واگویه های دلارام

تورا از تو ربوده اند ، و این تنهایی ژرف است ...!

واگویه های دلارام

تورا از تو ربوده اند ، و این تنهایی ژرف است ...!

واگویه های دلارام

عاشقانه هایم و صمیمانه تـرین نوشتـه هـایم آنهایی هست کــه بـرای هیچکس مینویسم و سخنی از حقیقت سرشار است که هیچ مصلحتی آن را ایجاب نمی کندو اینها همان حرف هایی است که هر کسی برای نــگفتن دارد.حرفــهایی که پاره های بودن آدمی اند...اینـان هماره درجستجوی مخاطب خویشند،اگر یافتند، یافته می شوند.نوشته هایم همانانی هستند که گاه به لبخند وامیدارند و گاه به اشک.. ضرباهنگ کلماتی و واژه هایی که میلغزندو میرقصند از قلب تا قلم!دغدغه نوشتن قلمم را میخراشد اما نوشتن دغدغه ها روحم را .. اینجا فقط طالب آرامش و سکونم از نوع زلال!
___________________________
اگر میخواهی مرا بشناسی ، بشناس!
من خیلی آسانم ، آنقدر آسان که.....

با غزلیات مولانا ، عاشقی میکنم.
با شعرهای شاملو ، زندگی میکنم.
با سمفونی های انیو موریکونه ، بغض میکنم.
با نقاشی های ونسان ونگوگ ، تخیل میکنم.
با شاهکارهای آل پاچینو ، تعمق میکنم.
با کتاب های آلبر کامو ، دنیا را تحمل میکنم.
و با لبخند خدا بر پیکره ِ نحیف ِ انسانی ام،میمیرم ، تمام میشوم و پایان را آغاز میکنم.

