واگویه های دلارام

تورا از تو ربوده اند ، و این تنهایی ژرف است ...!

واگویه های دلارام

تورا از تو ربوده اند ، و این تنهایی ژرف است ...!

واگویه های دلارام

عاشقانه هایم و صمیمانه تـرین نوشتـه هـایم آنهایی هست کــه بـرای هیچکس مینویسم و سخنی از حقیقت سرشار است که هیچ مصلحتی آن را ایجاب نمی کندو اینها همان حرف هایی است که هر کسی برای نــگفتن دارد.حرفــهایی که پاره های بودن آدمی اند...اینـان هماره درجستجوی مخاطب خویشند،اگر یافتند، یافته می شوند.نوشته هایم همانانی هستند که گاه به لبخند وامیدارند و گاه به اشک.. ضرباهنگ کلماتی و واژه هایی که میلغزندو میرقصند از قلب تا قلم!دغدغه نوشتن قلمم را میخراشد اما نوشتن دغدغه ها روحم را .. اینجا فقط طالب آرامش و سکونم از نوع زلال!
___________________________
اگر میخواهی مرا بشناسی ، بشناس!
من خیلی آسانم ، آنقدر آسان که.....

با غزلیات مولانا ، عاشقی میکنم.
با شعرهای شاملو ، زندگی میکنم.
با سمفونی های انیو موریکونه ، بغض میکنم.
با نقاشی های ونسان ونگوگ ، تخیل میکنم.
با شاهکارهای آل پاچینو ، تعمق میکنم.
با کتاب های آلبر کامو ، دنیا را تحمل میکنم.
و با لبخند خدا بر پیکره ِ نحیف ِ انسانی ام،میمیرم ، تمام میشوم و پایان را آغاز میکنم.

کلاسه تحریرات
بایگانی تحریرات
مرقومات ماضیه
صاحب قلم

۱۰۲۶ مطلب توسط «delaram **» ثبت شده است

.

لیلاگفت دلارام سنگ روی سنگ تاب می آورد و کوه میشود . مرهم استواریش به مرحمت باد ، خاک است ..پاسخ دادم : دختر مهتاب تو بگو حد و مرز جنون کجاست .. تو بگو حد نیکی امتدادش در کدام سمت بی نهایت است . وقتی با تمامی تند خویی و جفا با تمامی تلخی و زهر کامی چنین پیام و نوایی را در صندوق پیامم دریا فت کردمیاد دست خطی از تو افتادم که گفتی بگذار تو را با بدی هایت دوست بدارند . مازندرانی نوشت :چه آغوشم پر باشد از تو چه جمجمعه ام لبریز از خوابی که برای تو میبینم  باز نمی شناسی ام این دریا که پراست از آب ، آغوش ِ آبهاست و خشکی تنها یعنی دریا اینجا خوابیده است وقتی شکلی ندارم نمی شناسی ام . شکل، خالی هم که باشم باز مرا جایی برای بودن تو میکند   ****آزارم میدهد راهی که میروی با این همه ولی ظالم که می شوی من دوستت دارم من دوستت دارم سرگردان میکند رویای تو مرامیپرسم از خودم با این همه چرامن دوستت دارم.من دوستت دارم ای سرزمین من در دست های تو بی سرزمین نکن این خسته را نرو ارام می شوم در آرزوی تو می آورد مرا این ره به سوی تو قدری اگر مرا طاقت بیاوری از اشتباه من یک بار بگذری می بینی از خودت دیوانه تر منم مجنون تو یکیست ان یک نفر منمدانلود
۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۹۵ ، ۲۰:۳۳
delaram **
با تمامی امنیتی که از یک سکوت و خلوت میگیرم اما همین سکوت پایدار و عمیق در زمانی مرا میبلعد و درون خویش هضم میکند تقلایی بی فایده و سقط برای رهایی از این بلعیده شدن ! در پست پیشین نوشتم لعنت به آن تنهایی که برای بی رمق کردنش از نواهنگ برنامه های سطحی تلویزیون الهام بگیری تا رخصت به این ندهد  احساس کنی اشیا در سکوت به  نجوا و پچ پچ برایت دهن کجی میکنند. در حال حاضر آن جعبه مسخره و سکوت پر کن هم نیست و تو مجبوری در این سکوت ، سقوط کنی ! کاغذ های ممنوع برای رد گیری التماس واژه های بی جان . که تو گویی هر مخاطبی روحش گز گز میشود از احساس این تندی ِاین همه واژه. گفتم که این بلعیده شدن تمام خواهد شد . میدانم و یقین پیدا کرده ام به آنچه از درونم بر میخیزد اما باز هم این واژه های منند که به التماس احساسم نگاشته میشوند. تا نقبی زنند به لانه ماری که چنبره زده . باید محیای روبرو شدن بود!  آه نازننیم من دوباره مینویسم و دوباره و دوباره و دوباره خودم را نوشته هایی میبینم که باز نشت میکند و از شکافهای بی اعتباری و ناخوشایند به تلخی کلمات چنگ میزند. اما دوباره با صلابتی همیشگی ، قامت ایستاده به اسفند سلام میکنم. تو مهربان باش .. با تمامی سردی و زمهریر نهفته در وجودت ، مهربان باش... اسفند زیبا     پی نوشت : دیگر نه میل فهمیده شدنم اوج میگیرد و نه حظّی برای فهماندن مانده و در گیر شوخ طبعی چندش آور زمانه شیطنت های آدمی بودن را مشدد خواهم نمود.خودم را در آیینه کدر به روشنی و زلالی خواهم دید ..
۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۵ ، ۰۸:۳۴
delaram **
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۵ ، ۰۸:۵۰
delaram **
اولا یادمون باشه که روزهای سخت برای همه هست و ما منحصر بفرد و یا تافته جدا بافته نیستیم ! وقتی به این مهم دست یازیدیم آنگاه دستجمعی  بیاییم و طی عملیاتی متهورانه از حوا درخواست کنیم سیبی دیگر بچیند .. باشد  که از این خراب آباد نیز بیرونمان کنند! وقتی برای سپری کردن روزها با تمامی بیگانگی محض مجبوری این جعبه لعنتی جمهوری رو روشن کنی و صداش رو هم بلند ، تازه متوجه میشی رخت سالهای ماضی  بر قامت اکنونت آویخته و جایی قرار داری که در هیاهوی روزش گم شده و در سکوت شبش معلق مانده ای آن هم برای واژگان پر امیدی که ابتدابه  ساکن پر پروازی بودن برای  رسیدن آرزوهای محال و اکنون شده اند خودِ مهملات مبهم ! ***نام نویسی برای درخواست سیب چینی و انگور خوری از هم اکنون  تا پایان ایام فاطمیه خواهد بود ..نارسیسم نوشت :در دایره دوازده ماهِ تمام ، یک ماه مبارک است و آن هم رویم !!  آره اقا اینجوریاست ...نصیحت نامه به همسادگان گرام :آقا جان بنده حقیر زمانی فکر میکردم تو زندگی استقامت و ایستادگی کنی پوستت کلفت تر میشه ولی به این فکر نکرده بودم که پوستِ کلفت کنده بشه دردش هم بیشتره .. حالا خود دانید .. اگه  نویسنده  جمله:  در روزهای سخت مردان سخت می مانند نه روزهای سخت ،رو پیدا کنم دهنش رو کاهگل میگیرم ! تقدیر نامه :از دوستانی که پیشاپیش زاد روزم رو تبریک گفتن صمیمانه تشکر میکنم ... ته نوشت : تنهایی و سکون دلمرده و سکوت اجسام جامد دلگیر میکند اما مهربانی قلم همیشه از دلتنگی درون میکاهد ..
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۵ ، ۰۷:۵۳
delaram **
تو را درازدحام زرد یک پاییز گم کردم و یادم هست بعد از آن خودم را نیز گم کردم میان خاطراتم هی به دنبال تو میگردم تو را هر عید پیدا کرده ، هر پاییز گم کردم ارسال نظر امکان پذیر نیست..
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۹۵ ، ۰۹:۲۲
delaram **
دیشب در مورد سبک نوشتار با دوستی به گفتگو بودم . حاصل این کِشت کلامی رسیدن به این امر بود که یحتمل پیچیدگی ذهنی و شخصیت سخت میتواند واژگان را هم دستخوش آشفتگی نماید ...باری به هر جهت درون خویش به این مهم دست یازیدم که آدمیزادگان هر کدام فیلسوف مستقلی هستند که دستخوش فلسفه تلخ زندگی میشوند !و هر کوشش نافرجام برای القا احساس درونی ناکام میماند . چراکه جملات فاقد احساس درونی هستند و واژه ها قسمتی از حس درونی نگارنده را منتقل میکنند.و بخش اعظم این احساس در چشم نویسنده نمود پیدا میکند . و لزوم دیدگاه نوشتار بر پایه ابراز احساسات نوعی تخلیه کردن درون مایه فوران کرده هست که به دلیل عدم انجام صد در صد درون فرد سقط میگردد !چرا که حجم عظیم درک ناگفته ها و یا عدم درک گفته شده ها ، صداها و فریاد های درون مانده و ته نشین شده هستند که ارتباط میگیرد با درک ناقص در مبحث نوشتار! و تو هر کجای آسمان در کره خاکی تجسس کنی پرنده ای را نمی یابی که اسیر فلسفه قفس نگشته باشد ! پانگاری :برای مازوخیسم های متفکر ، همیشه بهترین نکات زندگی در بدترین لحظات حیاتشون شکل میگیره... بیا فصلی نو را ورق بزنیم زندگی جاری هست اولویت ها تغییر هم کنه هد ف باید که ثابت و استوار و بی تغییر باقی بمونه خب دلمشغولی هایی هم به روند زندگی اضافه میشه که تجربه هایی نو به ارمغان میاره و چه بسا این تجربیات حس دوباره تامل در باب زیستن رو به ما میده ...خندیدن و دوباره جوانه زدن میتونه بخشی از وجودمون باشه و مانع از خشکیدن تنها احساس درون مانده ... باری زمان جاری هست و آینده در انتظار !آرزو نامه :کاش کسی بیاید که آدرس فیلتر شکن داشته باشد .. فیض بوقمان را سخت لازم داریم .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۵ ، ۰۴:۳۰
delaram **
در این پست سکوتم ... بنویس !
۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۵ ، ۲۲:۰۵
delaram **
شراب تلخ بیاور که وقت شیدایی‌ست که آنچه در سر من نیست بیم رسوایی‌ست   چه غم که خلق به حسن تو عیب می‌گیرند همیشه زخم زبان خون‌بهای زیبایی‌ست   اگر خیال تماشاست در سرت بشتاب که آبشارم و افتادنم تماشایی‌ست   شباهت تو و من هر چه بود ثابت کرد که فصل مشترک عشق و عقل، تنهایی‌ست   کنون اگرچه کویرم، هنوز در سر من صدای پَر زدن مرغ‌های دریایی‌ستفاضل نظری
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۵ ، ۱۴:۱۲
delaram **
مپرس شادی من حاصل از کدام غم استکه پشت پرده ی عالم هزار زیر و بم استزیان اگر همه ی سود آدم از هستی ستجدال خلق چرا بر سر زیاد و کم استاگر به ملک رسیدی جفا مکن به کسیکه آنچه کاخ تو را خاک میکند ستم استخبر نداشتن از حال من بهانه ی توستبهانه ی همه ظالمان شبیه هم استکسی بدون تو باور نکرده است مراکه با تو نسبت من چون دروغ با قسم استتو را هوای به آغوش من رسیدن نیستوگرنه فاصله ی ما هنوز یک قدم است  فاضل نظری
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۵ ، ۱۴:۰۵
delaram **
تا حلقوم فرو رفته در دست انداز. کوه ، نوشتار و ساختارش کوه است ساده - بی پیرایه - پر صلابت ! و ما ادمیزادگان دروغی کوچک ، پنهان شده در پشت کوه با کسب تمامی افتخارات آن  کاش زودتر میفهمیدیم که آدمیزاد جانور زیاد مهمی نیست .گند بزنند به این زندگی که میمیری تا خشنود شوی به زندگی مجدد ! در این انتهای ادراک که از لزاجت اندیشه های تنها مانده شده مقرون به جنون و دیوانگی اند .... این اندیشه های باز مانده از تحلیل حیات در تعامل های جریده شدهمعجونی مسموم گشته از تعفن هزاران تردید و سردرگمی.گوشم را میگیرم تا ضجه های مصون مانده از گیوتین کلیشه ای امید و آینده و آرزو را نشنوم.. چون ناخن نفر ت را بر دیواره های سقوط میکشم در حالیکه انگشتان خونین نجات را در مقابل سرگشتگی گردن خواهم زد !پانگار :دلارام ؟ واژگان را دفن کن تا از رخوت حضور کلمات مصون باشی ...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۵ ، ۱۹:۴۷
delaram **
گستره واژگان رو میپسندم به همان اندازه که از بازی با آنها بیزارم. این نیم خط مقدمه حرفم شد که بگم از کسانی که به هر طریق با استفاده ازدایره المعارف ذهنی، هماره مفری برای کم و کاست های اخلاقی خویش دارند، دلخوشی چندانی ندارم. و درست این لحظه هست که  پایان امید و اعتماد میشود آستانه بی شکیبی !  لذا دل آرام بر خلاف تندی کلام گاه گاه ،دیر اعتماد و امیدش رو به کاستی میرود و قطع میگردد. که این خود راز صبوری های طولانی مدت من میتواند باشد هرچند نمیتوان هنر به حسابش آورد چرا که گاهی ناگزیر از صبری ! البته این ناگزیری را ذخیره کرده ام برا ی گرو کشی از خدایم ... از آنجایی که برای خدا دوستو بنده مقبول و مورد اعتمادی نیستم !باشد که در وقت اضافی  او نیز از سر تفقد و مهر چشم بپوشد و گاه گاه بر موضع صبوری خود در برابر من بماند....پانگار:فرشته های نجات الزاما دو بال ندارند . گاهی یک تماس سحر گاه نابهنگام از یک عزیز آلارم نجات میشود !ته نوشت :دغدغه ها و نگرانی ها مدتی هست که پراکنده نویسم کرده اند. هرچند مینویسم اما نه مثل سابق ... گاهی دلشوره ها جرعه تمرکزت را میگیرند و مینوشند و بالا هم می آورند و تو می مانی و یک بهت عمیق .. اما زیاد هم خوشحال نباشید ... کما فی السابق بر میگردم... با این نسیم ها نمی لرزم... --------------------------------------------------------------------سفارش همسایه گرام -
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۹۵ ، ۱۳:۳۸
delaram **
برخی چیزها در زندگی هست که حتی نباید بوسید بلکه چشم بست و کنار گذاشت . من به شخصه با پیرامون خویش و با محیط نامنظم درونی و بیرونی بگو مگو های ساکت و بی واژه زیادی دارم شنیدن حس محترمی هست البته اگر دو طرفه باشد . از هر چیزی که اسم یک طرفه میگیرد بدم می آید . از خیابانش بگیر تا رابطه اش . از احترامش بگیر تا عمل کردن به موعظه های طولانی اش .و حتی خوب شنیدن و خوب گوش دادنش ! که مهمترین بخش زندگی های مشترک محسوب میشود .که دیگر نباید خود را به هر بهانه ای تلف کرد شرایط نامتعارف و غیر منتظره هم همیشه در کمینگه عمر نشسته اند و مترصد بهانه اما یاد گرفتم که دیگر کنترل کنم. گاهی به تندی گاهی به سکوت و گاهی هم به رفتن های بی هوا و بی پروا ...نباید نشست و غصه تنهایی ها را خورد . اگر هم کسی درک نکرد عمق درد و تنهایی ات را اصلا مهم نیست . باید که در اوج غرور برخاست و با صلابت دوباره قدم برداشت .   ممنونم از نازنینی که بهم گفت . همیشه از دیروزت قوی تر باش !   پی نوشت : این هم پستی برای دوست ارجمند که فرمودن حسرت یک پست شاد و بی غم، از شما به دلمان ماند .
۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۹۵ ، ۰۹:۰۹
delaram **
میدانی این روزها به چه می اندیشم ؟اینکه ما میتوانیم صد هزاران بازوی آغوش سهل و ممتنع داشته باشیم . این روزها هرچه مقاومت در برابرم بیشتر میشود هارتر میشوم با هیچ چیز دیگری جز چنگ و دندان از دل زمین تا پوسته آسمان در جهنمی نه چندان بی رحم خشمم را خالی نمیکنم .و عبوری سرد ...بر این باور رسیده ام زندگی تک تک ما در نگاهی کلی و  نخست و با درنظر گرفتن خطوط خطی و برجسته آن ، یک تراژدی حقیقی هست .اما وقتی این نگاه کلی را به اجزا بخش میکنی حالت کمیک و طنز به خود میگیرد .هر روز برای خویش دغدغه تازه ، کار نو ، زندگی و شروع دیگر است ...  در هر لحظه فریب و اغفالی دیگر دارد . و در هر دقیقه میل و هراسی متفاوت تر و در هر ثانیه اشک و لبخندی نو ... چون زندگی در مدت حیات ما شکنجه را با خنده کامل میکند . و تقدیر ، همه رنج های تراژیک را وارد زندگی ما میکند . اما این کار را نه به این دلیل که ما پژمرده باشیم بلکه تقدیر در ماهرانه ترین شکل ممکن خویش آدمی را در سطح جزءیات زندگی در نقش یک دلقک حرفه ای فرو میبرد !
۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۹۵ ، ۱۳:۴۸
delaram **
جایی که ما آدمها ایستاده ایم ، زمان در آن نقطه به ریشخند مینگرد !وما هماره ایستاده ایم این زمان لنگ لنگان عبور کند و مدام گوشه ها وزوایای زندگی را در حسرتی جانکاه فرو برد .شبیه کوره راهی هستیم بی نهایت ... یک گره کور که حتی به دستِ  پوچی هم گشوده نمی شود ! و چه مضحک و تلخ !نه! اشتباه نکن !! اینهایی که مینویسم ضجه نیست . آه و ناله هم نیست . صرفا گرداب واژگان یک ذهن چپ و بیقرار است در تلاطم یک مخدوشاتی برخاسته از نیازی که سالها درون تک تک ما دفن شده و برانگیخته میشود گاهی . چونان حجم از ماده ای بی ارزش و لزج که مدام درون آن خویش را به هر شکلی در آورده ایم تا شاید انعطاف آرام روح را بجوییم .. و حال آنکه در گذر زمان دانسته ایم فقط ریخته شدیم و چه دردناک وقتی که به یقین می رسیم که هیچکدام هویت ذاتی ما نبوده و در گوشه ای از تاریک خاه ضمیر مبهوت به این هجو پازل گونه لعنتی مینگریم.به این زن ! به این مادر ! به این دختر فردا به این فرو رختن ها و دوباره برخاستن ها ... آآآآآآآآآآآآآآآآی خدای من ! تو بگو آرمانشهر امن و متعادل من کجاست ؟!! تو بگو پی نوشت : ما عشق را در رویای زیستن اصرار میکنیم . شمشیر بر گردن محکوم بگذار و آخرین ضربه را محکم بزن !پی نوشت :ما اثبات انسانیت را در شایعه عدالت قاضیان جستجو میکنیم . تفنگت را بردار و آخرین گلوله را بی واهمه رها کن !***جان شیرین ! در چشمان کودکانه و معصوم توست که  اوج میگیرم . نوای زیبای سرانگشتت  دلم را به اعوجاج کرنش وا داشت .و آن چشمان ساکت پر سخن، لبخند تلخ زندگی را عمیق تر کوبید بر کنج صورتم. در آستانه ظلمت ، به سیاهی چشمانت فرو میشوم.  وه !!! که چه تنهایی ژرف و بیکرانی !
