واگویه های دلارام

تورا از تو ربوده اند ، و این تنهایی ژرف است ...!

واگویه های دلارام

تورا از تو ربوده اند ، و این تنهایی ژرف است ...!

واگویه های دلارام

عاشقانه هایم و صمیمانه تـرین نوشتـه هـایم آنهایی هست کــه بـرای هیچکس مینویسم و سخنی از حقیقت سرشار است که هیچ مصلحتی آن را ایجاب نمی کندو اینها همان حرف هایی است که هر کسی برای نــگفتن دارد.حرفــهایی که پاره های بودن آدمی اند...اینـان هماره درجستجوی مخاطب خویشند،اگر یافتند، یافته می شوند.نوشته هایم همانانی هستند که گاه به لبخند وامیدارند و گاه به اشک.. ضرباهنگ کلماتی و واژه هایی که میلغزندو میرقصند از قلب تا قلم!دغدغه نوشتن قلمم را میخراشد اما نوشتن دغدغه ها روحم را .. اینجا فقط طالب آرامش و سکونم از نوع زلال!
___________________________
اگر میخواهی مرا بشناسی ، بشناس!
من خیلی آسانم ، آنقدر آسان که.....

با غزلیات مولانا ، عاشقی میکنم.
با شعرهای شاملو ، زندگی میکنم.
با سمفونی های انیو موریکونه ، بغض میکنم.
با نقاشی های ونسان ونگوگ ، تخیل میکنم.
با شاهکارهای آل پاچینو ، تعمق میکنم.
با کتاب های آلبر کامو ، دنیا را تحمل میکنم.
و با لبخند خدا بر پیکره ِ نحیف ِ انسانی ام،میمیرم ، تمام میشوم و پایان را آغاز میکنم.