کلاسه تحریرات
بایگانی تحریرات
مرقومات ماضیه
صاحب قلم

۱۰۲۶ مطلب توسط «delaram **» ثبت شده است

روزی دلم گرفت . گفتم : "قصه ی دلم" را بنویسم... دریا ...مهر....کویر و این آغاز نوشتن بود.کسی نبود.صدایی نیم تمد.ازدحام سکوت نیز بی همهمه بود. شاید دنیا باندازه ی یک دل بیقراری می کرد. ______________________________________________ از دریا تا کویر فاصله ای از مهر.... شاید عبث، شاید بیهوده.!
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۸۶ ، ۱۶:۱۷
delaram **
میدانی امروز تمام تاریخ ها و تقویم ها مرا به او میرساند.و بعد وحشیانه ناگهان در میان حقیقتی بنام زندگی پرت میشدم ! اینکه من در او تعریفی ندارم قابل درک است ولی اینکه او در من چه میکند و از من چه میخواهد ، قابل فهم نیست برایم ؟ اینکه چرا رفتارهای بی ادبانه اش را به قشنگ ترین وجه ممکن توجیه میکنم و اینکه چرا دوستم پر شک و تردید به توجیهاتم گوش میدهد ، از من دختری ساده لوح میسازد ،ولی میدانم که نیستم و مطمئنا" به او فرصت و اجازه برخوردهای نادرست را نمیدهم
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۸۶ ، ۱۲:۱۵
delaram **
این همه عجله برای چیست؟ به یاد داشته باشید : سرعت حرکت شما با احساس شما رابطه مستقیمی دارد ، پس سعی کنید عجول و شتابزده نباشید.
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۸۶ ، ۰۷:۵۲
delaram **
آرامش عجیبی دارم. خوشحالم از اینکه پیش خودم و وجدان خودم سربلندم و هیچ چیز برام مهمتر از این نیست، خوشحالم از اینکه تموم روزهایی که پشت سر گذاشتم نتونسته در من تغییری ایجاد کنه. خوشحالم از اینکه با دیدن نامهربونیها، نامهربون نشدم. خوشحالم از اینکه شنیدن حرفهایی که در غیاب من زده میشه من رو آزار نمیده. خوشحالم از اینکه در کنار همه ی اونچه که اتفاق افتاده خودم رو بی تقصیر نمیدونم و اشتباهاتم رو میشناسم. خوشحالم از اینکه از هیچ کس کینه ای به دل ندارم. خوشحالم از اینکه بخشیدم، بخشیدم عزیزی رو که سالهای عمرم و احساسم فدای نادونی، بدخواهی و بی معرفتیش شد، بخشیدم کسی رو که با طعنه هاش روحم رو آزار داد و دلم رو به درد آورد. بخشیدم کسی رو که به جای بزرگتری کردن، برای کوچک کردن من قدم برداشت... بخشیدم، همه رو بخشیدم و گذشتم ... از هیچ کس کینه ای به دل ندارم و آرامش لحظه هام رو مدیون همین احساسم. روزهای من با همه ی سختیها، سرشار از آرامشه. روزهای من از جنس کسایی نیست که هر لحظه اسیرتر از قبل برای نابودیه خودشون قدم برمیدارن. روزهای من از جنس کسایی نیست که به انتظار زمین خوردن من نشستن. روزهای من از جنس کسایی نیست که نمیخوان باور کنن بازنده بودن معناش چیه. برای همشون دعا میکنم. این روزها تنها آرزوی من، برای دوستانی که قسمت های مهمی از زندگیه من رو رقم زدن، خوشبختی و آرامشه و بر خلاف تمام اونچه که در مورد من به قضاوت نشستن، موفق شدنشون، نه تنها برای من حسرتی به بار نمیاره بلکه هر زمان لبخندی واقعی به دلم هدیه میکنه. گرچه میدونم هر کس دنیا رو با دل خودش میبینه و بعضیها اونقدر غرق تیرگیها میشن که هیچ روشنی ای به دلشون راه پیدا نمیکنه. این روزها تا همیشه من آروم ِ آرومم. رهای ِ رهام و مطمئنم زندگی همراه من خواهد بود و هیچ چیز نمیتونه باعث شکستن من بشه. من برای جبران اشتباهاتم از امروز تا فرداها وقت دارم و از این به بعد دنیام رو اونطور که میخوام و باید میسازم.
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۸۶ ، ۱۳:۳۳
delaram **
