پایان ...
سه شنبه, ۱۹ تیر ۱۳۸۶، ۱۰:۱۶ ق.ظ
لبخندت را، برای داوینچی...
و رازهای عاشقانهات را، برای ون گوگ بفرست!...
برای من ...تنها... به اندازهی گنجاندن یک نام ...- در قلبت-... جا بگذار !!...همین و بس...!! که من دیگراز هیاهوی واژه ها خسته ام من سکوتم را از اوراق سپید آموخته ام.
آیا سکوت روشن ترین, واژه ها نیست؟
همیشه در خلوت مرگ را مجسم دیده ام آیا مرگ خونسرد ترین, واژه ها نیست؟
تا چشم گشودم از چشم زندگی افتادم.
شبی- شاید امشب - زیر نور یک واژه خواهم نشست و هم زمان پایان آخرین برگ خاطراتم
خواهم نوشت:
پایان..............!!!
۸۶/۰۴/۱۹