واگویه های دلارام

تورا از تو ربوده اند ، و این تنهایی ژرف است ...!

واگویه های دلارام

تورا از تو ربوده اند ، و این تنهایی ژرف است ...!

واگویه های دلارام

عاشقانه هایم و صمیمانه تـرین نوشتـه هـایم آنهایی هست کــه بـرای هیچکس مینویسم و سخنی از حقیقت سرشار است که هیچ مصلحتی آن را ایجاب نمی کندو اینها همان حرف هایی است که هر کسی برای نــگفتن دارد.حرفــهایی که پاره های بودن آدمی اند...اینـان هماره درجستجوی مخاطب خویشند،اگر یافتند، یافته می شوند.نوشته هایم همانانی هستند که گاه به لبخند وامیدارند و گاه به اشک.. ضرباهنگ کلماتی و واژه هایی که میلغزندو میرقصند از قلب تا قلم!دغدغه نوشتن قلمم را میخراشد اما نوشتن دغدغه ها روحم را .. اینجا فقط طالب آرامش و سکونم از نوع زلال!
___________________________
اگر میخواهی مرا بشناسی ، بشناس!
من خیلی آسانم ، آنقدر آسان که.....

با غزلیات مولانا ، عاشقی میکنم.
با شعرهای شاملو ، زندگی میکنم.
با سمفونی های انیو موریکونه ، بغض میکنم.
با نقاشی های ونسان ونگوگ ، تخیل میکنم.
با شاهکارهای آل پاچینو ، تعمق میکنم.
با کتاب های آلبر کامو ، دنیا را تحمل میکنم.
و با لبخند خدا بر پیکره ِ نحیف ِ انسانی ام،میمیرم ، تمام میشوم و پایان را آغاز میکنم.

کلاسه تحریرات
بایگانی تحریرات
مرقومات ماضیه
صاحب قلم

استغاثه

يكشنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۲، ۰۹:۳۰ ب.ظ
آن مهربان شفیقِ همراه که در پست " اکسیر " مان اشارت ها از حضور ملوکانه شان رفت چندی برای پیمان به مواضعه نهانی به نزدمن آمد لیک به حال وَض  و استیصال و چنین سخن آغازید که دل آراما دلکشا ! ماه ؛ ماه محرم است و  این بی بی جان خاتون مان هفته ای چند سفره ای ، هیئتی بر پا میدارد .بدین سان که اوضاع نابسامان کیسه مان رو به افول و وخامت اندر است.. این بگفت و آه از دل بر آورد.. تاب دیدن رخسار  آلام اندوده آزرم فام رفیق همراز بر خود حرام دیده و حائل بر گیسوان به  قصد خانه  مهربان برون شدم..و منظور نظر چنین باز گفتم : بی بی جان تصدقتان ! اگر چنانچه در خانه تان متصل باز باشد! امروز روضه ی این معصوم و فردا سفره ی آن امام مواجب کیسه ی این نازنین تاک دردانه تان به یک چهارم برج هم نمیکشد...کلام ، اکمل به گفتار نگشته، غموض سخن در دهان به مبغوض نگاه ؛ مسکوت و صامت بماند..! و در اندرونی  این شعر نظامی متجلی به حضور گردید " غضبناک و خونریز و گستاخ چشم // خدای آفریدش ز بیداد و خشم " اندر این احوالات  شیخ اجل  فی الفور به فریاد آمد و ندا داد دل آراما !؟ چه نشسته ای؟! برخیز! به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل!! " زین سبب ره مسجد به حضور عالم فرزانه سپردیم و عارض گشتیم بزرگواری بفرمایید  و فردا بالای منبرذکر مصیبتی هم از جیب نگون ساران بخوانید . بلکم گشایشی شداز دم گرم شما و صدقات پا منبری ها ... پ نوشتِ از نان شب واجب تر: به ناله کار میسر نمیشود جانا..  از من اکنون طمع صبر و دل و هوش مدار..
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۹/۱۷
delaram **

نظرات  (۴)

دل آرام خانم. داشتم وبلاگ شما رو میخوندم نمیدونم کجا ولی یکی از دوستاتون گفتن این متن شما رو باید به زبان هزار دستان خواند. و بهترین نظری بود که دادن. بسیار عالی قلم میزنی. دست مریزاد
پاسخ:
: ممنونم ازتون
هم نوشته های سبک خاص قدیمی داری و هم نوشته های امروزی و گاهی هم فلسفی .. خواندشان لذت بخشه.. واقعن لذت بردم از خواندن
پاسخ:
: مهر دارید.
نوشته تون خالی از نقص و ایراد نیست ولی بی تعارف بگم این تسلط بر جملات و داشتن چنین دایره وسیع کلمات و فهم معانی واقعن حسرت برانگیزه.
پاسخ:
: انتقادتون رو به گرمی دل میپذیرم. در مورد معماری کلماتم باید بگم من فقط خوب میبینم .. و این لطف و محبت شماست که خوب میخوانید..
۲۴ آذر ۹۲ ، ۱۶:۰۶ بهرام دیوار
عالی ♥
پاسخ:
:

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">