واگویه های دلارام

تورا از تو ربوده اند ، و این تنهایی ژرف است ...!

واگویه های دلارام

تورا از تو ربوده اند ، و این تنهایی ژرف است ...!

واگویه های دلارام

عاشقانه هایم و صمیمانه تـرین نوشتـه هـایم آنهایی هست کــه بـرای هیچکس مینویسم و سخنی از حقیقت سرشار است که هیچ مصلحتی آن را ایجاب نمی کندو اینها همان حرف هایی است که هر کسی برای نــگفتن دارد.حرفــهایی که پاره های بودن آدمی اند...اینـان هماره درجستجوی مخاطب خویشند،اگر یافتند، یافته می شوند.نوشته هایم همانانی هستند که گاه به لبخند وامیدارند و گاه به اشک.. ضرباهنگ کلماتی و واژه هایی که میلغزندو میرقصند از قلب تا قلم!دغدغه نوشتن قلمم را میخراشد اما نوشتن دغدغه ها روحم را .. اینجا فقط طالب آرامش و سکونم از نوع زلال!
___________________________
اگر میخواهی مرا بشناسی ، بشناس!
من خیلی آسانم ، آنقدر آسان که.....

با غزلیات مولانا ، عاشقی میکنم.
با شعرهای شاملو ، زندگی میکنم.
با سمفونی های انیو موریکونه ، بغض میکنم.
با نقاشی های ونسان ونگوگ ، تخیل میکنم.
با شاهکارهای آل پاچینو ، تعمق میکنم.
با کتاب های آلبر کامو ، دنیا را تحمل میکنم.
و با لبخند خدا بر پیکره ِ نحیف ِ انسانی ام،میمیرم ، تمام میشوم و پایان را آغاز میکنم.