هی واااااااااای من!!این عادت تهِ نگاه های من رسوب کرده به حلالیت هیچ اشکی پاک نمی شود.. و پاهایی که برهنگی، کفش های لنگه به لنگه اش شده..به یاد نمی آورد روزی که کسی پرچین خاردار افق را گذر کرده باشد...بقیه اش را بگذار سکوت کنم.. درسکوت مبهمم  هزار حرف نگفته..هزار درد نهفته.. هزاران هزار دریا هر لحظه در تپیدن و طغیانند..! در من هزار آهوی تشنه در خشکسال دشت پریشانند..! در من پرندگان مهاجر، ترانه های سفر را در باغ های سوخته می خوانند.. با من که در بهار خزانم قصه های فراوانی ست. با من که زخم های فراوانی بر گرده ام به طعنه دهان باز کرده اند هر قصه یک ترانه ، هر ترانه خاطره ای دیگر،هر عشق یک ترانه ی بیدار است..! در خامشی حضورم ، حرف مرا بفهم..یا برای عشق ، زبانی تازه پیدا کن! تا درد مشترک زبان مشترکمان باشدپ. نوشت :  میزگرد سکوت های با معنی و چشم های شنوا را دوست دارم..
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۸۶ ، ۱۸:۵۱
delaram **
به تازه عروسها و تازه زوجها یه دقتی کن .. یه اونایی که تازه تشکیل خانواده دادنبه زندگی های میان راه هم یه دقتی کن... و زوجهایی که مدت زیادی رو باهم سپری کردنجالبه .. خیلی جالبه اول زندگی این همه تفاهم و عشق و میان راه کمی سردی و اواخر هم که نگواصلا به یه زوج بی عیب و نقصی برخورد کردین تا بحال ؟ ! دو معشوق که عشقشون هیچوقت نمی میره. دو عاشق که رابطشون هیچوقت به خطر نمی افته. زن و شوهری که کاملا به هم اطمینان دارن. اگه شما تابحال یه زوج بی نقص رو ندیدین. اجازه بدین من اونارو به شما معرفی کنم. اونا رو کیک خامه ای ایستادن. و رمز موفقیتشون، طرز ایستادنشون ِ! چون مجبور نیستن به هم نگاه کنن! پ.نوشت  1 : بیا با قایق عشق با هم پرواز کنیم. پیتیکو (3 بار)!پ . نوشت 2 : همیشه بهترین چیزها رو می شه تو کوچکترین بسته ها پیدا کرد!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۸۶ ، ۱۵:۳۴
delaram **
همین نان که از فرط فراوانی حتی سگان نیز به آن رغبتی نمی کنند ،اگر منع کنی همگان بدان رغبت آرند ؛ الانسان حریص علی ما منع ! هر چند که زن را امر کنی که پنهان شو ، وی را دغدغه خود را نمودن بیشتر شود و خلق را از نهان شدن او ، رغبت به آن زن بیش گردد ...پس تو نشسته ای و رغبت را از دو طرف زیادت می کنی و می پنداری که اصلاح می کنی !!!آن اصلاح تو خود، عین فساد است ! اگر او را گوهری باشد که نخواهد که فعل بد کند ، اگر منع کنی و نکنی ، او بر آن طبع نیک خود و سرشت پاک خود خواهد رفتن . فارغ باش و تشویش مخور .و اگر به عکس این باشد ، باز همچنان بر طریق خود خواهد رفتن .                            منع ، جز رغبت را افزون نمی کند
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۸۵ ، ۲۲:۲۲
delaram **
گریز میزد و می گریخت از چشمانم !  خواب را می گویم... میخزید و چنگ می انداخت روی قلبم ! کابوس را می گویم... که تند و تیز می تاخت روی شب های بی قراری ام....   چشمه ای بود جاودان ! اشک را می گویم ...که غزل می خواندو روی صورتم می رقصید... دُرد ِ این شراب چه تلخ به کامم نشسته است...داغ را می گویم...پ.نوشت : آینه‌دار رابطه‌ام! ،  بنشین..... کنار حادثه بنشین.یاد مرا به حافظه بسپار!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۸۵ ، ۰۱:۲۵
delaram **
تیتر یک روزنامه ،خاک بر سر بازنده  فاتحه ،پایان،فونتش سیاه و گندهباختن عادت ما بود،تا بوده همین بوده این قصه ما بود. نسلی که نمی خندهباید واژه ها را انگشت نگاری کنم.. هر سی و دو حرف را ادبیات در حسرت عدم سوپیشینه می سوزد/پی نوشت :ایستادم و ایستادم چراغ سبز نشد ومن مردم ...هیچ گاه ندانستم دیگران از چراغ قرمز رد می شدند یا چراغ فقط برای من قرمز بود؟
