پاییزانه ای گمنام
دوشنبه, ۱ مهر ۱۳۹۲، ۰۶:۵۸ ق.ظ
و کاش هرگز ندانی هوا چه بارانی است
نفس چه سنگین و کوچهها چه بی حادثه اند
و خانه زندانی که پشتِ زنگار پنجره اش
انتظار ماسیده
و کاش ندانی
تمام این سال ها مرگبارترین فصلها پاییز بوده است
که بعد از تو
رو به جادها ی شمال،جنوب یا کوهستان که
میروم
نه عطرِ دریا سرشار ترم میکند
نه بوییدن ساقههای برنج عاشق ترم
نه اندوهِ پر ابهتِ سبزِ جنگل ، شاعر ترم
و کاش هرگز ندانی
مشقتِ شبهای بی تو را مانوس شدنمرگی ست هزار باره ... محو شدنی غم انگیز
آرام آرام
بی امان
و هزار باره
نام شاعر .. ؟
۹۲/۰۷/۰۱
آنقدر نیامدی که از چهرهامْ بهار
برگ به برگ ریخت پاییز شدم.