کلاسه تحریرات
بایگانی تحریرات
مرقومات ماضیه
صاحب قلم
گاهی فکر میکنند نباید عاشق  شد، میگویند: عشق  قفسی بیشتر نیست و اسارت نهایت عاشق بودن! اما دنیای بی عشق هم قابل تحمل نیست چرا که هرگاه عشق از خانه ای برون شدنفرت مهمان ناخوانده خواهد بود.عشق را نمیتوان تعریف و تفسیر کرد اما میتوان عاشقانه رشد کرد.. میتوان در پناه عشق قد کشید و به اندازه ی یک عاشق بزرگ شد...پس باید عاشق بود و گذشت از پیله ی خود،باید پرواز کرد از دریچه ی عشق به تمام افق هایی که تا بحال فکرش را نمیکردی  و حالا  تو یک پروانه ی آزاد هستی که بر شاخه های احساس هوای مبهم عشق را  نفس خواهی کرد ،این را برای تو نوشتم،برای تو که عاشقی...تو را به جای همه روزگارانی که نمی زیسته ام دوست می دارم! برای خاطر عطر گستره ی بیکران و برای خاطر عطر نان گرم ! برای خاطر برفی که آب می شود؛ برای خاطر نخستین گل! تو را به خاطر دوست داشتن ،دوست می دارم! جز تو ،که مرا منعکس می تواند کرد؟ من خود ، خویشتن را بس اندک می بینم! بی تو جز گستره ای بی کرانه نمی بینم .. میان گذشته و امروز! از جدار آینه خویش گذشتن نتوانستم! می بایست تا زندگی را لغت به لغت فرا گیرم .راست از آن گونه که لغت به لغت از یادش می برند! دوستت دارم برای خاطر فرزانگی ات که از آن من نیست! تو را به خاطر سلامت! به رغم همه آنچیزها که به جز وهمی نیست دوست می دارم! برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمی دارم! تو می پنداری که شکی! حال آنکه به جز دلیلی نیستی! تو همان  آفتاب بزرگی که در سر من بالا می رود... بدان هنگام که از خویشتن در اطمینانم !  و تو ! بی وقفه ببار چرا که کویر یعنی .... همیشه تشنه ی باران،،،!!
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۹۱ ، ۰۸:۴۷
delaram **
ذهن ما زندان است ، ما در آن زندانی قفل آن را بشکن ،در آن را بگشای و برون آی ازین دخمه ظلمانی ،نگشایی گل من خویش را حبس در آن خواهی کرد همدم جهل در آن خواهی شد همدم دانش و دانایی محدوده خویش و در این ویرانی! همچنان تنگ نظر می مانی هر کسی در قفس ذهنی خود زندانی است ذهن بی پنجره دود آلود است ذهن بی پنجره بی فرجام است بگشاییم در این تاریکی روزنه ای بگذاریم زهر دشت نسیمی بوزد بگذاریم ز هر موج خروشی بدمد بگذاریم که هر کوه طنینی فکند و بروید گل بیداری، دانایی، آبادی در ذهن زمان و بروید گل بینایی، صلح، آزادی، عشقذهن ما باغچه است ، گل در آن باید کاشت و نکاری گل من ... علف هرز در آن میروید زحمت کاشتن یک گل سرخ کمتر از زحمت برداشتن هرزگی آن علف است گل بکاریم بیا تا مجال علف هرز فراهم نشود بی گل آرایی ذهن نازنین ؛ نازنین ؛ نازنین ..!! هرگز آدم ، انسان نشود.
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ خرداد ۹۱ ، ۰۸:۳۳
delaram **
داد زدن های تو .....خستگی های بی حوصله ام را  کفایت نمی کند.. از خماریُ و خلسگی گذشته ...همۀ ما در گونه جدیدی از کما هستیم.. مرگ حسی... تعجب هایی که سنکوب کرد.. رگ های محبتی که از این همه رسوب تنفر،مسدود شد.. و کلیۀ لمس هایی که نم پس نمی دهند.. .. داد زدن های تو برای خستگی های بی حوصله ام کافی نیست.. شهر من..پر از حرکت است.. منظم...مبدا و مقصد مسافرهایش همیشه روشن.. ولذت سفر به منظره است.به خیالی که خودت را وسط هرمنظره اش نقاشی می کنی.. شهر من پر از منظره های دود گرفتۀ تکراری است... همه اش را حفظم.. انگار من در هزارتوی معمایی زندگی می کنم که راه خروج ندارد..صبح و شب انتخاب هایم بین دو گزینه متلاطم است.... راست را بپیچم...یا چپ!! خسته ام... سرم گیج می رود از تناوب "تاب" هایت..بیا از این به بعد بجای سلام به هم خسته نباشید بگوییم.. لالایی های تو به درد شب های بی خوابی ام نمی خورد همین آرزوهای تو کافی است.. و نوازش های مادری که قطر زمین هم فاصله میانمان باشد.....  آرامشش خط می دهد.. بیا از این به بعد جای سلام هایت بگو خسته نباشید..
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۹۱ ، ۱۹:۲۹
delaram **
چقدر از ادمایی که دنیاشون تظاهره بدم میاد.خیلی احمقانه است اون چیزی که نیستی رو نشون بدی... سختشون نیست واقعا اینجور آدما؟ خالی بندی و دوروغ واسه اینکه کلاسشون نیاد پایین و هر چی سریعتر به سمت بالا پیشرفت کنه! چه بی معنی خودشونو تحقیر میکنن پیش وجدان خودشون!
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۹۱ ، ۰۹:۴۶
delaram **
هر چند زن را امر کنی که پنهان شود ، او را دغذغه خود را نمودن بیشتر شود و خلق را از نهان شدن او رغبت به آن بیش گردد ، پس تو نشسته ای و رغبت را از دو طرف زیادت کنی و پنداری که اصلاح می کنی .آن ، خود عین فساد است ، اگر او را گوهری باشد که نخواهد که فعل بد کند، اگر منع کنی یا نکنی او بر طبع نیک و سرشت پاک خود خواهد رفتن . فارغ باش و تشویش مخور . و اگر به عکس این باشد ، باز همچنان بر طریق خود خواهد رفتن . منع ، جز رغبت را افزون نمی کند علی الحقیقه. مولانا - فیه ما فیه
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۴:۳۰
delaram **
کاش زبان سخن بود و گوشی که اندک درد و رنج را بشنود . دگر آرزو این نیست که حرفت را باور کنن همین که دقایقی شنونده باشند ، کافی است . و اگر غیر از این باشد حوصله هایمان جواب گو نیست .چند صباحی باید بگذرد تا من پیدا کنم آنچه را که از دست دادم .اما دیگران چه می کنند ، اهمیت دارد ؟ سقفی که ریخت فقط تو را نابود می کند  چه آسیبی به دیگران می تواند برساند .جز این که گوشه ای خیره شوند وبا نگاه سردی براندازت کنند و در نهایت بگویند ، آه !!!حال چه فرقی دارد قطره اشکی ریخته شود و نگاهت شکل یاس بگیرد .چه فرقی دارد که احساس نابودی بر تمام وجودت چیره شود . چه فرقی دارد از گفته هایت پشیمان شوی . چه فرقی دارد که نتوانی سکوت کنی و حرف در گلویت بخشکد . چه فرقی دارد همه ناله هایت در گلو بخشکد یا هفت کوچه آن طرف تر برود . چه فرقی می کند غرورت یخ ببندد و بشکند تمام آرزوهایت . چه فرقی میکند این خستگی های مداوم . چه فرقی میکند در سکوت خود پهلو بگیری و تنهائیت را بر کاغذ بیاوری . چه فرقی میکند تحمل درد و دلیل دردت را بدانی . آخ که این ها چه فرقی میکند به چه شکل باشند وقتی چشمانت حرفی برای گفتن نداشته باشد . معنی تمام امیدها نابود می شود زیر باران پوچی و عطر ندامت ...جان بر لب رسید برای گفتن . این صدا ، صدای نابودی نیست . صدای زوال عقلی است که میان چه گونه زیستن و بودن مانده است .
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۳:۲۱
delaram **

