زبانی تازه برای عشق...
جمعه, ۷ ارديبهشت ۱۳۸۶، ۰۶:۵۱ ب.ظ
هی واااااااااای من!!این عادت تهِ نگاه های من رسوب کرده به حلالیت هیچ اشکی پاک نمی
شود.. و پاهایی که برهنگی، کفش های لنگه به لنگه اش شده..به یاد نمی آورد
روزی که کسی پرچین خاردار افق را گذر کرده باشد...بقیه اش را بگذار سکوت
کنم.. درسکوت مبهمم هزار حرف نگفته..هزار درد نهفته..
هزاران هزار دریا هر لحظه در تپیدن و طغیانند..!
در من هزار آهوی تشنه در خشکسال دشت پریشانند..!
در من پرندگان مهاجر، ترانه های سفر را در باغ های سوخته می خوانند..
با من که در بهار خزانم قصه های فراوانی ست.
با من که زخم های فراوانی بر گرده ام به طعنه دهان باز کرده اند
هر قصه یک ترانه ، هر ترانه خاطره ای دیگر،هر عشق یک ترانه ی بیدار است..!
در خامشی حضورم ، حرف مرا بفهم..یا برای عشق ، زبانی تازه پیدا کن!
تا درد مشترک زبان مشترکمان باشدپ. نوشت : میزگرد سکوت های با معنی و چشم های شنوا را دوست دارم..
۸۶/۰۲/۰۷