۳۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۵ ، ۰۷:۱۵
delaram **
اشک هرچه عمیق تر باشد ، بار سنگین ات سبک تر خواهد شد . و دیر به دیر رخنه خواهد در در منفذ روحت ...هر چه عشق نمایان تر میشود دل مست تر میگردد .اما ... در داشتن و نداشتن هر دو هراس دارم ... وقتی دارمت از گم کردنت میهراسم .وقتی که میروی اندوه باز نگشتن را هدیه میکنی و وقتی کنارمی اندوه رفتنت را ..خدایش قرین آرامش کند کسی که چنین گفت :" حرمت نگه دار دلم کین اشکها خونبهای عمر رفته من است  کلام کوتاه :من با تصور روشن از داشتن هر آنچه که گذشت ، رد میشوم ... که معتقدم.ایبن حس ، مقتدر معبر ی ست که باور امیدم ایستایی اش را زیبا می نماید ...
۱۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۹۵ ، ۲۰:۰۱
delaram **
پردازش های ذهن را باید که در بخشی از مغز تلمبار کرد جوری که با اشک پایین نیایید چرا که زندگی ناجوانمردانه ترین و پلیدترین آزمایشی هست که در آن از ترس تیغ به سخت و ناهموار بودنش اعتراف نمی کنیم . تمامی مجموع ها را نقض کرده و در منفیِ بی نهایت به اوج میرساند. بلد است که برعکس گردد و همه ساخته هایت را در هم کوبد .هزاران دلیل از گمشدگان ذهن برایت بیاورم تا ثابت کنم آدمی که در کنج خویش درهم تنیده میشود، خشمگین تر از گربه سانی هراسیده از بند چنگ میزند و رد زخم میکشد... یادت باشد رفیق ! این ناخن کشیدنهای دردناک به پریش حالی های کشدار خواهد رسید. قلم را میگذارم و لبخندی فاتحانه میزنم .. دوست دارم بسان ماده گرگی رها شده از دام، با صلابت و اطمینان گام بردارم. اطمینانی برای رسیدن به آنچه در ذهن پرورانده ام.قول داده ام در جای امنی از ذهنم تلنبارش کنم ! پی نوشت 1:هیچ واقعیتی از این بی نقاب تر نیست  ! زندگی را اگر به تدبیر مستند نکنی در هر محکمه اش ترجمان فریاد بی ثمر خواهی بود !پی نوشت 2:می خواهم حکم کنم سرت را ببرند؛ چه وصیت داری؟ - هیچ کسانت اینجا هست؛ پسرت را می خواهی ببینی؟ - نه زنت را چه؟ - نه مادرت؟ - نه چرا؟ قلب در سینه نداری؟ گل محمد لبخندی زد. از چه می خندی؟ گل محمد پلکها فروبست و گفت: - از پا افتادنِ مرد ... دیدنی نیست ... کلیدر - محمود دولت آبادی- کپی شده از کامنت رفیق پاییزی در وبلاگ پیرامون من -
۱۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۵ ، ۲۳:۳۷
delaram **
غنیمتی شمر ای شمع  وصل پروانه ...غنیمت شمردن دمی که برون شدن از آن اسطوره است . و فرو کشیدنش انقطاع یک تباهیِرو به زوال ! و چه استواری تزویر گونه رو به زوالی ! جایی که چاک چاک پینه های زخم ِ دورانرا تعفن دوندگی های بی امان در بر مگیرد ! دست می سایم ، چنگ میزنم .. فریاد میکشم و  همچون سکوت لبانم را می بندم . زره پولادیینی بر چهره میبندم تا واژه های حقیقت خردم نکنند !ورنه نیست میشوم از غلت زدن در میان رنگینه های هزار رنگ این عجوز!پی نوشت 1 : عجز و لابه ای نیست ... اینها تلنگری بر بختک منعش از راه نرسیده است و بس که رسالتش را در توبره غریو ذخیره نموده !پی نوشت 2: به خاطر بسپاریم تنها کلام است که از قرنطینه واژگان ذهن بیرون میتراود و در انفجارِ ضربان عصبانیت ، سکوت را تعادل میبخشد
۱۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۵ ، ۰۹:۲۳
delaram **
زمان دراز تاریکی .. تندر و سریع تر از هر لحظه و دقایقی .. کلماتی که در مغز رسوب کرده تجربه در جایی دیگر و برنامه ای بی هماهنگ ... در تمام دقایق نفس گیر ، تو گویی چیزی التماس میکند از اعماق روحچیزی درونم التماس میکند .. التماس توقف این همه !دعای های بی پاسخ و ناشنیده .. بلکم کم رنگ و محو !شاید هم کابوس میبینم همانند کابوس های شبانه دیگر روزهای زنده گی و شاید یک رویای تیره ...شاید روزی بیدار شویم در یک آرامش و هرگز نخوابیم تا به کابوسی دگر باره دچار نگردیم !میدانی میخواهم چه بگویم ؟عادت ! مخدر نیرومندی هست برای ادامه و حرکت !این درست که لابلای خزه ها لغزیده گیر افتاده و مانده ایماما برای پیر شدن فرصت زیادی داریم ..نفس کشیدن عادت است ... زندگی نیز هم ! *****لعنتی ! به رسم رفات و مهر با من کنار بیا .. تو .. با تو هستم - زندگی !