قبل از انکه سخنی برانم،  از استاد بزرگوار ، دوست ارجمندم  *هومن آزاده * عزیز سپاسگزاری میکنم .بابت توصیه های سازنده ، تذکرات و توجهات عمیق و خالصانه شان که هماره راهگشا بوده برایم . آرمان دارم زین پس  مفتخرباشم به اینکه بتوانم ،در رکابشان تلمذ نمایم...        

 - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - --  - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

پیامِ  استاد :

تقدیم به دوست عزیز بانو دل آرام ارجمندم هیچگاه برای نیل به آرمانهای خویشتن در همه شاخصه های فکری و رفتاری از دیگران برای خویشتن پل نسازیم، چه در صورت حصول به ایده آلهای خود هماره یک مورد نقطه عطف است و آن سوء استفاده از اعتماد اندیشه ای انسانهاست. چهره کریه و زشت توهمات رفتاری حاصل از دستیابی به چنین اندیشه هائی مطمئناً زودگذر و گذرا خواهد بود چون در مرور زمان عایدات این چنین تفکراتی فقط راضی کننده خویش خواهد بود نه جلوه ای عمومی و عامه پسند در طبقات اجتماعی.

 

پاسخ به لطف استاد :

درود اهورا بر شما استاد ارجمندم

درس اول :شما صبوری بود، در برابر اشخاصی که عادت به پرتاب دارند،،، شلیک و نفیر بی محابای سنگ افکار دژم و مورد نکوهیده خود که در دوران واپسگرائی نیز از ارزشی برخوردار نبوده

درس دومتان: سکوت در برابر کج اندیشی، بد اندیشی، رفتارهای وقیحانه و گستاخانه همان افکار و تطورات آن عده ای است که خود را غالباً تافته جدا بافته می انگارند در حالیکه عمومیت و طبقات فکری در سطح کلان و آحاد جامعه و جوامع مللی،،، نظری غیر از این دارند.

درس سومتان : شناساندن توانمندیهای فراموش شده خودم بود و اینکه بدان اگر کسی یارای ماندن و همراهی کردنم را ندارد دلیل بر ضعف من نیست... بلکه حاصل افکار و توجیهات پوسیده و مورد نکوهیده آن افراد و کوته نظرانی است که از دریچه تنگ دنیای کوچک خود قابلیت شناخت و دریافت وسعت دریای واقعی قلب و روحم را ندارد....!!

درس چهارمتان: تلنگری بود، برای درک و تفهیم تفاوت باطن و ظاهر بین افراد،،، بسان روز و شب که هر کدام جایگاه و ویژگیهای خاص خود ا دارند با تمام معایب و ونواقص خویش...!!

