واگویه های دلارام

تورا از تو ربوده اند ، و این تنهایی ژرف است ...!

واگویه های دلارام

تورا از تو ربوده اند ، و این تنهایی ژرف است ...!

واگویه های دلارام

عاشقانه هایم و صمیمانه تـرین نوشتـه هـایم آنهایی هست کــه بـرای هیچکس مینویسم و سخنی از حقیقت سرشار است که هیچ مصلحتی آن را ایجاب نمی کندو اینها همان حرف هایی است که هر کسی برای نــگفتن دارد.حرفــهایی که پاره های بودن آدمی اند...اینـان هماره درجستجوی مخاطب خویشند،اگر یافتند، یافته می شوند.نوشته هایم همانانی هستند که گاه به لبخند وامیدارند و گاه به اشک.. ضرباهنگ کلماتی و واژه هایی که میلغزندو میرقصند از قلب تا قلم!دغدغه نوشتن قلمم را میخراشد اما نوشتن دغدغه ها روحم را .. اینجا فقط طالب آرامش و سکونم از نوع زلال!
___________________________
اگر میخواهی مرا بشناسی ، بشناس!
من خیلی آسانم ، آنقدر آسان که.....

با غزلیات مولانا ، عاشقی میکنم.
با شعرهای شاملو ، زندگی میکنم.
با سمفونی های انیو موریکونه ، بغض میکنم.
با نقاشی های ونسان ونگوگ ، تخیل میکنم.
با شاهکارهای آل پاچینو ، تعمق میکنم.
با کتاب های آلبر کامو ، دنیا را تحمل میکنم.
و با لبخند خدا بر پیکره ِ نحیف ِ انسانی ام،میمیرم ، تمام میشوم و پایان را آغاز میکنم.

کلاسه تحریرات
بایگانی تحریرات
مرقومات ماضیه
صاحب قلم

خیالِ یک حقیقت

سه شنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۴، ۰۶:۴۹ ب.ظ
چگونه آغاز کنیم آنچه آغازی ندارد . و چگونه باید گفت از هر آنچه که هست و نیست !چه دشوار است این جهان که نمیدانم و نمیدانم و نمیدانمشچقدر باید توان  ذخیره کنم در پاهایم تا  بگریزم . چقدر باید هوا  حبس کنم  در سینه تا بتوانم بی نفس و بی سکون بدوم. ازاین همه تیرگی و ظلمات تا بی انتهای دنج یک سکون آرام جاییپیدا کنم.و تنها یک پاسخ دارم به چرایی هایم و آن دیواری ست نامرئی به سمت من از هر سو ... دلبرک تنهای خویش مانده ام که این دانایی و نادانی آمیخته در هم از حس حضور مایه میگیرد کهمرا در خویش غوطه ور می سازد .این پوچی و مرگ است که مدام نجوا میکند که من نمیدانم کههستم که مردگان هرگز نمیدانند مرده اند .که من آغاز میکنم مرگ آنی بی خویش را  ..که نمیدانم چون باید پایان داد آنچه را که پایانی ندارد .. آه از این دلتنگی های ناگزیر ِ گریز پای در عبور سهمناک و بهمن وار خویش - صاعقه ای است بهدشت بر درختی فرود آمده که خسته ای در زیرش پناه گرفته ..... این کائینات که به قهر است ومیچرخد که پیاپی  و مدام رنج بفشارد بر سیطره زندگی که آرامش گریز پایی ست خفته درسرابی دور چون بودن در نبودنها و نبودنها در عدم چون پراکندگی یک تکثر ِ عقیم !تاب دیدن چشم تر در مردمان دیده  من نیست . لختی باید آرام بگیرم. که من از اوج دلتنگیروی نمناکی حرف می افتم. که در استیصال دستان مردد خویش بت حضورم را شکسته ام. که آشتیاق سهمگینی در من برخاسته برای شنیدن واژه های خوب !****این فی البداهه پریش نویس شده باز نویسی ، بازبینی  خواهد شد ! .......................................................................................... پ.نوشت :مهرداد گرامی پرسیدن چرا اینقدر غمگین .. نکند آنچه ساخته و پرداخته اید شکسته و یا ... دل جوینده هنر غمگین نمیشود ... عارض به محضر مبارک بزرگوارانم که هرچقدر عمیق تر در عالم هستی بنگری ، دررفتارها و کنش و باز کنش ها دقیق تر شوی ..امکان فرو رفتن در حزن عمیق هم بیشتر می شود ! - میگذرد ، غمی نیست ! پانگاری ( عاریه گرفته از قلم استادان سخن ) گام اول برای خاموش کردن ذهن: دست از قضاوت خود ودیگران بردارید ؛ ،سروصداهای ذهن کم میشود.... گام دوم برای خاموش کردن ذهن: زاویه دید ونگرش خود راتغییربدهید و بگذار هرچه ازعالم هستی برای تو مقرر میشود گاهی بیخبر به جسم وجانت انتقال یابد.... گام سوم برای خاموش کردن ذهن:بیخبر باش،سوال کردن را کناربگذار... برای خودت حریم داشته باش وبه حیات خلوت دیگران سرک نکش...
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۱۱/۲۰
delaram **

