شرایط بسیار دردناک ببینم ...رخداد دوم !هم با خودم هستم هم با شما تا میتونید دایره حریم خودتون رو گسترده تر و وسیع کنید این شکلی امنیت عمیق تری دارید بعضی ها رو که وارد حریم خودت میکنی و برخی از راز و رمز های زندگی ات رو باز گو میکنی حرفهای دلت رو میمکند نه برای اینکه مرحمی براش پیدا کنند برای اینکه گوشه دیگری از زندگیت اوانو بالا بیارن و گند بزنن به گوشه تمیز دیگر زندگیت .. گندی که هیچ جوری نتونی تمیزش کنی ..آقا جان دایره حریمتون رو وسیع کنین . بعد نگید دلارام نگفته بودی ها از من گفتن !یه حرکت جنبشی !وقتی تو خونه تنهایی خودت رو صدا بزن . بلند ، خشن ، طناز خب میدونم فکر میکنی من یک دیوانه ام ولی جالبه که با این کا رترس موهومی وجودت رو میگیره و کوشش میکنی از اونی که خودت رو صدا میزنه فرار کنی انگار موجودی درونت هست که باهات کار داره . صدا زدن اسم خودت در تنهایی میتونه تمام وجودت رو بلرزونه . گاهی تصور میکنم این موجود موهوم میتونه همزاد من باشه ..ولی خب هیچوقت جسارت رو در رو شدن با همزادم رو نداشتم و ندارم. و توصیه جدی انقدر روز مادر رو بوق کرنا نکنید . حوالی صدای شما ها کودکانی هستند که مادرشان را از دست داده اند اقلا این موجود نازنین رو وسیله فخر فروشی نکنید اولا مادر ها جز احترام و محبت و توجه توقع کادویی ندارند چنانچه کادو گرفته اید نیازی نیست با تجملات مسخره بزرگی و فاخر بودنش رو به رخ هم بکشید .مادر ها با یک جان دلم گفتن فرزند هم شاد هستند ... این موجود را فدای چشم هم چشمی های مسخره خودتون نکنید . اقلا حواستان به کودکان باشد .
۹۶/۱۲/۰۷
۱.چه رنج ها که در کودکی از مرگ جوجه ها و مرغ و خروسها ندیدم.
۲.خدا حال پدر را زود نیکو کند و تا سالیان دراز ستون خانواده را سر پا نگه دارد....برای پدر دعا میکنیم.
۳.واقعا که باید به جد این توصیه را عمل کرد، و حریم را باید وسیع قرار داد تا راحتتر و آسوده تر زندگی کنی و از قضاوت بی جا و.... حکم های نابخردانه به دور ماند.
۴ .والا ما گاهی وقتا این کار را میکنیم و البته واقعیت هم این است که ترسناک است...در اوج سکوت و تنهایی در زیر شعله ی مشعل سکو همزاد را صدا میزنیم و گاهی خلوت میکنیم ، همزادم کمی بی رحمه و همیشه می خواد من رو محاکمه کنه...مهربون نبست...باید بیشتر باهاش صحبت کنم....
۴. در مورد روز مادر موافقم....هوای بچه هایی که مادراشونو از دست دان باید داشت ...هیچ چیزی نمیتونه جای خالی مادرشون رو پر کنه ....مراقبشون باشیم.
والبته امیدواریم که واقعا احترام مادر رو در واقعیت حفظ کنند و نه فقط در فضای مجاز...
سپاس.