 

پ . نوشت : بودنت باعث افتخار ، داشتنت مایه مباهات است... چه زیبا حضوری،،،!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۱ ، ۱۴:۰۵
delaram **
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۱ ، ۰۷:۴۵
delaram **

گاهاً چنان سرمست از وجودت میگردم که در رویای خودم دستت را میگیرم و سر بر شانه ات میگذارم.زیـر گـوشت زمزمه میکنم کــه پشتِ تـــمام نگرانـی‌هایِ من ایستـــاده ای،تویی که دیوانه وار دوستـت دارم.

برایت آسمانی خواهم کشید پر از ستاره های همیشه نورانی ، تو درکنار من روی ابرها ..من غرق آنهمه مهربانی!!

و در آغوشـم که میگیـری آنقدر آرام میشوم که فَـراموش میکنم بـایـد نفس بکشم...

 

پ.نوشت 1 :

بعضی اشک‌ها هستند، بی‌دلیل، بی‌بهانه، یک‌ دفعه‌ای، نصفه‌ شبی ...

عجیب آدم را آرام میکننداین اشکهای بی بهانه سندشان به نام توست..

این بی بهانه ها دلیل اندیشیدنم برای توست...! تکرار........!!!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۱ ، ۱۳:۵۷
delaram **

بر چرخش دوّار روز گار سالی گذشت  و بر ما عمری ..! و این گذر بر وادی حیرت و این سرگشتگی بر چیست ها و چراها و آن همه سئوالهای بی پاسخ عمری بود به درازای یک سال و هزاران پرسش بی پاسخی که هر بار بی پاسخ تر ازگذشته یا فراموششان میکنم و یا همچون بغضی در گلوگاه به یادشان می آورم  ..  بر تو چه  گذشت ؟  بر او چه گذشت ؟  نمیدانم  ..!سالی بود این سال که غم هایش کم نبود ؛ شادیهایش هم ! و رسم روزگار چنین است و من گاهدر همان پرسش ساده در گیر میشوم که این سرنوشت است یا اجبار؟ قسمت است یا اختیار ؟و منتظر میمانم ... می آید سالی دگر که هیچ چیز جلودارش نیست .. تنها میاندیشم چه خوب که در تقویم این سالها را پایانی ست .تا دلخوش کنیم به آغازی دیگر که تحمل ابن کهنه سال از آغاز سالی دگر الهام دارد. دل قوی دار که سال دیگر ، سالی دیگر است و فراموش کن همه روزهای گذشته را و من ... آری !  تنها آرزوی من این است که  سالی نو برای همه  باشد این بهاری که میرسد از راه..

 

پا نوشت : از پروفایل الهام پارتیزان ( قدیمی رفیق کلوبی )

سر سفره تحویل جای خالی رفته ها با هیچ چیزی پر نمی شود و برای اندوه بازمانده ها نهایتی نیست. عید برای کسایی که بیمار دارند غم انگیز است. در نوروز وقاحت فقر غیرقابل تحمل تر است.در عید زندانی ها زندانی ترند، سربازها سربازترند و تنهاها تنهاترند.. مثل ظهر تابستان، در عید اشیا عریان ترند و بی سایه تر . عید به همه چیز رنگ تندی می زند. و من این وجه از عید را دوست ندارم...

