پاسخ به ....
دوشنبه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۸:۰۸ ب.ظ
+: دل آرام ؟ در برابر عده ای که توهین می کنند چه رفتاری نشان می دهی ؟-: بستگی دارد +: به چی بستگی دارد ؟-: به ادمش و اینکه به نتایج ارزنده ای در خصوص پیرامون خویش رسیده ام!من ! منِ دل آرام در زندگی مثل اب خوردن آدم له کرده ام . بی واهمه و هیچ تردید .. در ایکی ثانیه بلکم کوتاهتر از آن توانسته ام کل حیثیت و فردیت فردی یک شخص بی بته را به فنا دهمانهایی که گمان میکرده اند غولی هستند یا ابر انسانی از جنس همه چیز دانی و یا هر چیز از درونشان قدرت ویژه ای بیرون کشیده و.... این را قطعا از آنهایی که توسط من گزیده شده اند باید بپرسی ... اما آنچه بعد مدتها فهمیدم این بود آدمهای حقیر به حقارتشان باز می گردند و باید که آدمهای قوی را انتخاب نمود برای محک و زور آزمایی . آنهایی که لازم نباشد تو چیزی به دانسه هایش بیافزایی و این من رو به این نکته قابل عرض رساند که فرصت دهم برای بیماران روحی که د ر درد خویش بمیرند و این من دل آرام با وقت تلف نکردن به انها قوی تر باشمو قوی تر شوم ! و قوی تر بمانم !ترجیح می دهم آدم های حقیر در حقارتشان غوطه بخورند و حسادت نموده عناد ورزند .مدام فرا فکنی کنند و از عشق های ناکامشان یاد کنند و بشوند ادم خوبه داستان ... البته این مورد در زن جماعت بیشتر دیده ام که مدام از خوبی های نداشته خودشان سخن گفته و طرف مقابل را در غیاب مدام کوبیده اند که فلانی فلان بود و بیسار و من یک ملکه بودم که مرا باخت !! و ته جمله شان به این جمله ختم می شود که او لعبتی دست نیافتنی از دست داد .. در این چندین سال اموختم به چنین افرادی فرصت دهم تغذیه شوند. مهر تشویق و تایید بخورند. و توانایی اندک و یا نداشته خویش را به نمایش بگذارند.چون اگر حمایتشان هم کنی بعدها تورا مورد اتهامشان قرار می دهند. چون بعد التیام به حقارتشان باز میگردند .. همراه
آدم های قوی بمان، با آن ها دوستی کن، چه اگر دشمن هم بشوند به حقارت
نخواهی افتاد. اما هرگز به خرج قدرتشان برای خودت اعتماد نکن چون آن ها هم
به روزی رسیده اند که نتیجه ی تجربه ی امروز توست از آدم های ضعیف!پس
قوی بمان. اشک هایت را روی دامن کسی بریز که به محبتش ایمان داری، دردهایت
را با کسی واگویه کن که پیشتر امتحانش را پس داده است. امیدت را به دستان
کسی بدوز که هرگز به تو نیازی نداشته و ندارد.به این باور رسیده ام که همه برای آدم یک روز تمام میشوند ... ! این را باید زودتر ها می فهمیدم اما گاهی ناگزیر از لمس واقعیتم...دست
میکشی روی رد خاطرات و می بینی که فرو رفته است می بینی که نیست می بینی
که کهنه شده است ، کسی میگذرد بوئی استشمام میکنی می بینی که رد شده است می
بینی که تنها یک عکس العمل ذهنیست می بینی که نیست ، صدائی می شنوی ، می
بینی چیزی درونت تکان می خورد می بینی که جای چیزی ناگهان درونت خالی میشود
اما می بینی که نیست ... نیست ... نیست ... درست می دانی آدم تو کجاست اما
دیگر نمی توانی ببینیش دیگر نمی توانی ببویش دیگر نمی توانی بشنویش میدانی
که هست اما یا نمی توانی یا نمی خواهی که باشد ... پس نیست ... تمام شده
است ... یا تمام شده ای برایش ... و حالا می افتی توی یک دور بی اساس یک
لوپ بسته ی ناگزیری یک حلقه ی پر از اگر و آنگاه ! و آخرش خسته بازمیگردی و
می بینی جائی ایستاده ای که واقعیتی از دست رفته است تمام شده است ....
باید به این باور هم برسیم که همانطور که دیگران برای ما ، ما هم برای
دیگران تمام میشویم ... این نیز دردناک است ...
۹۵/۰۲/۰۶