سایه در سایه..
يكشنبه, ۵ آبان ۱۳۹۲، ۰۹:۰۶ ق.ظ
پنجره ی بخار گرفته از برودت محیط بیرون . اتاق خلوت خالی و سهم
موجهای شناور مانده از سیگار آمیخته به تب استکان چایدر فضای رخوت و بی حوصلگی ..
ساعتی که به جبر میخواهد گذر لحظات را به
رخ استیصال دلتنگی هایم در این دقایق معزول وادارد..
هــای ... هاااای ....من از تماشای تهنایی لرز میکنم! از لایِ
انگشت ، هایِ دراز تا گرم شود اتشِ گرسنگی خاک!
فرو میرم در میان افکار پراکنده، به اینکه چقدر
از خودم فاصله دارم،فاصله دارم از چیزی که میخواستم باشم و نشد به چیزی که هستم و هیچ
تو مخیلم نمیگنجید.
چشم هامو میبندم. روی یک صندلی لهستانی
وسط یک ایستگاه مترو بین دو قطار نشستم و همه چیز بصورت سر سام آوری حرکت میکنه و من
دستهامو گره کردم و آروم پلک میزنم.
یک عالمه سوژه ی دست-مالی شده و یک ذهن
خسته که دوست ندارد هیچ چیزی بنویسد.. یا نوشته های نیمه تمام را به پایان برد...من مرده ام !
پ.نوشت :نعش گرگ در زمستان نمیپوسد!* اصلاحیه _فرو میروم توی افکار پراکنده .. ( در میان ) از دوست گرامی آقای محسن شادمان ممنون بابت تذکر و انتقاد بسیار بجا و دقیق اشون..
۹۲/۰۸/۰۵
میخواستم باشم و نشد به چیزی که هستم و هیچ تو مخیلم نمیگنجید.
اون جسد گرگ منو یاد نوشته رضا براهنی انداخت . همچین فضایی بود توش . رازهای سرزمین من .
عالی بود . ولی تلخ .