پازل بی پاسخ
يكشنبه, ۳ شهریور ۱۳۹۲، ۰۷:۵۹ ب.ظ
طولانی شده جدایی من و سه تارم .. بایددوباره برنامه ریزی کنم برای مشقِ عشق!انقدر مشق کنم تا بتوانم همپای زندگی با او قدم بزنم...اینکه بتوانم جاهای خالی را درتداوم های بی پایان آمیخته به سکوت به نت تغزلش کنم.میدانی نازنین.. ؟ آسمان که میگیرد و باران نمی بارد ، تو در گیر خاطره میشوی ...و دیگر اهمیتی ندارد که بغض ات باران شود یا نه... این سوزِ ناتمام دل و قطره قطره اشکِ لعنتی! راهی جز این ندارم. تنها قدم میزنم ... و می اندیشم.. آخر برای درنگ کردن هم باید تصمیم گرفت!پا نوشت :خوش به حال کوچ که درخت را فراموش میکند و میرود...!آه... نازنین نگار اختیار روز ها را طی میکنم زمان میگذرد برای تو مینویسم میدانم که نمیتوانی بخوانی و نخواهی دانست چقدر جای زخم هایم درد میکند شاید بیایی در خیالم، و زود برگردی..من میمانم و تمام حرف های نگفته ام با تو...!کمی میخواهم دلتنگی کنم کمی میخواهم گریه کنمدر میان هجمه دود میبینمت که نگاهم میکنی و من غرق در فکرم و تو چه میدانی در ذهنم چه میگذرد
..
۹۲/۰۶/۰۳