بنشین کنار حادثه ام!
دوشنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۸۵، ۰۱:۲۵ ق.ظ
گریز میزد و می گریخت از چشمانم ! خواب را می گویم...
میخزید و چنگ می انداخت روی قلبم ! کابوس را می گویم...
که تند و تیز می تاخت روی شب های بی قراری ام.... چشمه ای بود جاودان ! اشک را می گویم ...که غزل می خواندو روی صورتم می رقصید...
دُرد ِ این شراب چه تلخ به کامم نشسته است...داغ را می گویم...پ.نوشت : آینهدار رابطهام! ، بنشین..... کنار حادثه بنشین.یاد مرا به حافظه بسپار!
۸۵/۱۲/۱۴