بیخوابی و هذیان
پنجشنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۲، ۱۰:۱۵ ب.ظ
چون روال گاه گاهم عودی روشن میکنم از نوع
خاص ، بوی خاص در فضایی خاص
که اغوا میکندم و میبردم به سرزمین های
پر رمز و راز آمریکای جنوبی ..
به جنگلهای پر از سحر و رموز آمازون...
یک جدا شدن ناگهانی که می آید و غرق میسازدم در مکعب عجایب!
در میان پیچ و تاب ِ مواجِ گیسوان آفرودیت
غرقه ام میسازد ..
و گم میشوم در میان مه و جنگل ، صدای برخورد
اب به صخره های جزیره ای دور و
هم نوایی صدای پرندگان جنگلی و وحشی..
لبخندزنان دراز میکشم و و چشم میبندم در ذهنم با کلمات نرد میبازم..
بعضی واژه ها چموش تر از آنی هستن که در
محبس ذهنم ماندگار شوند و به هر
طرق راهی برای فرار می یابند..
فکر میکنم که در تناسخ قبلی ام ان روز که
روحم رو دو نیمه کردند..
نیمه ای که من بودم ، برای همیشه در خلاء
باور ناپذیری هیچگاه به مقصد نرسید
و نیمه دیگر...!!
براستی کسی نفهمید که نیمه دیگر کجا رفت..
چه شد..
*
گاه در زندگی ام رویدادهای مشابه تکراری امر را برایم چونان مشتبه
ی کند که گویی سرنوشت همین است گذار ایام بر مدار بهروزی یا سیه روزی ویا غرق شدن در
تکرار و روزمرگی،و میدانم و خوب هم میدانم
تنها روزمرگی را صبر کارساز نیست چرا که صبر در مرداب همانند یک سم مهلک است.
پ. نوشت :
زندگی رنگ گرفت ... ! اما به خون ِ دل من!
توضیح نوشت :
چندتا عکس گذاشتم تا فضایی که الان در آن
سیر میکنم .. ملموس تر و در دسترس باشه!
شاید همه آنی نباشد که در ذهنم مجسم اش میکنم... به
حداقل ها بسنده کردم
۹۲/۰۴/۲۰