مرزها و قانون ها
چهارشنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۱، ۰۲:۴۳ ب.ظ
سیگاری آتش میکنم ، دودش بی هیچ انحنایی بالا میرود مثل روزها،که معامله با، سن داردو گردش خورشید و اینجورحرفها ...لی لی که می کردم ، مادرسی و چند ساله بود . آنروزهاسی و چند سالگی
برایم بوی پختگی می داد ، بوی متانت ، بوی تغییرپوشش ،کنار گذاشتندامنهای کوتاه و پوشیدن روسری ، لبخند جای خنده های تا بنا گوش ،مرزصورت رنگ پریده بی آرایش -
آخر مادری یعنی همین -**
جلوی آینه میرم، روژگونه هام هنوز به رنگ آنروزهاست و خنده ها تا
بنا گوش و شلوارم جین . هنوز عاشق خوردن زغال اخته و شنیدن صدای اصلانی و
قمیشی و ...
خب هنوز فرصت زیادی دارم برای رسیدن به مرز سی ... به مرزها و قانون ها .. و شاید تابو ها و هنجارها !!
۹۱/۰۳/۱۰