استغاثه
يكشنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۲، ۰۹:۳۰ ب.ظ
آن مهربان شفیقِ همراه که در پست " اکسیر "
مان
اشارت ها از حضور ملوکانه شان رفت
چندی برای پیمان به مواضعه نهانی به نزدمن آمد لیک به حال وَض و
استیصال و
چنین سخن آغازید که دل آراما دلکشا ! ماه ؛ ماه محرم است و این بی بی جان خاتون
مان هفته ای چند سفره ای ، هیئتی بر پا میدارد .بدین سان که اوضاع نابسامان
کیسه مان رو به افول و وخامت اندر است.. این بگفت و آه از دل بر آورد..
تاب
دیدن رخسار آلام اندوده آزرم فام رفیق همراز بر خود حرام دیده و حائل بر
گیسوان
به
قصد خانه مهربان برون شدم..و منظور نظر چنین باز گفتم : بی بی جان تصدقتان ! اگر چنانچه در خانه تان متصل باز باشد! امروز روضه ی این معصوم و فردا سفره ی آن امام
مواجب
کیسه ی این نازنین تاک دردانه تان به یک چهارم برج هم نمیکشد...کلام ، اکمل به گفتار نگشته، غموض
سخن در دهان به مبغوض نگاه ؛ مسکوت و صامت بماند..! و در اندرونی این شعر نظامی
متجلی به حضور گردید
" غضبناک و خونریز و گستاخ چشم // خدای
آفریدش ز بیداد و خشم "
اندر این احوالات شیخ اجل فی الفور به فریاد آمد و ندا داد دل آراما !؟ چه نشسته
ای؟! برخیز! به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل!! "
زین سبب ره مسجد به حضور عالم فرزانه سپردیم و عارض گشتیم بزرگواری بفرمایید
و فردا بالای منبرذکر مصیبتی هم از جیب نگون ساران بخوانید
. بلکم گشایشی شداز دم گرم شما و
صدقات پا منبری ها ...
پ نوشتِ از نان شب واجب تر:
به
ناله کار میسر نمیشود جانا.. از من اکنون طمع صبر و دل و هوش مدار..
۹۲/۰۹/۱۷