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۸۵ ، ۲۱:۴۳
delaram **
با هر نفس، مرگ را که همواره در کمین ما است پس می زنیم ... اما در نهایت مرگ پیروز می شود، زیرا با تولد، مرگ سرنوشت ما شده است و با قربانی خود تنها برای مدت کوتاهی پیش از بلعیدنش بازی می کند. ما تا آن جا که امکان دارد با اشتیاق فراوان و نگرانی بسیار به زندگیمان ادامه میدهیم، درست مانند وقتیکه با تمام توان خود در حباب صابونی می دمیم، در حالی که میدانیم خواهد ترکید.                                                                                                                                                         آرتور شوپنهاور
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۸۵ ، ۲۲:۰۸
delaram **
روز ولنتاین (Valentine) بهانه ای است برای ابراز علاقه به کسی که دوستش داریم. و بهانه ی دیگری است برای گرامی داشت یاد آن کشیش مادر مرده ای که به خاطر عشق به یک دختر یا همان، خوردن میوه ی ممنوعه در آن زمان، کشته شد! راستی... چند نفر از ما حاضریم برای کسی که دوستش داریم، بمیریم؟!؟! من که خودم حاضرم به خاطر خانواده ام بمیرم. در مورد عشق فکر نکردم شایدم هنوز عاشق نشدم .. شما را نمی دانم!!!
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۸۵ ، ۲۰:۲۹
delaram **
تبسمی کردم به تاریکی تبسمی کردم به نور تبسمی کردم به دلشوره ای که با من زاده شد و باد آمد و همه تبسم هایم را با خود برد مگر تبسمی که به تو کردم ای همه آنچه که از دیروز و فردا مرا مانده است  پ . نوشت : شمشیرکشیدی و نکشتی مارا، فریاد ز لطف ناتمامت..- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - ----وقتی هم کاسه ی"صبر" شکست باز هم می شود ... می شود زن بود و مردانه شکست / باز با هر تکه ای تشکیل شد! می دانید : زن که باشی ... خسته هم که باشی... تحمل می کنی... چون باید صبور باشی وگرنه...پ.نوشت : من خاکستری تابناکم ...
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۸۵ ، ۰۹:۲۳
delaram **
بعد از همه ی تشویق ها،بعد از همه ی آفرین گفتن ها،بعد از آن همه خنده از ته دل،بعد از همه دوستت دارم شنیدن ها و سر تکان دادن ها و لبخند زدن های مزخرف،میرسم به نت های ریز و دلم عجیب برای تو تنگ میشود.."چه فرق می کند در بلفاست گم شده باشد یا هفت حوض آدم ها که می روند گریه ام می گیرد"این را راست گفته بودی رفیق..فرقی نمیکند کجا گم شده ای،بعد از رفتنت فقط گریه ام میگیرهارسال نظر امکان پذیر نیست..
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۸۵ ، ۱۸:۴۰
delaram **
وسط شلوغی برگه های نتی که روی زمین ولو بودند خوابم برده بود.گیج بودم هنوز.خانه بوی سیگار گرفته بود.پنجره ها را باز کردم.گلها را که آب داده بودم چشمم افتاده بود به ارغوان.چسبیده بود به شیشه.مرده بود.قلب روی کمرش بدجور توی چشم می زد..فوبیای از دست دادن آدمها گرفته بودم..فوبیای از دست دادن دوست داشتنی ها گرفته م از امروز..ارسال نظر امکان پذیر نیست..
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۸۵ ، ۱۸:۳۶
delaram **
تقویم کوچک من ادامه قبیله ای بزرگ است از خاندان محترم تاریخ خانواده ای که این جا تمام می شود
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۸۵ ، ۲۱:۰۴
delaram **