۱۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۵ ، ۰۹:۱۸
delaram **
مثل گندم باش زیر خاک میبرندش، باز می رویید، پر تر زیر سنگ میبرندش، آرد می شود، پر بها تر آتش می زنندش، نان می شود، مطلوب تر به دندان می جوندش، جان می شود  نیرومند تر ***ذات باید ارزشمند باشد! سپاس و قدر دانی از ارسال کننده کلا م....
۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۵ ، ۱۹:۵۱
delaram **
آهسته، بولبولوم، اوخو، دلدار اویانمـاسیـن!نازیله یاتمیش اول گولِ بی خار اویـانمـاسیـن! صبحون زامـانـی دردی جـوشـار بینـوالـریـن                                                                                     گیزلینده ناله چک، او جفا کار اویـانمـاسیـن!                                                                                         ای مـاه پـاره لـر، بــو گئجــه یــار گلمــه ییــب سؤنسون فلکده ثابت و سیّـار، اویـانمـاسیـن!                                                                           "واحد" پی نوشت :شعر بهانه است دارم بلند بلند به تو می اندیشمتقدیر :او می‌رود دامن کشان من زهر تنهایی چشان دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم می‌روداز دوست عزیزی که این پیام رو بنا به مناسبتی بسته نگار فرمودن بی اندازه سپاس و قدردانی مینمایم. پانگاری : بزرگوارانی که بصورت خصوصی و بسته نگار برای بنده پیام ارسال میفرمایید عذر تقصیر که امکان پاسخ برای پیامهای شخصی شده مقدور نمی باشد .با سپاسارسال نظر امکان پذیر نیست..
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۵ ، ۱۳:۲۳
delaram **
آنقدر میفهمیم که وقت پایان ، روح خویش را مچاله می یابیم  در تکه تکه های زمان ...نوایی در ذهن ساخته میشود و کوشش میکند به جمله مبدل شود و چون تراژدیسروده میشود از تنهایی های ژرف و عمیق از حزن و اندوه درونی از آن غم هایی کهگلو را به شدت می فشارد و در رویای آبستن بی زمان سقط میشود . از پرسش هایبی پاسخ ابدی و از ریسمانهایی که بند میشود به دست ها که مکرر تلخ و شیرین میشوددر نوستالژی روح آری چنین خلق میشویم به فریاد تا سکوت، به شکل آوای نیم ساخته !پی نوشت 1 : چنین فهمیدم که زمان گاهی اینده را هم می دزدد!پا نوشت : آآآی زندگی ! دلم برایت می سوزد که در این ذهن کاهل و عاصی کوشش میکنی برایخویش معنا و مفهومی بیابی و در این بین ما هستیم که سخت جانی مضحکی را به نمایش میگذاریم. و بدون اگاهی از حضورت تعارف مضحک تر از بودنی را برای اثبات بودنهایت در یک نیستِ سرگردان به لبخند دروغینی پنهان می شویم ! ته نشین کلام :سقوط و پرواز تفاوت چندانی باهم ندارند اما به من بگو که ما نزولیم یا صعود ؟
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۵ ، ۲۰:۳۰
delaram **
میخواهی بگویی دل آرام یاوه می بافد .. مینویسی که من ! من ِ دل آرام چرت گفته و پرت می نویسممهم نیست ... باید بنویسم که زمان وضعیت زهر آلود در جبر مکانی ست که در آن متولد شده ایم زمان پیوسته مارا دگرگون میسازد و نهایت امر بی آنکه جلب رضایت کرده باشد مارا میکشد .. ما گناه ابدی و ازلی خویش که همان زاده شدن و زجر کشیدن هست را به دوش گناه خواهیم کشید ... ما کفاره گناه تولد را با زیستن حساب کرده و درد توام بدان زیستن را به تخفیف عادت چاشنی بی طعم و رنگ آن مینماییم..پا نوشت :در تمام مدت ندایی درونی در وجودم التماس میکند ! التماس توقف این همه جفا ...ما تمام مدت زنده مانی مان ترسیدیدم چون چاره ا ی دیگر نداشتیم... و صداقت مان یک شهات مستاصل بوده و بس حکایت حق :مردن از شما آغاز نشده و به شما نیز پایان نخواهد یافت.این عزیز به سفر می رفت اکنون پندارید که به یکی از سفرها رفته اگر او باز نگردد شما به سوی او خواهید رفت. نهج البلاغه حکمت 357 چو‌کاروان رود فغانم از زمین برآسمان رود/ ( دانلود)
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۵ ، ۲۲:۱۹
delaram **
عمق این فاجعه را نمیتوانم درک کنم ... هنوز برای رفتن خیلی زود بود ...به دردانه نازنین چه بگویم و چگونه شعر بی مادری را برایش بسرایم ؟ چه شوم ساعتی بود سه نصفه شب که مرا از رفتن بی وداع ات آگاه ساخت .....ارسال نظر امکان پذیر نمی باشد!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۵ ، ۱۶:۴۸
delaram **
