آب و آتش ...
جمعه, ۶ مرداد ۱۳۹۶، ۰۹:۴۲ ق.ظ
گرانمایه دوستی اشارت دارد به این مهم که حقیقت امر چیزیست فراتر از
آنچه ذهن من رو به واگویه هایی چنین گزنده وا میدارد ذهن به شعشعه و تجلیست و دل آرامی که به صرافت این مسئاله اوفتاده که در میان دو ایینه قدی
بایستد و هستی و نیستی را در بینهایت نقطه به جاودانگی برساند تا استبداد
حضّ حضورش را در لابلای مکان از میرندگی زمان برگیرد.آه ما در کدام یک از لایه لایه های این بینهایت مای حضوریم ؟ ما گم شده ایم ... که هرچه بیشتر بگردی ، کمتر یابنده ایان جلوه توصیفی که از خط زمان در ذهنمان نقش می بندد همچون حباب سطح آب است که به سرعت محو میگردد ...و
یحتمل این خاطرات هستند که لحظات ماضی را ثبت میکنند گو این که یک ثانیه
ای که گذشت برای من صرف ماضی می گردد .. تا بی انتها تیک تیک تیک خاطرات
ذهنمان هستند که رخصت انکار زمان را بر آدمیزاد نمی دهند .که تو گویی اگر
این زمان و لحظه خود یک خاطره برای ثانیه ای دیگر است ..ما یک
مشاهده و جلوه ایم از آنچه که باید باشد وو جلوه گر یک خلاء هستیم در
کهکشانی بدین وسیع .. بیگانه ای بی خود و از خود که حماسه بیگانگی می سراید
. آدمیزاد آلیاژی از اضداد است تلفیق آب و آتش - انجماد و جوشش - فرشته و
شیطان - ابلیس و خدا - هستی و نیستی ...برای ثبت تمامی این نقشهای رنگ در رنگ باید لحظه ها راکشت .. زمان را میراند و خود را جاودانه نمود !دهان ذهنم کف کرده و خوب میدانم که همه ما در تلاطم زیستن، بخشی از روحمان هار میشود که چنین واژگان را از لای دندانهای آماده برای فرو بردن به تن زندگی محیا داریم .. میخواهم مرثیه ای بسرایم اما یک لحظه می ایستم و میدانم که مردگان حافظه ندارند .. گوش شنیدن هم ندارند ... تنها تلاطم مبهم احساسی هست که از تق تقه ی سنگی سیاه و کوچک که رعشه میزند بر سر مزار تا ترنم خاطره ای را در گوش خفته ای نجوا کند ! پی نوشت :بگذریم ! ساده بگویم .... من از هجران بی دیدار دلگیرم ... دلگیرم .. دلگیر
۹۶/۰۵/۰۶