پاییز دوباره..
دوشنبه, ۱۳ آبان ۱۳۹۲، ۰۲:۰۳ ب.ظ
دل آرام؟ بازم که رفتی تو فکر...!اوووووو غرق ایام ماضی زندگی شدم دوباره... هوایی شدم... دلم هوای پاییزانه کودکی هامو خواست از آن پائیزهای بیست سال پیش..از آن پاییزها که فکر میکردی حتما باید در طول و عرضش یک اتفاق احساسی برایت بیفتند ، چون پاییز بهار عاشقان است .دلم از آن پاییزهای با آواز کلاغ ، سر چنار بلند میخواهد.از آن باران های یک هویی . از ان عطر خاک توی هوا.دلم از آن پاییزها میخواهد .از آن خیابانهای خیس از آن چترهای سیاه بزرگ ، از آن بخار رقصان که از چرخ دستی لبویی و باقالایی بلند میشد.از آن روزهایی که خیابان ها در ازدحام ماشین و دود در ازدحام چشمهای بی اعتماد به هم در ازدحام خستگی مفرط آدمها گم نشده بود.دلم خاکستری آسمان می خواهد و خواندن شعرهای جوانی" بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم همه تن چشم شدم تیره به دنبال توگشتم .دلم خانه ی پدری را میخواهد با آن همه گلهای نسترن که عاشقانه به دیوار توالت چسبیده بودند! توالت توی حیاط .دلم مادرم را میخواهد با سینی چای صبح ، پدرم را میخواهد با بربری داغ .دلم خیلی چیزهای جلف ! میخواهد ، جیغ زدن ، نعره کشیدن توی خیابان دویدن ، کفشها را توی چاله های آب کوبیدن ، بارون می آد جَر جَر خواندن .دلم نون خامه ای میخواهد به چه گندگی - که باران خیسش کرده باشد .دلم خیلی چیزها میخواهد.بیدار شو- بیدار شو- بیا - اینجا - حالاست -امروز است.صدای کلاغ را نمی شنوم.پیاده به مدرسه نمی روم . پول تو جیبی نمی گیرم .مامانم مرا نمی بوسد .بابا نمی گوید مواظب خودت باش . صاف می ری مدرسه صاف هم برمی گردی .باران نباریده است.بوی گل خانه را مست نکرده است .من این سو و آن سو سرک نمی کشم تا شیطنت های کودکانه ام را ارضا کنم .صاف به مدرسه نمی روم و صاف هم از مدرسه بر نمی گردم .دلم از آن پاییزها ی بچه گی می خواهد .زیر دست نمی خواهم ، ریاست نمی خواهم . میز نمیخواهم .دلم میخوهد بچه شوم و به مدرسه بروم دیکته بنویسم و معلم برایم ستاره طلایی بچسباند..
۹۲/۰۸/۱۳