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۹۱ ، ۱۱:۱۱
delaram **
رومن رولان نویسنده پر قدرت فرانسوی در رمان جان شیفته از زبان آنت قهرمان اصلی داستان که شخصی توانمند و زیباست می نویسد: ما زنان وقتی عاشق می شویم همه قلب و وجودمان را به مرد محبوبمان می سپاریم آنگونه همه زیبایی ها و لذات دیگر، در رابطه با او معنا می یابند. اما شما مردان وقتی عاشق می شوید تنها قسمتی از قلب وجودخودرا در اختیار زن محبوبتان می گذارید و بقیه را برای موفقیتها و کسب قدرتها و خود خواهی خود نگه می دارید.حرفی نیست شاید اگر ما هم مرد بودیم چنین می کردیم اما آنچه از شما می خواهیم این است که آن قسمتی از قلبتان را که به ما سپردید دیگر ملعبه هوسبازی هایتان نکنید، ما به همان سهم ،هر چند کوچک ، اگر زلال و اطمینان بخش باشد قانعیم!**رومن رولان خود مینویسد :«قهرمان اصلی جان شیفته، آنت ریوی‌یر به گروه پیشتاز آن نسل زنان تعلق دارد که در فرانسه ناگزیر گشت به دشواری، با پنجه در افکندن با پیشداوری‌ها و کارشکنی ِ همراهان مرد خویش، راه خود را به سوی یک زندگی مستقل باز کند.
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۹۱ ، ۱۴:۲۷
delaram **
رفتی و رفتن تو ! آتش نهاد بر دل  از کاروان چه ماند جز اتشی به منزل
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۹۰ ، ۲۰:۳۵
delaram **
آدم ها فقط آدم هستند نه بیشتر نه کمتر اگر کمتر از چیزهای که هستند نگاهشان کنی آنها را شکسته ای اگر بیشتر از آن حسابشان کنی , آنها ترا می شکنند بین این آدم ها فقط باید عاقلانه زندگی کرد نه عاشقانهپ.نوشت : بیاموزید زندگی خصوصیتان را خصوصی نگه دارید ، در غیر اینصورت دیگران زندگی شما را وسیله سرگرمی خواهند ساخت...!!
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۰ ، ۱۰:۳۷
delaram **
مدتیه تو خودمم .. تو لاکم به قولی به نظرت میتونم یه جای دنج و بی هیاهو پیدا کنم؟ جایی که سکوت باشه و ارامش جایی که بشه خلوت کرد.. با خودِ خویشتنت مدیتیشن کرد؟ با خود تنها بود؟ در خود جستجو کرد؟ من که گشته ام و در این دور و برها نیافته ام! گاه احساس می کنم که چقدر از انسان ها خسته شده ام، آرزو می کنم که به دور از هیاهوی این کوچه و بازار،دمی بیاسایم. جایی برای نشستن جایی برای نگاه کردن جایی برای همراهی و همدلی جایی برای گفتگو های عصر گاهی و جایی برای نوشیدن چای یا قهوه جایی برای حرف زدن از کتاب ها ...... اندیشه ها ........ هنر ها و  زیبایی ها
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۰ ، ۱۷:۵۵
delaram **
اینکه دلتنگ توام اقرار می‌خواهد مگر؟ اینکه از من دلخوری انکار می‌خواهد مگر؟وقت دل کندن به فکر باز پیوستن مباشدل بریدن وعده دیدار می‌خواهد مگر؟عقل اگر غیرت کند یک بار عاشق می‌شویم اشتباه ناگهان تکرار می‌خواهد مگر؟من چرا رسوا شوم یک شهر مشتاق تواند لشکر عشاق پرچم‌دار می خواهد مگر؟با زبان بی‌زبانی بارها گفتی:"برو"! من که دارم می‌روم! اصرار می‌خواهد مگر؟*روح سرگردان من هر جا بخواهد می‌رود* خانه دیوانگان دیوار می‌خواهد مگر؟ *نام سراینده  این شعر زیبا را نمیدانم*
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۰ ، ۰۸:۲۴
delaram **
بقال ، زنی را دوست می داشت. با کنیزک خاتون پیغام ها کرد که من چنین ام و چنانم و عاشقم و می سوزم و آرام ندارم و بر من ستمها می رود و دی چنین بودم و دوش بر من چنان گذشت.... و قصه های دراز فرو خواند. کنیزک به خدمت خاتون آمد. گفت: بقال سلام می رساند و می گوید بیا تا تو را چنین کنم و چنان کنم. (خاتون) گفت: به این سردی گفت؟ گفت: او دراز گفت اما مقصود این بود ! اصل مقصود است باقی دردسر است.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۰ ، ۱۸:۴۶
