بگذر از این پرسش...
يكشنبه, ۹ اسفند ۱۳۹۴، ۱۲:۳۵ ق.ظ
مهم نیست که چقدر تلخم .. که اعتقاد دارم هرجا کلمه باشد ، سکوت جائز نیست ... اما در روزمرگی هایم که روزمره هایم را در بر گرفته اعتقادی راسخ به این موضوع دارمکه هرجا خندیدیم و خنده بر لبی نشاندیم زندگی همانجا به احترام بر میخیزد و از نو سکانس تازه ای رکورد آغاز میخورد .همان دم که بیخیال تلخی ها میشویم.. که من مدتهاست در ضمیر ناخود آکاه خویش حیرا ن تنهایی لزج بیابان شده ام که تنها نگاهِرهگذری نا امید از دور دستها در گذشته ای بس دور بر آن افتاده بی آنکه رد پایی باشد و خاطره ای سوز بکشد ! و نیک واقفم به این که در خونچکان یک انضباط زندگی میگذرانیم.. آری آری حال دیوانه نداند که ندیدست پری !+: دل آرام این همه تلخی ؟! -: ملالی نیست و در گذر است این زهر دمادم ! به گمان مرزی بین رهایی و اسارت هست و آدمیان سرگردان در دنیای محاط این مرز بین زیستن و مردن هستند . +: چرا هر شب در رویا و خواب میهراسی و ... - : آه خدای من ! میدانی ؟ تنها در سیاهی مطلق است که میتوانی تمامی حروف را بیابی ... ذهن ما دالانی ست تو در تو و بسیار ظلمانی . که گاه نوری در آن همچون آذرخش میدرخشد و خاموش میشود. و برخی گذر گاه ذهنرا روشنی میبخشد اما مغاکی عمیق و ظلمانی درون روح من دهن باز کرده برای بلعیدن ! و پیرامون این دوزخ ِنادیده مدام تنگ و تاریکتر میشود.. تو هرگز نخواهی دانست که دل آرام چه میگفت و چه میخواست ... نه تو ! و نه کسی دیگر ...! بگذر از این پرسش های مدام و بی پاسخ ! گوارایم باد این تنهایی ....پانوشت :سکوت آب میتواند خشکی باشد و فریاد عطش؛ سکوت گندم میتواند گرسنگی باشد و غریو پیروزمندانهی قحط؛همچنان که سکوت آفتاب ظلمات است اما سکوت آدمی فقدان جهان و خداست؛ غریو را تصویرکن ! - احمد شاملو -
۹۴/۱۲/۰۹
موفق باشی
ببخش زیاد سر نمیزنم
اما یادت هستم به امید روزهای آفتابی تر
سفردیگه داره اذیتم میکنه
برمیگردم
محمد رضا