شب چره هایی بی کلام !
پنجشنبه, ۱۲ فروردين ۱۳۹۵، ۰۹:۵۵ ب.ظ
هر نفس نو می شود دنیــــا و مــا بی خبر از نــو شدن اندر بقــا
عمر همچون جوی نو، نو می رسد مستمری می نماید در جسددر مورد عید و بازدید ، باز بازدیدها نوشتم و ماوقع این چند روزی که گذشت ...اما ماند لابلای نوشته های بی امضا همچون هزاران اسم قلم خورده از رد تایید یک ناشر ! بماند به وقت دیگر که اینک دلتنگی و حزن چون شوالیه فاتح که مغرورانه سر برمیگرداند و مدام ، کشته ی تیغ نفرتش را مینگرد ..و این حقارت مانده در بیخ گلو که مدام راه نفست را می برد .کمند تنگ شده به گردن صیدی ست که مدام به تقلای بیهوده فکر رهایی دارد.. از چه ؟ خود نیز نمی داند . آن دوستی که گفت دل آرام در نوشته هایت حزن بیشتر دیده می شود اندکی به شادی بیامیز.. بگذار بگویمش ... همان اندازه که در مراودات اهتمام و احتیاط بر حفظ ظواهر و نقل سرمستی هست ، نوشته هاتراوش اندرون گریز ناپذیریست برای بیان آنچه نگارنده را به آرامش طوفانی می خواند..سکوت قطرات دیده در حجم خالی شب می سُرد و مینوازد که به افیون وهم زا تشبیه اش کردم ،این پوچیِ دروغ محض را که حقیقت بودن را نفی میکند ... آه از این خاطرات خاک گرفته در تن مرده زندگی ! آه از این حس تلخی که مدام کمان میکند و تو را نسبت به پیرامونت حساس و دقیق می سازد. همچون یکدوبر من آماده به حمله که میتوانی به وضوح حس درندگیِ بی پروا را در چشمان بی رحمش مشاهده کنی. که نوستالژیای نامیرای من مرتب و سنجیده در طبقات منفرد ذهن چیده شده ، کلکسیون وار نمره خورده تا درایجاز یک تلنگری اندک، درامی تراژیک روی صحنه زندگی ام باشد ! - این درد من است میفهمی ام ؟ -دردی که می
کشم درد امتداد چیزیست روی هویتم، ذاتم ، هستی ام و چه محسوس و لزج انگشت می کشدروی خط زمان ! و چه بی محابا خط می زند بر ماحصل نوشته های عمر رفته نمی دانم / به راستی نمیدانم ولی صدای ناخن هایش را روی رد پوسیده ی امتداد زمان می
شنوم کر می شوم
چیزی هست که ممتد می شودو مرا مثل همان بغضی که تمام نمی شود خفه می
کند .... پی نوشت : بغضی که تمام نشود ، حنجره را خواهد سوزاند .. میفهمی ؟
۹۵/۰۱/۱۲
درود
برکنار جویی بشین و.گذر عمر ببین.
گاهی باید بی دقت رد شد و گذشت.
چون این روزها دقت دق ات میدهد
بنویس بی ترس و اظطراب
بیخیال همه چی
انصافا مبارزه کردن نیرو زیاد میخواهد
ولی یه تنه با یه هنگ مبارزه....!
به عبارتی
ای طلعت افسرده و ای صورت مجروح
هر سو نگرم خیمه زده لشکر اندوه.
یه دوست خوبی داشتم که میگفت اگر قدرت حل مشکلی رو داری حلش کن نداری ولش کن.
بیخیال........
این یکی دو روز عمر چی هست که غصه اش رو بخوریم.هرچند فرد خونگرم و با احساس و مسولیت پذیر خیلیییییی برایش سخت است بیخیالی.اما راه دیگری نیست.