سخن گفتن دشوار است . و من این را بعد بیرون آمدن از پیله سکوت چند ساله درک کردم . دشوار و سخت است چرا که مجبور می شوی به دنبال ان بیشمار سو تفاهم های پیش آمده را توضیح دهی ... نوشتن اما جان واژه است و روح کلام .. بی واسطه و علت !شاید به همین دلیل است که هرکسی که مرا میبند چه در کلام صریح و چه در نگاهی گویا می گوید تو را چه میشود ؟ انگار حال و هوای دیگری داری . و اینکه میگویند عجیب شده ام. مرموز و... نمیدانماما انچه میبینم همان دل آرام است با همان امضا چند سال پیش و همان احساس های نوستالژیک گذشتههمان لبخند و پوزخند ها و .... باز هم نمیدانم و تنها انچه احساس میکنم اندکی گنگی و منگی ست .اما شادم با صدای تند رودی که در گوشم طنین دارد .اینکه سنگ رودخانه را به صورت نزدیک میکنم و میبویمشان . با آنها سخن می گویم و میبوسمشانوعده زیبارتین جامه از رنگ و روغن را در دل سنگی شان حک میکنم انچه میبینم بخار متراکم لبوهای داغ کنار خیابان است در یک بعد اططهر بارانی  و هوس خوردن باقالی فلفلی در گوشه ای پارک خزان زده و آنچه که همچون گذشته به من لذت زندگی میبخشد نم نم های باران بروی گونه ها و پر شدن اتاقم از عطر پاپکورن رو اجاقی پاییز با تمام خصلت های خاص و رنگهای بدیع و زیبا و خوردنی های مخصوص به خود، آمدنش را خبر داده و من مست عطر حضورش هرچند که هیچوقت پاییز را نمی پسندم . اما می اندیشم که نسبت به فصل های دیگر ذائقه منحصر بفردی دارد .گویی مرزی ست میان گرما و سرما که متمایز میکند طبع ها را از هم ! پاییز خدا را به گونه و رنگی دیگر میپرستد و بی تاب و بی قرار در میان برگهای ریزان تاب میخورد ! پا نوشت : فصل ها به یک باره تغییر نمیکنند و آدمها نیز هم ! آرام و آرام سرد میشود .. دلها .. دستها ... بوسه ها .. کلامها بودنها و حضور ها ... و آرام آرام تقلای ماندن ، بودن و ساختن و حفظ کردن و مبارزه و داشتن را بیهوده می یابد آدمها آرام آرام و قدم به قدم جاده های یک طرفه را میشناسند و بهت زده میشوند . و آنی و حیران عقب گرد میکنندآدمها غرور نابجا را میشناسند و دست از تقلای داشتن و ماندن بر میدارند .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۵ ، ۲۳:۵۵
delaram **
جهان در لحظه ای که لحظه را می سازد خود نیز شکل میگیرد . جهان من ! و آنچه در اطرافخویش لمسش میکنم. دمی که میکشی وآنی که میگذرد و این جانی که چونان گلوله ای درهیبت باد پر شکوه و جلال نیست میشود .دلم میسوزد برای تو که نمیفهمی ام ... دلم میسوزد برای خودم که نمیفهمندم .. اما درون خیش به قیاس لحظه شروع نو می اندیشم و ترازوییکه در بی وزنی سبک و سنگین میشود .. دیدگانم را ورایی تازه میبخشم تا در فروزش یک نوربه  تجلی حقیقت برسم .اما آهسته وآرام در غبار تیره فام یک دوندگی سرد به ملاقات اضداد می رسم ! و وسعت فرسنگ فرسنگ فاصله و پیوسته جریانهایی که تورا مسخ خواهد نمود. پانگار :درسته ! ساده نویسی یک نبوغ هست ... خوش بحال شما ..****شاید نسیم صبا بوزد ! مگر حدیث وفا گویم !
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۵ ، ۱۰:۱۶
delaram **
ارزش حضور کدام است ؟ بهش فکر کردی ؟ ان دم که تن آدمی در لحظه و زمان جاری ست .هر آنچه که بدان امید میبندیم میشود ارزش .. همان چیزی که با آن لحظه های ناب را می سازیم .اما در پی خویش واژه های دیگری دنبال خود به یدک میکشند . همین ارزشها زندگی - سفر - پوچ - خوشبختی و... اما من میگویم تمامی این واژه های بی سر و ته بلغوریات و چرندیات انسان عصر حاضر استکه عاصی و سر در گم به دنبال ملعبه ای برای سرگرمی ست ما فردا را با فردا و فردا ها پر میکنیم و یا بلکم با ارزش ها ویا انسانها و ارزوها... در هر حالت یکی بر دیگیر باید که چیره شود یکی باید به عدم برسد در نهایت یک تجلی گنگ !یا تن ! یا اندیشه پی نوشت : عصیان در راه است و میتوان فردا را مهلتی نداد . چرا که ما به خدای راستی رسیده ایم اما نه به تن و نه به اندیشه که با تکرار مکرر پانوشت : پشت واژه ها پنهان می شوم تا پیدا کنم از ورای متعلقات کم عمق و سطحی ذهن هر آنچه را که ریشه دوانیده در عمیق ترین جای گاه روحم
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۵ ، ۲۳:۴۴
delaram **
شاه شــطرنج منی با رخ مـاهت چه کنم؟ با سپید دل وچشمان سیاهت چــه کنم؟ تا ابد در دلی و گاه به گاهی دیده... با دل و دیده و این گاه به گاهت چه کـنم؟ پادشاهی به جمال و رخ و اوصاف کمال... من و یک عالمه اوصاف سپاهت چه کنم؟ عالمی خاطر چشمان تو را می خـواهند... من و یک لشکری از خاطره خواهت چه کنم؟ بزم خورشیدی و کس طاقت رخسارت نیست... در سحر با طپش صبح "پگاهت"چه کــنم؟ در کلاس ادبت ســائل جامی غـــزلیم... جز تــمنا به صف درگه شاهت چه کــنم؟ دل به دریا زدگان بـــیم ز طوفان دارند... صخره سان،گر نکنم تکیه پـناهت چه کنم؟ برادر یوسـفم ودامن صحرا هـمه گرگ آلود است... گر پناهم نشود گوشه ء چاهت چه کنم؟ روزها رفته و در فاصله هایت قرنیست... من واین روز وشب وهفته و ماهت چه کنم؟ جامی از چـشمه وصل تو بهشت است ولی... دوزخم با عطش بار گـناهت چه کنم؟ رخ مهـتاب تو در آینهء ماه افـتاد... با چنین جلوه بیایم سر راهت چه کنم؟                                                حسین علی دلجوییته نوشت : خواستم از دل بنگارم دیدم چه سود گفتن درد است و نگفتن، عین ِ درد .. شنیدن رنج است و نشنیدنش ... بگذریم گاهی واژه ها به انتهای خود میرسند !
