بازیگر
دوشنبه, ۱۲ تیر ۱۳۹۱، ۰۹:۴۱ ق.ظ
بازی می کنم.فیلم نامه ها را به دقت در ذهنم چیده ام و اجرا می کنم.
چه وقتی که دلم تنهایی می خواهد و نسکافه و سیگار و موسیقی ،
چه وقتی که دخترکی بازیگوشی می شوم که دلش می خواهد پکتورالیس ماژور * مردی را گاز بگیرد،
چه وقتی که دختر خوب و صبور و مظلوم مامان و بابا میشوم ،
چه وقتی که می شوم تنها رعیت سیارک مردانی که پادشاهانی ابدی اند ،
چه وقتی که دختر بی تفاوت و اخمو و سرخوش خیابان ها می شوم ،
چه وقتی که خودم را در آغوشی که به خیالم « امن ترین جای دنیا» ست غرق می کنم و های های گریه می کنم ،
چه وقتی که مادرانه ترین لبخند دنیا را به دخترک ماشین بغلی می زنم ،...
و گم می شوم در این « بازیگری » ها.می شوم مثل
آن بازیگری که بعد از فیلم ، چند ماه در بیمارستان روانی بستری بود ... تا
نقشش را فراموش کند. این قدر نقش ها پیچیده و مکرر و عمیق می شوند که دیگر
هیچ روان کاوی هم نمی تواند آنها را از من بیرون بکشد. فراموش می کنم خودم
چه بوده ام. چه می خواسته ام. چه هستم....!
مدت هاست با آرامش تن داده ام به این نقش های ابدی.
اصلا شاید زن بودن همین است. عوض کردن همیشگی نقش ها.از کجا معلوم که این ها را از من بگیرند ، چیزی باقی بماند؟
توضیح نوشت:
*پکتورالیس ماژور:عضله ای که از شانه شروع می شود و جلوی سینه را تا جناق تشکیل میدهد. همانی که در بادی بیلدر ها قلنبه میشود!!
۹۱/۰۴/۱۲