delaram **
عمرگران ، میگذر..! خواهی .. نخواهی ..!ذهنم از اذحام افکاری غریب پر و خالی میشود.. به جملات زیادی فکر میکنم .. توی مشت ذهنم میگیرم و رهایشان میکنم! دارم به این فکر میکنم که آیا میشود همیشه لبخند به لب داشت  ..مثلا تا آخر دنیا ؟ و آرزو ها را قبل از رسیدن به تاریخ انقضا مصرف نمود..؟خب بیست و چهار بهمن تولد منه و من با تمام وجودم چیزی فراتر از اضافه شدن رقمی به سن و سالم حس میکنم .منِ جدیدی که در من زاده شده و شکل گرفته ، آن من دومی که برای تک تک لحظات عمرم ذره ذره ذوب شده برای شناختن خودش ،یافتن اشتباهاتش ،دریافت خواسته ها و مهمتر از آن رفع ابهامات و جبران مافات. آن منی که آرامش دل رو در وجودم می آفریند و متجلی میشود..! تمامی اعداد و ارقام را قوانین رو در هم میریزیم ... خودم رو دخترک یک ساله میدونم و  امروز به مناسبت  تولدش هدیه ای به رسم یاد بود میپیچم.. *از همه دوستانی که به صورت کامنت و پیام و یادبود بهم تبریک گفتن ممنونم.. تولدم مبارک  همه دعوتن .. حتی اونایی که از من دلخورن و شاید بدشون میاد ... بفرماییدکیک
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۰ ، ۱۴:۵۹
delaram **
دلم پرواز می خواهد، دلم با تو پریدن در هوای باز می خواهد دلم آواز می خواهد، دلم از تو سرودن با صدای ساز می خواهد دلم بی رنگ و بی روح است دلم نقاشی یک قلب پر احساس می خواهد..     توی دفتر شعرم می نویسم آب،باران،دریا در تفکراتم کویر نقش میبندد چرا؟
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۹۰ ، ۱۱:۴۹
delaram **
خودم را به خواب میزنم... من آدمی روی صندلی... b16 هواپیما...به ارتفاع عقاب های کودکی ام حسودی ام نمی شود به زحمت چند قرص فسقلی...فیل بی خوابی ام خمار می شود... هیییییی... بی خوابی ام داستانی و خوابیدنم بدبختی دیگری است.... وسط خواب هایم...همان سیاهی خالص می آید از دور... من نفسم بند... داد زدن هایم ساکت تر از داد و بیدادهای مورچه ها... و مفهوم حرکت برای ماهیچه هایم انگار معنی نمی شود... می آید نزدیکتر و من به عمق ترکیب"قبض روح"..جداسازی می شوم... هیییییییی... از خواب و خیال که شانس نیاوردیم... لا اقل تو بیا نگاه مهربانت را بدرقه واژه هایم کن... خواب هایت را رنگی...و آسمان سقف زدگی ات را نقره ای آرزو می کنم... بخواب...شاید تو رویای صادقه ببینی...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۹۰ ، ۱۲:۴۲
delaram **
تو نیستی اما من برایت چای می ریزم . دیروز هم نبودی ...!! دوست داری بخند !دوست داری گریه کن! و یا دوست داری مثل آینه مبهوت باش مبهوت من و دنیای کوچکم دیگر چه فرق می کند باشی یا نباشی من با تو زندگی می کنم/پ.نوشت : عشق شاید بمیرد...!  ولی خاطره هرگز..!!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۰ ، ۱۱:۵۲
delaram **
یه وقتهایی باید بی رحم باشی نه با دوست نه با دشمن بلکه با خودت و چه بزرگ ات میکنه ...  اون سیلی که خودت می خوابونی توی صورت خودت !!مرا ببخش اگر پریشان مینویسم! دل نوشته ای ندارم اکنون نغزی بر نمیخیزد ازدرونمیا لااقل چند واژه ای که خالی ام کند! ...می ترسم امشب صفحه آرامشم زیر فشار خطی خطی های خیالت پاره شود!...آری می ترسم از جوهر خیالی که خودسر دفتر روزگارم را سیاه خواهند کرد!
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۰ ، ۲۱:۴۰
delaram **