دخترکی که اوقات دیروزش را با شور و شوق به بازی در کوچه ها  و دوچرخه بازی و گرگم به هوا می گذراند .. اینک دختر لوند و زیبایی شده که در هر کوی و برزن به دنبال گمشده ی خویش می گردد در چشمانش کشتی غم در دریای ترس و واهمه پهلو گرفته .. به واهمه و اضطراب که مبادا آن چه در کودکی برای وی "مرگ" معنا کرده بودند مدت هاست مرده باشد..
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۸۵ ، ۱۸:۱۳
delaram **
یک لحظات غریب و بعضن غیر قابل جبرانی هست در زندگی، که حس می‌کنی یک کسی یک حرف خیلی مهمی دارد توی دلش که می‌خواهد به تو بزند یا تو یکی از کسانی هستی که می‌تواند حرفش را به او بزند. یک لحظات بی‌نهایت حساسی هست توی زندگی، که بین تو و کسی یک انرژی‌ای مبادله می‌شود که تعیین می‌کند که این حرف زده بشود یا نشود و اگر نشود گاهی برای ابد نمی‌شودیا وقتی می‌شود که سوژه فاکتور زندگی‌اش را از دست داده، مرده. و من معتقدم بعضی از این دوراهی‌ها سرنوشت آدم‌ها، رابطه‌ها و دوستی‌ها را زیر و رو می‌کنند/.در این بین صمیمانه ترین حرفهایم آنهایی است که به "هیچکس" مینویسیم سخنی از حقیقت سرشار است که هیچ مصلحتی آن را ایجاب نمی کند و اینها است «حرف هایی که هر کسی برای نگفتن دارد». حرفهایی که پاره های بودن آدمی اند...اینان هماره در جستجوی مخاطب خویشند، اگر یافتند، یافته می شوند.پ.نوشت : انرژی در جریان بین دو شخصیت، فارغ از هر نوع ارتباطی که با هم داشته باشند یا نداشته باشند، شجاعت دهان باز کردن برای شروع گفتن یک حرف، یا برعکس، شجاعت و به موقع بودن ِ دهان باز کردن  برای پرسیدن این سوال که: "می‌خواهی با من حرف بزنی؟" در لحظه‌ای که طرف در آخرین مرز تردید قرار دارد، سرنوشت یک رابطه، یک لحظه، یک آینده را عوض می‌کند.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۸۵ ، ۰۷:۴۸
delaram **
بی خوابم ..آنقدر که دراز به دراز سکوت میکنم و ساعت حوصله اش سر رفته ... گاهی یواش ... گاهی تُند .... تیک تیک می کند ...انگار سرگیجه های من به زمان هم سرایت کرده وقتی دو ساعت دو روز طول میکشد ..هــــــــــیییی ....نبین ... نخوان ....میترسم این جنون ها واگیردار باشد .....بیدارم..زیر پتو واسه خودم ستاره میشمارمو.... نوک مدادُ به کاغذای سفید میمالمو .......تو خیال کن که بیمارم...بیدارم...واسه خودم یه آهنگ قشنگ می زارم و دوشاخه ی هدفونامو توی گوش می کارم و سلولای خاکستریمو می خارم..بیدارم..می خندم و اشکامو چیکه چیکه می بارم و خفه...یواش...بی سروصدا می نالمو خاطراتو به یاد میارم........خستمه..... میشه دردامو کم کنی و....میشه طوفان های زندگیمو نم نم کنی و..میشه ... خط بدبختیمو خم کنی و..سعی نکن منو آدم کنی..
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۸۵ ، ۱۱:۴۸
delaram **
تاریک و دلشکسته و افســرده فرض کن  یک آسمان قرار به هم خورده فرض کن  دلتنگی درخت اناری که دست را  از درد انتظار به سر برده فرض کن  یک روسری بر از گل نرگس که وسعتش  در دست های فاصلــه پژمــرده فرض کن  لب هـــای دل سپرده به آغوش ماه را  در زیر بوسه های شب آزرده فرض کن  من اهل روز های خوش هفته نیستم  غیر از غروب جمعه مرا مرده فرض کن
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۸۵ ، ۱۳:۲۷
delaram **
گاهی بر سفره ی دلت کسی ناگهان، بی مهابا و بی واسطه می نشیند با همه حجم بودنش و می شود دل آرام، دل آرا و یکی ام با تمام نرم و نازکی ها با تمام چرب زبانی ها فرسنگ ها فاصله دارد ... نمی دانم . . .!انگار دل آدم ها بیشتر از خودشان می فهمند،،،انگاری فهمیدن یه جورایی درد داره. انگاری روحت خراشیده میشه اصلا بذار ساده ترش کنم.. پرفسور که سهل است پُـرِ فسفر هم که باشی ! تو از غم هایِ عالم یک غمی داری؛ و مثل ِ رسم ِ زن ها می شوی پریود ! فقط بی خود نشو از خود که این غم ها اگر باشند ما هستیم
