او مـــردی آزادی خواه بود پیش از آنکه تیربارانش کنند تمام نوشته هایش را پای درخت انار باغچه چال کرد .
من هرگز دست نوشته هایش را نخواندم اما از انارهای باغچه میتوان فهمید
" آزادی " باید سرخ و شیرین باشد...
پی نوشت :
آزادی !! نگفتیم .. تو تصویرش کن !
دیشب به کلوب اندر شدیم و در عوالم پیام رسانی و گیرندگی ظریفی آشنا چنین پیامم داد : دل آراما دلکشا !اخیرا مطالب به روز در وبلاگت نمی یابم .مباد آن دم به یبوست قلم دچار گشته باشی ..و این شد که پا بر کلبه محقر خویش به اندیشه و تفکر نهاده و از شفیق ِ مهربانی راه چاره جستم .مرا به طبیب حاذق عیسی دمی رهنمونم ساخت و چنینم گفت : دستش شفاست و نَفَسش ضمانت بهبود! شفیق ِ مهربان راست می گفت. طبیب سخت حاذق بود و به معاینتی تشخیص داد خشکی ِ مزمن ِجوهر قلم اندر دستمان ،یا دکمه های کیبورد،ربطی به بد کاری جهازهاضمه و سو کارکرد قشر خاکستری مان ندارد.فرمودند: " عواطفت را سرکوب می کنی جانم . نکن! جاری که کنی احساساتت را ،این طبع ِ یابست نیز دست به کار خواهد شد."این شد که در وبلاگ محقرمان ،چادری به سر، روبندی به صورت ، تسبیح به دست گرفته روزی سه نوبه، به قرار هر بار چهل یک مرتبه خواندیم: "پنجرَه نین میللری آی بری باخ بری باخ" صبح ها در شور عصر ها در پرده ی حزین و شبها به عُشّاق
پ.نوشت 1: ای دیر آشنا به قلم ملوکانه ! اینها را گفتیم که بدانید روانی ِ طبع و لینت ِ قلم و اینکه .. از در وبلاگ مُنفک نمی شویم دیگر علت از کجاست
!پ.نوشت 2:اکسیر شما اوغلانی یولدان اییللر حکیمااا ... مرحمت فرموده مارا مس بفرمایید!
پارادوکسی که در ذهن شلوغ و پر اذحامم جاری ست قدرت نوشتن این چند سطر که بتواند مفهوم عمیق زندگی ، محبت خالص و بی ریا ،واِس کِیسی از سایه های پر رنگِ دوستی را برایم تداعی کند و اینکه بتوانم سطور را از میان راهروهای ذهنم ؛ بیرون بکشم را سلب کرده است.. از سرِ مستی ست ، سرمستی ست و یا شاید هم کلافه گی !
نمیدانم.. در این جنگ و آشوب همچون کودکی زیر پای افکار خود لگدمال میشوم و هجوم افکار، به قلب و احساسم اجازه ی خود نمایی نمی دهد اما من همینجا..! دقیقا ! همینجا...!!با تو حرف خواهم زد.جایی که اگر پاسخی را نشنوم، دلتنگ نمی شوم فقط ! نمی دانم چگونه صدایت کنم. نمیدانم چگونه برای خویش نشانت دهم. و به چه نامی بخوانمت... که حس میکنم هر از چندی چون سایه ی دوست می آیی ، میخوانی و عطر حضور میپاشی بگذار احساس کنم یک نفر همیشه اینجا هست که خوب می فهمد... یک نفر که گاهی فقط سکوت میکند.. یک نفرکه در سکوت میفهد.. نگاهش کافیست..! برای دانستن ناگفته هایم.. قوانین نانوشته بلاگستان را میشناسد که میتواند با کلمات نرد ببازد ،که سهیم شود در غصهها ولبخندهای مجازیان. که میتواند انگشتانش را پُر کند از جملههای نانوشته.
نیستی .. اما میدانم که هستی !
بزگوار !برایم نوشتی :
آرامش نصیب آنانی ست که خداوند را در بر دارند...
ومن سایه حق را هماره در برت خواهم.. مستدام و جاودانه..! تو دوست دیر آشنایِ دیرین .. تو ای سایه ی مبهم و اشکار. ممنونم از پیام پر مهرت
پ.نوشت :
به دور از این هیاهو های غیر واقعی و بازی نقابها در یک جامعه مجازی و حاشیه دار برایت آرامشی میخواهم... آرامشی که قبل از هیچ طوفانی نیست . . !
در من زنی ست...
زنی مدام فریاد میکشد...
آواز میخواندمیرقصد...
میخندد...میگرید...میشکند..سبزمیشود...مست میکند...
مچاله میشود...عصیان میکند...رها میشود...
" در من زنی مست عصیان میکند...
"منبع : http://reflection2.blogfa.com/شرنگ نادری
پانوشت:
سرچشمه ی ذوقت پیوسته جوشان و سرشک سرشار قلم ات هماره بارانی... نازنین شرنگ.. قلمت استوار بانو..!