تمام حوصله ام با یک تلنگر از بین می رود و به نداشته های دیگرم اضافه می شود. من در آینه تصویر دخترکی را می بینم که خودش را به خودش باخته است.زندگی دیگر مزه گذشته را نمی دهد، باید فکری به حال روزهای نیامده ام کنم. من یاد گرفته ام که دیگر روی درخت ها یادگاری ننویسم. من با درخت ها دوست شده ام. آنها من را بهتر از من می فهمند وقتی می بینم اجازه می دهند در جهنمی که با ضربان قلبم در من شکل می گیرد، به زیر سایه شان پناه ببرم تا خنک شوم. هزار روز پیش را یادم می آید که مسافر جلویی در تاکسی می گفت: «آرامش» جایزه ی آدم بودن است. چشمانم را به اعداد معکوس چراغ قرمز دوختم و آرام گفتم: «چند سال دیگر باید آدم باشم تا به آرامش برسم؟» تنم داغ است، داغ ِ داغ. خون در رگ هایم با سرعتی غیر مجاز حرکت می کند. صدای نبضم را در جمجمه ام می شنوم. شاید دارم به آرامش می رسم. نمی دانم!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۰ ، ۱۰:۰۹
delaram **
گفتم بدوم با تو همه فاصله ها را تا زودتر از واقعه گویم گله ها را چون آینه پیش تو نشستم که ببینی در من اثر سخت ترین زلزله ها را یک بار تو هم ، عشق من ، از عقل نیاندیش بگذار که دل حل کند این مساله ها راشاعر: محمد علی بهمنی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۰ ، ۰۹:۰۸
delaram **
اعصابت خورد یه گوشه ى خلوت پیدا میکنى سیگارو در میارى ..فندک و در میارى آتیش سرخ براى یه لحظه صورتت رو گرم میکنه مثل یه خواب پُک اول رو به فیلترِ گردِ لاى انگشتات میزنى  دود و فرو میدى تو این سرما براى همین پُک زدن اومدى این گوشه ! فکرا تند تند از تو سرت رد میشن... نمیدونى از کى باید بیشتر عصبانى باشى, از اون ؟ از خودت ؟ از اونایى که خیلى بی ربط از تو و اون کلى داستان ساختن ؟دوباره به سره قرمزِ سیگار نیگاه میکنى  دستت رو میارى بالا جلوى صورتت گوش که میدى میتونى صداى سوختن سیگارو بشنوى سرِ سیگار روشن تر میشه بوى تند و تلخ دود توى دماغت میپیچه محکم تر پُک میزنى چشمت رو میبندى  به فرو رفتن دود توى ریه هات فکر میکنى به دَرَک!!!! نمیفهمى چى شد سیگارت تموم شد همون دوتا پُک اول خوب بود بقیه اش رو اصلا نمیفهمى چى شد کشیدى  میندازیش زمین پاتو میکشى روش  بوى سیگار رو انگشتا و لباست نشسته اگه بفهمن چى ؟!بازم به دَرَک ! اشکات و پاک میکنى این چند لحظه فقط مال خودت ...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۰ ، ۱۲:۳۸
delaram **
چقدر این روزها دل‌مشغولم ... آرامش چند ساعته ارضایم نمی کندو آرامش بیشتری نیازمه!ی جور بدی خستم! انقدری ک خیلی‌ها بهم می‌گن:‌تو چرا اینجوری شدی؟ انگار یکی ی دل سیر زدتت!و دقیقا همینجوره . .حس غریبی در وجودم شکل گرفته ...حس غریبی که از نطفه محکوم به مرگ است...می کوشم...تا فراموش شود هر آنچه که آمد و رفت...نمیدانم چرا!!!خود را از یاد بردم...پ.نوشت: روزگاری است که بهای باریدن... فاصله از خورشید است...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ دی ۹۰ ، ۱۰:۲۸
delaram **
جهان از چشم مورچه ها  افتادن ندارد وقتی برایشان یک قطره یا سونامی و یا یک لگد یا یک آتشفشان تاثیر یکسانی بر بی کسیشان دارد. حالا تو محکم تر از میخ هایی  که در کله ات نمی رود، ریشه ات را بغل کن و با داشته هایت  از جاذبه بگو.دنیا گاهی به قوانین خودش  پایبند نیست چه برسد به اعتقادات تو . که از زمین نای بلند شدن ندارد... مترسک ها اگر میتوانستند روی پاهایشان بند نشوندبدنامی کلاغ ها را به جان میخریدند اما تن به سکون نمی دادند آرزو هم یک جا ساکن بماند !  می گندد مراقب ِ آرزو هایت باش ........!!پ.نوشت 1 : آوایی از دور میرسد و باورم میشود تو از من دور و به من نزدیکی .... یاد این شعر می افتم ! فرق است میان آنکه یارش در بر ! با آنکه در چشم ، انتظارش بر در... باور داری ... بی بدیل من، بی رقیب من // آرزویم بودی...پ.نوشت 2 : انتظار را کشتم!!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۰ ، ۰۸:۰۰
