غزل های ...
يكشنبه, ۷ آذر ۱۳۹۵، ۰۹:۲۳ ق.ظ
غنیمتی شمر ای شمع وصل پروانه ...غنیمت شمردن دمی که برون شدن از آن اسطوره است . و فرو کشیدنش انقطاع یک تباهیِرو به زوال ! و چه استواری تزویر گونه رو به زوالی ! جایی که چاک چاک پینه های زخم ِ دورانرا تعفن دوندگی های بی امان در بر مگیرد ! دست می سایم ، چنگ میزنم .. فریاد میکشم و همچون سکوت لبانم را می بندم . زره پولادیینی بر چهره میبندم تا واژه های حقیقت خردم نکنند !ورنه نیست میشوم از غلت زدن در میان رنگینه های هزار رنگ این عجوز!پی نوشت 1 : عجز و لابه ای نیست ... اینها تلنگری بر بختک منعش از راه نرسیده است و بس که رسالتش را در توبره غریو ذخیره نموده !پی نوشت 2: به خاطر بسپاریم تنها کلام است که از قرنطینه واژگان ذهن بیرون میتراود و در انفجارِ ضربان عصبانیت ، سکوت را تعادل میبخشد
۹۵/۰۹/۰۷
اجازه ورود می دهم به غنچه لبند میزنم شبی به باغچه . اب و هرچه بود میدهم از مناره ها سر میدهم اذان به نوازنده شعر و سرود میدهم میدونم به دشت و پرواز می کنم چنگ عقاب را فرصت فرود می دهم به اسمان مینگرم گاه پس از ابری شبی به ستاره اذان صعود می دهم ... اگر که بیایی به شمع و پروانه برای ستایشت امر سجود میدهم ...