خوشتر از این چه می توان باشد برای آدمی که بیدار شود از کابوس یک سقوط ناتمام. گاهی می ایستیم از یک حرکت !همه آدمیان در مقطعی از یک حرکت ، باز می ایستند... آنکه در پی فتح قله ای ست می ایستد تا دامنه را از نظر بگذراند و راهی از بین صخره ها برای خویش بگشاید !آنکه پی چشمه آبی در دل کویر است می ایستدتا صحن پر تب و تاب طلایی و پر اخم را از زیر دیدبان دست عبور دهد .اما آنکه در مسیر پر سنگلاخ زندگی می ایستد تو گویی مسیر را گم کرده ، دامنه در برابر چشمش صلابتی وهم انگیز دارد یا صحن کویر ذهنش بی انتها و ممتد گردیده .او می ایستد نمیداند . چون خسته می شود ... می ایستد تا تمام شود آن بخش از زندگی اش که زندگی میکند و بیشتر به زنده مانی شبیه استمی ایستد و زیر پوستینی از شترانه محافظی مخفی میشود تا بگذرد این بادهای سمی سوزاننده آن فصل زندگی .. و من این روزها در حال ایستایی بر فراز صخره ای بس عظیم به زندگی می نگرم و می اندیشم ایا اگر از این صخره پرواز بگیرم ، آنچه در ذهنم پرورانده ام خواهد توانست برهاندم از یک سقوط ناتمام ؟! پی نوشت :زندگی یک حقیقت بدیهی ست .. و حقیقت آن بر زبان جاری نمیشود . و طاقت اندک ما در برابر تشویش افزونمان سر خم می کند !