delaram **
بی کسـی هایم هوای آغوشی را دارد که بی منت به آتـش بکشد تمام نبودن هایت را . حالا تو نیستی ولی یادت مدام میریزد به تالاب چشمم // میگذری و عبور میکنی از ذهنم حال آنکه درهر گوشه گوشه اش خاطره ای را بیدار میسازی میدانی جان شیرین ؟ رفتنت شاعرم کرد که هی کلمات را قتل عام کنم وهر کس حرف زد به غزلِ هجر تیر بارانش کنم... نازنینم ! یادت هست؟ آن زمـان کـه مَـشقِ پَـرواز می کردیم ؟ خـاطرم نـیست ، بـه آسمـانِ چَـندم ، می بـایست سَـفر کــُنیم . . . امـّـا خـُوب یـادم هَـست کـه گفتی به من ... دل آرامم !! تا ابد با هم پرواز خواهیم کرد... باز امشب از آن شب است.. تنهایی آمده به سراغم . غم نبودنت مدام می ازارد .. روحم را میخراشد ..تنهایی ام.. زبان گشوده به نجوا و تا نوک خودکارم رسید اگربنویسم....اگر بتوانم که بنویسم.....نه!!!تنهایی... تنهاتر از آن است که دیده شود...//
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۰ ، ۲۳:۴۲
delaram **
من زنم...قضاوت می شوم، لحظه به لحظه...هر لبخندم ، هر نگاهم ،تار تار گیسوانم ،اندامم، عشقم، تفکرمهمسرم و حتی روحم...اما من باز در پس تمام این نگاه های هرزه شک آلود،زن می مانم و با گرمای حضورمرویاهای منجمد این شهر را به تباهی می کشانم...من زنم...پ.نوشت: من زنم... و هر مردی راه بهشتت زیر گام های من است.....
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۰ ، ۱۱:۰۲
delaram **
زمانی بود که فکر میکردم، همه ی آدمها میتونن با برخوردها، صحبتها، ارتباطات، مطالعات و روشهای مختلف دیگه خودشون رو تغییر بدن، اما امروز باور دارم، ذات اصلی هرکس، مختص خودشه و هیچ چیز نمیتونه اصل وجودی آدمها رو تغییر بده. کاملا قبول دارم که هرکدوم از ما میتونیم از راههای مختلف توخودمون واطرافیانمون تغییرات زیادی ایجاد کنیم و برای پیشرفت و اصلاح اشتباهاتمون تلاش کنیم، اما به این نتیجه رسیدم در کنار همه ی این تغییرات ذات غیرقابل تغییری هم وجود داره، ذاتی که ممکنه تو کوتاه مدت، شکل های متفاوتی به خودش بگیره، اما در دراز مدت به اصل خودش برمیگرده. و متاسف میشم برای آدمهایی که ذاتشون و ریشه هاشون، غلط و منفی شکل گرفته، آدمهایی که اونقدر خودشون رو غرق سیاهیها میکنن که هیچ راه فراری از اون براشون باقی نمیمونه. انسان باشیم و انسان بمونیم.توضیح نوشت : از گوسفندی پرسیدند: اگر تو گرگ بودی, چه کار می کردی ؟ گوسفند گفت: من گرگ ها را به علف خوردن عادت می دادم, تا دیگر به گوسفند های بی گناه حمله نکنند. از گرگی هم پرسیدند: اگر گوسفند بودی چه کار می کردی؟ گرگ گفت: من به گوسفند ها می آموختم که چه طور با دو پای عقبشان به سر گرگ ها بزنند و آن ها را بکشند
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۰ ، ۲۲:۰۲
delaram **
دشوار است "ری را"! هرچه بیشتر به رهایی بیندیشی گهواره ی جهان کوچک تر از آن می شود که نمی دانم چه ...! راه گریزی نیست تنها دلواپس غریزه ی لبخندم سادگی را من از همین غرایز عادی آموخته ام.                         "سید علی صالحی"
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۰ ، ۱۹:۱۲
delaram **