سقوط آزاد..
يكشنبه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۲، ۰۵:۰۳ ب.ظ
خاطرات دارن شیطنت میکنن و از سر و کول هم بالا میرن اما با تمامی تلاش بیهوده اشان باز لبخندی به چهره ی برگه هایم نمی نشانند..گسل خاطرات درست زیر بغضم دهان باز میکند...می
شود تمام شود؟... دلم می خواهد این کابوسِ بودن تمام شود. تمامی منتهی
به یک رویای نبودن..!بدم می آید...از من، از تو...از تمام ضمایر که حتی
بودن هایشان هم دروغ است...از دروغ های آشکاری که فریبم می دهند در لباس
حقیقت...از سکوت های مبهمی که سادگیم را به استهزا می گیرند... و مسخره می
کنند تفکرم را و اندیشه ام را...از آبی به ظاهر آرام آسمانی که طوفانی در
دل دارد اما مجال وجود نیافته...همیشه فریب ظاهر صاف زمین را می خورم تا
پایم می لغزد،در حین سقوط، گردی فریبکار زمین را به خاطر می آورم...و
باز یک حس حماقت از من...سرم را میان دو دست می گیرم حالم در میان
احوال دیگران گم می شود... چقدر حال این روزهایم سرمه ای رنگ و تیره است...
۹۲/۰۵/۲۷