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۸۵ ، ۱۶:۳۵
delaram **
من از آنچه در نگاهت پیچانده بودی هیچگاه سر در نیاوردم اما خوب میدانستم ... که حرف هایت طعم بدی نداشت ... که چشمانت بیمار نبود / که آنچه این وسط سوخت تنها من نبودم و حالا ... سینه های آذر از نباریدن سنگین شدهیادم  مانده ، یادم هست که گفتی به من : تا قبل از اینکه پرواز کنی هر چقدر خواستی بترس، فکر کن، شک کن، دو دل شو، پشیمون شو....اما وقتی که پریدی اگه وسط راه پشیمون شدی، بازی رو باختی !! پ.نوشت : در زندگی ما لحظه ای فرا می رسد که تسلط بر زندگی را از دست می دهیم و از آن پس، سرنوشت بر هستی ما مسلط می شود و این بزرگترین گزافه ی جهان است.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۸۵ ، ۰۴:۴۸
delaram **
من مجذوب ُرمانی بودم که سه بار تمام شد...شوالیهء فاتحی که نویسنده اش را به مبارزه میطلبید. و من دیدم هر چه باید ونباید / شاعری که به حراج گذاشته بودغم سنگین روی دلش را، مفت و ارزان /معنی یک لبخند! زیر باران حسرت من پُشت پنجره اندوه تو بودی،نفسِ گرم من آنروز تار کرد شیشهء  تنهایی را ، طوری که  روی آن  می شد نوشت غم رسوایی را !ودر آن لحظه من چکیدهء التماسی بودم که پرسید: چرا  سر رسید اولین نگاهم را در انزوا پاره کردی؟  اولین فصل کتاب عشق من خواهی شد اگر به من از مهر نگاهی دوباره می کردی..
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۸۵ ، ۱۲:۵۹
delaram **
گاهی چیز های هست که کنده میشود از دل آدمی که اگر نفس عمیق نکشی و چشمهایت را نبندی و آب دهانت رو قورت ندهی و حرفت را نزنی هیچ وقت جاش پر نمیشه...حرفهایت را بزن!هر آنچه ته دلت هست را بگو... نگذار بماند! این روزها تواضع یا تودار بودن معنایی ندارد، حرف نزنی،یابویی! و احمق تر از آنچه که هستی حسابت میکنند. همیشه انتقامت را هم همان لحظه بگیر، نگیری،زخم زبان میخوری آن هم از خود،نه دیگری!!! دلت را خالی کن تا درد و دلی نماند؛ نه کوه به کوه میرسد و نه آدمی به آدمی.* سپاس از نازنین " دوست " درد و دل  //  درد دل
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۸۵ ، ۰۹:۱۱
delaram **
اه زبانه می کشد وقتی سکوت در سنگینی فریاد صبوری می نماید تلاش خواهم کرد اما نه برای رسیدن به فردا.برای فرار از امروز...این عشق هم سر امد واین خواب هم گذشت..روزی پدید امدوشبی ناپدید گشتاو رفت وجای پایش بر چمن نوشت ،این است زندگانی و این است سرنوشت!هرگز مردن به تلخی فراموش کردن یک بودن نیست.
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۸۵ ، ۱۲:۵۱
delaram **
دل انتظار کِش انگار محکوم است به فنا ، به انتظاری عبث.. چاره چیست؟فدای تو ! باید تحمل کرد برای تو! تحمل کرد و دم نَزَد ، دم نزدومُرد،مرد و اُفتاد به پای تو ...اتوبوس عشقت در ایستگاه قلبم توقف نکرد زیراتنها مسافرش ، دل رسوای بدون بلیط من بود...دربست ،بیا بالا............................................................................................................وقتی رانندهء اتوبوس بلیط هواپیما را به من برگرداند، با اشاره گفت:فقط ده تومان.روی کتیبهء همان اتوبوس نوشته ای خواندم  که شخصیت را ارائهءبلیط میدانست.درون گلدان هوس ، گل  پژمرده ای دیدم  که  پرپرشده اش روزگار مرا میمانست.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۸۵ ، ۱۲:۵۵
delaram **

