هذیان
يكشنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۱، ۰۱:۲۱ ب.ظ
کاش زبان سخن بود و گوشی که اندک درد و رنج را
بشنود . دگر آرزو این نیست که حرفت را باور کنن همین که دقایقی شنونده باشند ،
کافی است . و اگر غیر از این باشد حوصله هایمان جواب گو نیست .چند صباحی باید
بگذرد تا من پیدا کنم آنچه را که از دست دادم .اما دیگران چه می کنند ، اهمیت
دارد ؟ سقفی که ریخت فقط تو را نابود می کند چه آسیبی به دیگران می تواند
برساند .جز این که گوشه ای خیره شوند وبا نگاه سردی براندازت کنند و در نهایت
بگویند ، آه !!!حال چه فرقی دارد قطره اشکی ریخته شود و نگاهت
شکل یاس بگیرد .چه فرقی دارد که احساس نابودی بر تمام وجودت چیره شود . چه فرقی
دارد از گفته هایت پشیمان شوی . چه فرقی دارد که نتوانی سکوت کنی و حرف در گلویت
بخشکد . چه فرقی دارد همه ناله هایت در گلو بخشکد یا هفت کوچه آن طرف تر برود . چه
فرقی می کند غرورت یخ ببندد و بشکند تمام آرزوهایت . چه فرقی میکند این خستگی های
مداوم . چه فرقی میکند در سکوت خود پهلو بگیری و تنهائیت را بر کاغذ بیاوری . چه
فرقی میکند تحمل درد و دلیل دردت را بدانی . آخ که این ها چه فرقی میکند به چه شکل
باشند وقتی چشمانت حرفی برای گفتن نداشته باشد . معنی تمام امیدها نابود می شود
زیر باران پوچی و عطر ندامت ...جان بر لب رسید برای گفتن . این صدا ، صدای نابودی نیست . صدای زوال عقلی
است که میان چه گونه زیستن و بودن مانده است .
۹۱/۰۲/۱۷