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مهر ۹۵ ، ۰۰:۴۳
delaram **
حالم به هم می خورد از دوندگی همبستر هر شب التهاب زندگیتا کی دوندگی، سقوط، در جا زدنکابوس پینه های مغز از خزندگیراهی که رفته ام، نرفته ام چراترکیده دیگری از ازدیاد چرندگیممهور نشد پیشانی از دغلکو نان پینه ی دستم به بندگیدردم نه پینه های دستم نه زخمتاریست چنین به تفکر روندگیخاموش اگر شده این صدای دردچاقوی در نیامی کجا بُرندگی                                                                                        " محمد مصباح "منبع :Telegram.me/mesabhart
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۵ ، ۰۱:۴۵
delaram **
خداوندگار روشنایی را به یاری میطلبم . با وجودی که ایمان دارم او نیز نمیتواند این تارها را از هم بگشایدکه به دور وجودم تنیده شده .. که گویی از سنگند و سخت ........نه آغاز و نه پایان که همچنان می دویم که مرگ را عقیم کرده باشیم و اگر نباشیم روح در باد پراکنده شده و پیکره  رو به زوال میگذارد تا آن دم که روح پراکنده در پیکره ای دیگر دمیده شود و نبردی نو آغاز نماید .ما ادمیان خود عدم هستیم و عین تاریکی . برای مبارزه مجبوریم دمادم خدایانی بیافرینیم. از نقطه ای تاریک شروع کرده و به سمت نقطه ای تاریک دیگر در حرکتیمآه خدااای من ... رهایی مطلق وجود ندارد وقتی آدمهای اطرافم را عمیق نگاه میکنم و با خود می اندیشم این پیکره ها فنا میشوند... نیست میشوند و تنها یک خاطره می ماند آن هم اگر خاطره ای باشد !!پانوشت :امیدواری بدترین بدی هاست ... وقتی که در آیین ها بارها گفته اند رنج آدمی را تمدید میکند .یک دیدگاه :باید که شراب فهم را سر کشید و در تلاطم زمان به خنده گم شد . زمان در پی یک انتقام دیرین نگرش عاصی مان را کور میکند و بعد با عمق وجود میگیرد این همان بازی ِ از ازل تا ابد است که بارها دلارام در نوشتارش یاد میکند. پیرامونم سراسر ترس است و وحشت . ترس جا ماندن از خویش .. ترس از کیش و مات شدن لحظه های ناب ... ترسِ از دست دادن بزرگترین شانس های زندگی لعنتی !! عتابم نکن چگونه از شهد و شراب و سرمستی بگویم وقتی که در سردترین اعماق روحم گرگی زخمی و خونین در میان بهمن و زمهریر زوزه میکشد ...کسی این زوزوه را نمیشنود .. اما دمادم مرا  میپراند .. چه از رویای خواب ! چه از کابوس های بیداری .. رهایم کنید که نوشته های تلخ و سکر آور مرا وامیدارد تمامی مباحث مسخره زندگی و کائنات را به سخره بگیرم .
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۵ ، ۲۱:۱۸
delaram **
این روزها کمم .. یا گاه نیستم ... عذرخواهی از همسایگان گرام ... و سند برای توجیه پذیر بودن ِ نبودنها ... تا که قبول افتد و که  در نظر آید ....قلم زنی روی مس - بشقاب سی سانت //سوخت نگاری نماد ماههای هر سال چوب افرا کتیبه سفالی تلفیق شیشیه و خاک ... پخت ناقص - در دست تعمیر و ادامه کتیبه و بشقاب .. معرق ساده  : برش و مشبک کسفال سازی و کار برجسته بروی آن ...طراحی سنتی روی سفال .. ناتمام ، در دست ساخت و ادامه ..
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۵ ، ۲۱:۰۶
delaram **