میرسد روزی که بی هم میشویم یک به یک از جمع هم کم میشویم میرسد روزی کــه ما در خــــاطرات مـــوجب خندیدنـو غــم میشویـم

 

گو ببینم میدانی چه میگذرد از دل کوه ؟ خبر داری آیا ؟

اما من خوب می دانم که کوه چه میخواهد خوب می دانم دلش می خواهد ابر باشد و همیشه در حال حرکت تا آن وقتها که میگیرد ببارد سبک شود و صاف کند اما حیف که او هم مانند همه ما پایبند خاک است.

 

پ.نوشت 1 :

حرفی مانند کوه روی دلم عجیب سنگین است... کجاست فرهاد؟؟

 

پ.نوشت 2 :

  - چرا هرگز از گذشته نمی‌گویی ناخدا؟       

  + بازگفتن، سوزاندن است.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۸۵ ، ۱۵:۰۱
delaram **
شده دلتون یهو تنگ بشه؟.. دلم یهو تنگ شد...برای دل آرامِ شش سالگیم..برا شش سالگیم نه ها....برای خود ِدل آرام شش سالگی ام ..از دل آرام ِ الان هم همچین زیاد دلخور نیستم ولی خوب !!! شما دلتون برا خودِ چند سالگیتون تنگ شده؟شده دلتون یهو تنگ بشه؟...دلتنگ یه رفیق......
۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۸۵ ، ۱۸:۴۸
delaram **
اشک هایم را شانه ای نیست! بی پروا میبارد... میدانم ک اینها "باید" باشد تا آرام گیرد دلم! پس شرمی نیست...میبارد! در خلوت و صدایی ک نجوا میکند حرف دلم را... (تنها چند قطره و تـــــمام،چند قطره ی پر درد البته) "کنارم هستیو انگار همین نزدیکیاست دریا..مگه موهاتو واکردی ک موجش اومده اینجا؟! قشنگه رد پای عشق...بیا بی چتر زیر برف، اگه حال منو داری میفهمی یعنی چی این حرف ... " صدا با من چه ها ک نمیکند! یکی در سکوت و دیگری در شلوغی شبانه! هردو ب یک اندازه درد می آورد برایم... هردو ب یک اندازه اشک میسازد برایم!! هردو ..را یادم نمیبخشد! نه اینکه دلم! نه! اون با بندایی ک خورده رنگ بخشش زده ب خودش!خیلی وقته ... ســـــپـــــــد! ولـــی یـــــــــادم یـــــــــــادم یــــاد..َم یا..د.. َم
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۸۵ ، ۱۱:۳۳
delaram **
زندگی کوتاست،  قواعد و بشکن، چیزایی که ارزش ندارنو سریع فراموش کن.... به آرومی ببوس... واقعاً عاشق باش..... بدون محدودیت بخند....... و هیچ چیزی که باعث خندت میشه رو رد نکن.... این یعنی زندگی! ولی کلی تلاش میخواد تا بتونی جذبش کنی! اولیش اینکه باور کنی و یادت نره که شاید همین فردا دیگه نباشی.... اولشو که گرفتی بقیش خیلی آسون میشه....میری تا آخرش.... با خیال راحت! میرسی به جایی که لحظه هات پر از خنده میشه تا همیشه.تا آخرش.تا تهِ همین کوتاهی! یه بازی کوچولو که همین الان اومد تو ذهنم.زندگی واست تشکیل شده از چی؟با حروفش... د=دل آرام ... ن=نسیم بهاری... ع=عشق ورزی ... گ=گرمیِ یه آغوش... به همین سادگی....به همین مـــــــلـــــــســــــی!!!!!!!!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۸۵ ، ۱۰:۵۰
delaram **
دیر‌ى‌ با من‌ سخن‌ به‌ درشتى‌ گفته‌‌اید خود ‌آیا تاب‌تان‌ ‌هست‌ که‌ پاسخى‌ درخور بشنوید؟ رنج‌ ‌از پیچیدگى‌ مى‌برید؛ ‌از ‌ابهام‌ و هر ‌آنچه‌ شعر ر‌ا در نظرگاه‌ شما به‌ ز‌عم‌ شما به‌ معمائى‌ مبدل‌ مى‌کند. ‌اما ر‌استى‌ ر‌ا از ‌آن‌ پیشتر رنج‌ شما ‌از ناتو‌انائى‌ خویش‌ ‌است‌ در قلمروِ«دریافتن‌»؛ که‌ ‌اینجا‌ى‌ ‌اگر ‌از«‌عشق‌» سخنى‌ مى‌رود ‌عشقى‌ نه‌ ‌از ‌آن‌گونه‌ ‌است‌ که‌تان‌ به‌ کار ‌آید، و گر فریاد و فغانى‌ ‌هست‌ همه‌ فریاد و فغان‌ ‌از نیرنگ‌ ‌است‌ و فاجعه‌.   "شاملو"_____________________________________________درد نیز لذت ست؛ نفرین نیز آفرین است؛ شب نیز خورشیدی ست. دور شو، و گر نه خواهی آموخت که فرزانه نیز دیوانه است!ماندن همیشه خوب نیست... رفتن هم همیشه بد نیست... گاهی رفتن بهتر است.گاهی باید رفت... باید رفت تا بعضی چیز ها بماند... اگر نروی هر انچه ماندنیست خواهد رفت... اگر بروی شاید با دل پر بروی و اگر بمانی با دست خالی خواهی ماند... گاهی باید رفت و بعضی چیزها که بردنی ست با خود برد... مثل یاد،مثل خاطره ،مثل غرور... و انچه ماندنیست را جا گذاشت،مثل یاد،مثل خاطره،مثل لبخند... رفتنت ماندنی می شود وقتی که باید بروی،بروی... و ماندنت رفتنی میشود وقتی که نباید بمانی،بمانی‬
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۸۵ ، ۱۷:۴۱
delaram **