و اما حکایت دیروز و امروز
يكشنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۵، ۱۰:۱۹ ب.ظ
میخواهی بگویی دل آرام یاوه می بافد .. مینویسی که من ! من ِ دل آرام چرت گفته و پرت می نویسممهم نیست ... باید بنویسم که زمان وضعیت زهر آلود در جبر مکانی ست که در آن متولد شده ایم زمان پیوسته مارا دگرگون میسازد و نهایت امر بی آنکه جلب رضایت کرده باشد مارا میکشد .. ما گناه ابدی و ازلی خویش که همان زاده شدن و زجر کشیدن هست را به دوش گناه خواهیم کشید ... ما کفاره گناه تولد را با زیستن حساب کرده و درد توام بدان زیستن را به تخفیف عادت چاشنی بی طعم و رنگ آن مینماییم..پا نوشت :در تمام مدت ندایی درونی در وجودم التماس میکند ! التماس توقف این همه جفا ...ما تمام مدت زنده مانی مان ترسیدیدم چون چاره ا ی دیگر نداشتیم... و صداقت مان یک شهات مستاصل بوده و بس حکایت حق :مردن از شما آغاز نشده و به شما نیز پایان
نخواهد یافت.این عزیز به سفر می رفت اکنون
پندارید که به یکی از سفرها رفته اگر او باز نگردد شما به سوی او خواهید رفت. نهج البلاغه حکمت 357 چوکاروان رود فغانم از زمین برآسمان رود/ ( دانلود)
۹۵/۰۸/۱۶
تاوان ماندن بر رکاب خورشید، سوختن است و نشستن در جوار گل، چشیدن طعم نیزه های آن و نیز دل امید به دریا سپردن، غرق شدن ...!!!
که تازه در خوشبینانه ترین حالت، سراب دنیای ما، مملوء است از وسوسه ی نور خورشید و شمیم رایحه ی گل و خنکا و زلالی دریا ...!!!
با خودِ تنهایت همنشین باش ...!!! اگرچه روزن نوری در قلبت نداشته باشی و عطری دل انگیزی مشمامت را ننوازد و طراوت وجودت به خشکی گرویده باشد ...!!!