راز چکاوک ..
پنجشنبه, ۱۱ آذر ۱۳۹۵، ۱۱:۳۷ ب.ظ
پردازش های ذهن را باید که در بخشی از مغز تلمبار کرد جوری که با اشک پایین نیایید چرا که زندگی ناجوانمردانه ترین و پلیدترین آزمایشی هست که در آن از ترس تیغ به سخت و ناهموار بودنش اعتراف نمی کنیم . تمامی مجموع ها را نقض کرده و در منفیِ بی نهایت به اوج میرساند. بلد است که برعکس گردد و همه ساخته هایت را در هم کوبد .هزاران دلیل از گمشدگان ذهن برایت بیاورم تا ثابت کنم آدمی که در کنج خویش درهم تنیده میشود، خشمگین تر از گربه سانی هراسیده از بند چنگ میزند و رد زخم میکشد... یادت باشد رفیق ! این ناخن کشیدنهای دردناک به پریش حالی های کشدار خواهد رسید. قلم را میگذارم و لبخندی فاتحانه میزنم .. دوست دارم بسان ماده گرگی رها شده از دام، با صلابت و اطمینان گام بردارم. اطمینانی برای رسیدن به آنچه در ذهن پرورانده ام.قول داده ام در جای امنی از ذهنم تلنبارش کنم ! پی نوشت 1:هیچ واقعیتی از این بی نقاب تر نیست ! زندگی را اگر به تدبیر مستند نکنی در هر محکمه اش ترجمان فریاد بی ثمر خواهی بود !پی نوشت 2:می خواهم حکم کنم سرت را ببرند؛ چه وصیت داری؟
- هیچ
کسانت اینجا هست؛ پسرت را می خواهی ببینی؟
- نه
زنت را چه؟
- نه
مادرت؟
- نه
چرا؟ قلب در سینه نداری؟
گل محمد لبخندی زد.
از چه می خندی؟
گل محمد پلکها فروبست و گفت:
- از پا افتادنِ مرد ... دیدنی نیست ...
کلیدر - محمود دولت آبادی- کپی شده از کامنت رفیق پاییزی در وبلاگ پیرامون من -
۹۵/۰۹/۱۱
فقط موهایم را ببافد و سکوت کند و من ... و من بگویم و بگویم .
و من گله کنم .
و هیچ نگوید .
فقط ببافد و گوش کند .
بگویم و بگریم
بگریم و بنگرد
بنگرد و هیچ نگوید
هیچ نگوید و ببافد
وقتی موهایم بافته شد و اشکهایم ربخته شد وقتی حرف ها به انتها رسیده
در آغوشم بگیرد و هیچ نگوید