بن بست!
جمعه, ۲۹ شهریور ۱۳۹۲، ۰۴:۳۹ ق.ظ
دوست دارم حرفی تازه بگویم که در آن توانایی ادا
نمودن حق مطلب،بی هیچ واژه آراییمحق شود.
..زین سبب سیگاری آتش میزنم . و محو میشوم در پس دودهای معوج اش چنانچه گویی به دیدگان شخم میزنم ابرهای پراکنده اتاقم
را..
وسوسه ای درونم به
غوغاست...
وسوسه ای درونم به شور و سماست..
و این حس گنگ حزن آلوده ی وهم ، چونان بودن و
نبودن است که که در لحظه ای از پسِ مه الوده فضای اتاقم، به گوشه ی ذهنم سرک میکشد
بودن برای آنچه که از آن امید ساخته ام برای
فردای مبهم و کش آورده ام روح سرکش را در جذبه ی فوق العاده اش...!
آنچه متعهدم میکند برای ادامه ، برای بودن ،
برای ماندن!وآنچه ساده ترین راه ممکن به سمت ناممکن را برایم
بگشاید.
که به زعم تمامی جهد و اهتمام برای گریز از
اصطکاک تفکرات پریشان و رهایی از انفعال
روح ، باز وسوسه نبودن،به لبخند مشمئز کننده اش قوت
میگیرد و در هم میریزد و میبلعد چونان سیاهچاله ها که در حال بازسازی
مفاهیمِ نبودن اند..پ.نوشت1 :
صبحی که به جای عشق
با سیگار شروع شود یک شروع دوباره نیست ..امتداد پایان است برای کسی ک دیگر امیدی
به ادامه ندارد..سلام زندگی.. تو ای ملال بی پایان!
*من همان نایم که گر خوش بشنوی ... شرح دردم با تو گوید مثـــنوی!
۹۲/۰۶/۲۹
هر سـه میکشیم
او ناز ِ تو را / تو دست از من / و من ...
اَه فندکم کجاســـــــــت ؟