واگویه های دلارام

تورا از تو ربوده اند ، و این تنهایی ژرف است ...!

واگویه های دلارام

تورا از تو ربوده اند ، و این تنهایی ژرف است ...!

واگویه های دلارام

عاشقانه هایم و صمیمانه تـرین نوشتـه هـایم آنهایی هست کــه بـرای هیچکس مینویسم و سخنی از حقیقت سرشار است که هیچ مصلحتی آن را ایجاب نمی کندو اینها همان حرف هایی است که هر کسی برای نــگفتن دارد.حرفــهایی که پاره های بودن آدمی اند...اینـان هماره درجستجوی مخاطب خویشند،اگر یافتند، یافته می شوند.نوشته هایم همانانی هستند که گاه به لبخند وامیدارند و گاه به اشک.. ضرباهنگ کلماتی و واژه هایی که میلغزندو میرقصند از قلب تا قلم!دغدغه نوشتن قلمم را میخراشد اما نوشتن دغدغه ها روحم را .. اینجا فقط طالب آرامش و سکونم از نوع زلال!
___________________________
اگر میخواهی مرا بشناسی ، بشناس!
من خیلی آسانم ، آنقدر آسان که.....

با غزلیات مولانا ، عاشقی میکنم.
با شعرهای شاملو ، زندگی میکنم.
با سمفونی های انیو موریکونه ، بغض میکنم.
با نقاشی های ونسان ونگوگ ، تخیل میکنم.
با شاهکارهای آل پاچینو ، تعمق میکنم.
با کتاب های آلبر کامو ، دنیا را تحمل میکنم.
و با لبخند خدا بر پیکره ِ نحیف ِ انسانی ام،میمیرم ، تمام میشوم و پایان را آغاز میکنم.

کلاسه تحریرات
بایگانی تحریرات
مرقومات ماضیه
صاحب قلم

خشم کائنات

پنجشنبه, ۱۹ بهمن ۱۴۰۲، ۰۶:۳۳ ب.ظ

گیسوان همسرش را دور دستان مردانه تابانیده و محکم سرش را به کف سرامیک خانه میکوبد.بسنده نمیکند و مشت های پی در پی حواله میکند

.. زن بلند میشود و حمله میکند گویی چیزی هست که درونش شکسته باشد.

چیزی شبیه به غرور...امید هایی که پی در پی شکستن... روحی که مچاله شده ... آرزوهایی که دانه دانه پرپر شده /.... تنهایی .... تنهایی تنهایی

اما قدرت طرف مقابلش میچربد و محکم با مشتی دیگر به صورت و هلی که باعث اصابتش به گوشه مبل با صدای دانگ گ گ گ ....

برای دقایقی زمان صامت می ماند او نمیتواند نفس بکشد ... و در همان حال نفس نفس میزند. مرد با بی رحمی که چون هیولا درونش رخنه کرده موهای او را چون اسیری به دست می تاباند و بلند میکند..

زن تا مغز استخوان دردش گرفته. اوج نا امیدی و درد آنقدر زیاد است که نمیتواند گریه کند/.

فقط در آن لحظه به تمام لحظاتی که پای پایِ خستگی های مردش بی نفس دویده فکر میکند..پای پای تمام ناکامی مردش استوار ایستاده و دم نزده .. حرف و حدیث ها را بجان خریده و دم نزده ! خیانتها دیده و دم نزده و....و.....و

تمام دقایق پر اضطراب و سراسر استرسی که  که نه در به وجود آمدنشان سهمی دخالتی داشته و نه در به دوش کشیدنشان مسئولیتی !!

اما باز به خاطر مردش دم نزده مبادا کسی از گل نازکترحرفی به او بگوید....تمام اینها که عبور میکند از چشمانش  بغض چون حناق گلویش را میفشارد

تمام خشمش را درون خویش جمع کرده و صدایی شبیه به نعره از حنجره اش خارج میشود ....

اما این نعره نیست ... رنج است که از عمق ترک خورده زن به بیرون میجهد ... این ظلم و ناعدالتی خداوندگار است .

 

پی نوشت :

کار ما در کمین است - هشدار

 

پی نوشت 2:

مزن بر سر ناتوان دست زور ... که روزی در افتی به پایش چو مور

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲/۱۱/۱۹
delaram **

نظرات  (۱)

۱۹ بهمن ۰۲ ، ۲۰:۰۵ مهرداد ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏

چقدر دردناک

یا خدا این الان چی بود، فیلم یا واقعیت؟

همسر امانت هست،  چه برخورد بدی 😑😐😶

پاسخ:
نه فیلم
نه داستان ...
حقایقی که از گوشه و کنار به گوش میرسد و مکتوب میگردد ...
شاید جایی ... وجدانی بیدار گردد ...

امانت !! واژه بسیار زیبایی است ..


راستی ! شلام همسایه - چه تازه ها

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">