اینم از امروز
يكشنبه, ۸ بهمن ۱۳۸۵، ۰۶:۳۶ ب.ظ
وسط شلوغی برگه های نتی که روی زمین
ولو بودند خوابم برده بود.گیج بودم هنوز.خانه بوی سیگار گرفته بود.پنجره ها
را باز کردم.گلها را که آب داده بودم چشمم افتاده بود به ارغوان.چسبیده
بود به شیشه.مرده بود.قلب روی کمرش بدجور توی چشم می زد..فوبیای از دست
دادن آدمها گرفته بودم..فوبیای از دست دادن دوست داشتنی ها گرفته م از
امروز..ارسال نظر امکان پذیر نیست..
۸۵/۱۱/۰۸