نظرات  (۴)

سلام
به نظرم بایسته است که کسی که اندیشه ورزی می کند بیش از کلمه محوری، غایت محور باشد. این یک نقد جدی بود دل آرام عزیز.
پاسخ:
: صد البته .. و سپاس از شما هماره نقل نموده ام که غایت و آیت شناس نامزد حضرتش / غایت نصر از غزا آیت وحی از بیان . .... البته حول محوری نمیچرخد این قلم لاکردار حقیر ... و صرف واگویه های روزمره است . لذا از نقد زیبایتان فاکتورِ کلامی نخواهم گرفت .. متعالی و سربلند بمانید ...
واو دلارام بانو . غوغای کلماتتون آدمو هنگ می کنه
چه می کنی بانو ؟ که این قدر زیبا و پیچ در پیچ روحمون رو درون کلمات و منظورت میپیچونی . آهنگ بسیار عالی و موزونی داشت نوشته .
پاسخ:
: قلم را به جوهر دل میزنیم و بس. این نظر لطف شما ست ...
گمان بنده این است که ما بیش از اینکه به سیاسی نویس نیاز داشته باشیم و کسانی که یادداشت های آتشین افراطی یا تفریطی می نویسند به اندیشمند نیاز داریم و ای کاش در درونی کردن این مسئله بکوشیم، چه بهتر که از خودمان شروع کنیم و بپرسیم چرا ما اندیشمندی در حد هابرماس در چند قرن اخیر نداشته ایم؟
پاسخ:
: البته که اطلاعات چندانی در خصوص هابرماس ندارم. اما در لزوم کامنت درخورتون میتونم اذعان کنم به شخصه تشخیص مصلحتی زندگی ام به فلسفه پراگماتیسم تکیه نمودن است .. در مورد سیاسی نویسان افراطی و تفریطی و مقایسه آن با اندیشمندان سکوت میکنم چون بخواهم در این باره صحبتی کنم خارج از حوصله بنده و شما و مخاطبین مشتاق است که کلام بنده قطعا پاسخی بر خاسته از ذهن شما و چه بسا متقابل و مناظره گر خواهد داشت .. لذا به یک جمله از شاملو اشاره میکنم - عشق چیز دیگریست ؛ فم نان اگر بگذارد - اندیشه سالم زندگی فراغ بال و آسوده طلب میکند .. و آنکه جوهر به قلم روشنگری و سیاست آغشته میکند درد را به یقین باور کرده و اجتماع را میفهمد که صد البته در کنار آن اندیشه سالم و صحیح و درست کاری تر و برنده ترین صلاحِ بی کشتار خواهد بود ! سپاس از حسن توجه تان
منظورم تحسین نوع نگارش و استفاده از کلمات بود که مختصّ خودتونه
موفق باشی
پاسخ:
: همیشه از نقدهاتون بهره بردم و با تشویق هاتون پیش رفتم... ممنونم - یک دنیا

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">