دایره سقوط
سه شنبه, ۵ شهریور ۱۳۹۲، ۱۰:۲۶ ق.ظ
زهورِ فضای تب آلود و مالیخولیایی حاکم بر داستان زندگی شخصی ام.. همچون *سکرکه گاه مست و گاه خمارم میکند..و اصالت خاصی به رویای های آمیخته بر حقیقت خویش میبخشد..رنج نبودنت را بیش تر درک می کنم، این روزهایم و خود را آماده ی نبردی نابرابر و سخت کرده امنبردی که مدام کمانه میکند و بر میگردد و باز در هم میشکند .. ویران میکند از درون مدامم این شعر سعدی را می گریم:
ره ندیدم چو برفت از نظرم صورت دوست
همچو چشمی که چراغش زمقابل برود... همه تلاشم رو به شاق ِّ فکر ، خلاصه کردم در یک احساس قوی سعی میکنم فکرم مال خودم باشد، عواطف بر انگیخته شده ام...مشغله هایم،آدمهایی که دوستم دارند و برایشان شادی ام مهم است، اما با تمامی تلاش و اهتمام اعتراف میکنم اوقاتم تلخ است. تلخ مثل حنظل!
پ.نوشت :تنها تفاوت من با دیوانه این است ، که من دیوانه نیستم!** سکرکه : شرابی که از ارزن درست میشود!
۹۲/۰۶/۰۵