صبوری...
چهارشنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۸۵، ۰۹:۲۳ ق.ظ
تبسمی کردم به تاریکی
تبسمی کردم به نور
تبسمی کردم به دلشوره ای که با من زاده شد
و باد آمد و همه تبسم هایم را با خود برد
مگر تبسمی که به تو کردم
ای همه آنچه که از دیروز و فردا مرا مانده است
پ . نوشت : شمشیرکشیدی و نکشتی مارا، فریاد ز لطف ناتمامت..- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - ----وقتی هم کاسه ی"صبر" شکست باز هم می شود ...
می شود زن بود و مردانه شکست / باز با هر تکه ای تشکیل شد!
می دانید :
زن که باشی ...
خسته هم که باشی...
تحمل می کنی...
چون باید صبور باشی وگرنه...پ.نوشت : من خاکستری تابناکم ...
۸۵/۱۱/۲۵