کلاسه تحریرات
بایگانی تحریرات
مرقومات ماضیه
صاحب قلم

۱۰۲۶ مطلب توسط «delaram **» ثبت شده است

یهو تصمیم گرفتم این وقت شب وارد قلمرو کوچک و زیبا شده و با سوزن افکارم رشته واژه ها رو بهم بدوزم .زیاد  خوشحال نشین که بخوام منبعد سهل و صریح بنویسم و اندورنیات  رو بریزم وسط دایره . خیر ! از این خبرها نیست دلارام میگه آدم باید دهن صاب مرده اش قرص باشه جوری قفل بزنه که با کلید رئیس جمهوری هم باز نشه .. والاآها ...!! تا یادم نرفته بگم هر وقت هرجا از زندگی کسی شما رو دور زد ، آره دقیقا ... وقتی دور زد شما رحم نکن بهش بخصوص اگر رفیق گرمابه گلستانت بوده باشه !آقا جان بنده کینه ای نیستم ولی کم پیش میاد انتقام نگیرم .. نیای بگی انتقام از کینه حاصل میشه ها خیر..انتقام یک واکنش کاملا طبیعی و نرمال در برابر بد ذاتی بر خی آدمهای اطراف هست . والسلام همین که من گفتم ! حرف هم نباشه دوما در کنار گذاشتن افرادی که باعث دغدغه ذهنت میشن هم تردید به دل راه نده بخوص اگر هم جنس باشه و فامیل نزدیک ! .فضای مجازی بلاک داره همین کاار رو در فضای حقیقی هم اعمال کن ... خلاص ...میان نگاری : حالا شوما هی بیا از دلبری هات کپشن بذار عزیز جان ... درسته دلارام دیده اغماضش رو خیلی وقته کور کرده اما به خوشی شما یه نفر از عمق وجودش شاد میشه . غمت نباشه حاجی .. این جبر زمان گاهی مسیر هارو تغییر میده باس منعطف بود .. حالا شوما متصل به زنجیر واژه بنده رو محکوم به بی وفایی در سیر سولوک بفرما .. ما وقتی با دلمون اومدیم عقلمون هم کف دستمون بود .. قمار رو نمیشه دو سره باخت !مخلص کلام واقف به امرم که همیشه بهم سر میزنی نوشتم که غمت مباد و مبود هیچ ملالی جانا !******اصن این میان نگاری رشته کلامم رو برید واژه ها پخش  و سوزنمون گم شد ! اه - تا یادم بیوفته در مورد چی بلغور میکردم ! ادبیات بود یا نفرین نامه بذار از پائولو کوئیلو یه مطلب تک پراگرافی بذارم " کیمیا گر در بطری را باز کرد و شراب نابی در فنجان پسرک ریخت . این خوشمزه ترین شرابی بود که پسرک تا به عمرش نوشیده بود پرسید مگر اینجا شراب حر ام نیست ؟ کیمیا گر گفت هر چه وارد دهان میشود شر نیست ، انچه از هان بیرون می اید شر است !!!اصن مولانای خودمون هم به شیوه دیگه ای اینو بیان کردن .. یک کلمه - تا که خورد ! ( همینو همینجا نگه دارید ) پی نوشت :کلا خواستم سبک و سیاقی بهم بریزم . کن فه یکن به تجربه سخت نیکوست .. در کمال صحت عقل و سلامتی روح این پست بروز شد .هیچ آثاری از مشربه و فلان و بیسار یافت می نشود ... و بیانات جنبه تزئئین واژه بود ! برای قرمزی رنگش لذا  از دون فکری چندی به ستوه آمدیم و از مکاید فعل رفتاری عده ای برون جستیماستقامت دلارام سهل ممتنع گشته و امید برایم یک نفی مغلوب گشته ! میفهمی ؟اولین توضیح ریز :( اول فکر کنم در صورت صلاحدید خواهم نوشت ) دومین توضیح ریز :بدون چرک نویس و پاک نویس بروز میشوند نوشته ها غلط های املایی انشایی بعدا تصحیح و ویراستاری خواهند شد گفتم در جریان باشید .-------------اینم بگم امشب کلی عکس از برف ریزان آخر بهمن گرفتم . پست بعدی تقدیم حضور همایونی حضار خواهد شد ..و من الله التوفیق
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۶ ، ۲۳:۳۳
delaram **
قبل از اینکه پست جدیدی به قول بلاگر ها آپ کنمعارض به محضر بزرگواران ،که  چندین سال آزگار عزیزانی هستند در جوار بنده و کماکان هر سال مکرار به تکرارِ جمله ء ای وای دلارام چرا من فکر میکردم تو بیست و پنجمی هستی ...بماند که این بشر همین یک روز را به نازیدن تقویمش مباهات فرموده لیکن هیچ حرجی بر عزیزی نیست ...همان یک دقیقه اول که حضور فیزیکی مان را اعلام نمودند و به ابوی گرام تبریکاتی گرم دادند که مبارک است استاد فرزند دخترتان!خوش قدم و بلند اقبال باد !!!!!!همان یک دم حساس بود و سالهای بعد به قول بزرگوار تکرار همان یک چند ثانیه ! الغرض سالها بعد در پیرامون ما رخداد های فانتزی و شانلی دار قرمز رخ داد که ولن نامیدندش ...و امروز همان رخداد عشقولانه ای که تمام فنچان  و مرغان عشق جیک در جیک هم انواع قلب های مصلوب به سیخ و بالش ها و جعبه های شیک را حمل مینمودند ...لاکن آنچه توجه مان را به خود جلب نمود زیبایی صحنه و چشنوازی ادراکات نبود ..دیدن آدمهای رنگ در رنگی بود که با سرعت در تکا پو بودند گویی میدوند یا راه میروند ..پله های برقی را بیقرارانه بالا میروند و یا با عجله میسرند !تعجیلشان عجیب است .. هروله راه رفتنی ست با ادای دویدن لیک این عاشقان هر طیف سنی میدویدند  به ادی راه رفتن!!گویی میترسند از جا ماندن ! از دیر کردن ! از عقب ماندن ! یا شاید مباد که من دیر رسیده باشم و شخص دیگری پیشدستی کرده باشد !!خدا میداند همان قدر که برای من فهم چنین تعجیل ناپیدا و مستتر نا مفهوم می نمود اینکه بترسی از دویدن که مبادا به در بسته ای بخوری یا ببازی یا بیوفتی ...دلارام اندرونی من اینگونه است ...اگر آرام باشد با طمانیه قدم بر میدارد . با تانی نگاه ساعت میکند  و در آرامش به اطراف مینگرد. فریفته آژانس های خالی نمیشود که سریع به مقصد برسد ...نگران دیر کردنش نیست و اطمینان خاطر دارد که دستی بالای دستش برای پیشدستی پیدا نمیشود ...چنانچه آرام نباشد می دود .... بی پروای خوردن به در بسته ... بی مهابا از افتادن و بی جستجوی نگاه دیگری ..نرسیدن را شکست نمیداند اما از رسیدنش هم اطمینان خاطر دارد .دلارام اندرونی من میان دویدن و راه رفتن و یا راه رفتن لابلای دویدن نیست ... اصلن بی خیال اندرونی و هرآنچه در استغنای اعلیدرجه است ... ای دلبر ما مباش بی دل ، بر ما / یک دلبر ما به که دو صد دل ، بر ما همان که وعده نمودی  به بهمن برسد دل به طلب حق همان است و طلب همان ! یه بی ربط ولنتاینی !:ادوارد: میدونی فرق بین درد و رنج چیه؟ آنا: چه فرقی میکنه؟ وقتی دوتاشون بدن! ادوارد: وقتایی که باهات حرف میزنم و حواست پیش یکی دیگه س، این میشه رنج! آنا: خب درد چیه اونوقت؟؟ ادوارد : که با این حال باز دوستت دارم! «اسب های لنونگراف شبیه ما نیستند» رابرت_کیوساکی
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۹۶ ، ۲۱:۱۳
delaram **
هیچی دیگه کلی منت سر تقویم گذاشتم  و امروز رو سر افراز نمودم باقی روزها در حسرت امروز ماندند و غبطه خوردند خلاصه اینکه متوجه شدین امروز تولدم هست یا بیشتر توضیح بدم ؟!باز کنید راه را .. کیک اصلی امسال از محمد رضای عزیزمممنون نازنین .. با این سور پرایز  فوق العاده زیبا  و...........دومین کیک ملوکانه مان هم رسید و.......-------------------------------------------------------------------------
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۶ ، ۲۱:۴۷
delaram **
من دیوانه ام .. د ی و ا ن ه ه ه ه .....و تمامی دقایق زندگیم را  در نئشگی زندگی فروخته ام !باور کن ! دیوانه اموقتی در این هرمان بکارت آدمیزادگان فرو دمیده از انسانیت !!! چونان تک یاخته ای پر شور در امتداد ضرب متداوم نمو میکنندنیست شدن ،در دمان زاده شدنِ نیستی دیگرنیست ....میفهمی ؟این از حرامزادگی نیستی وجودی ادمیزاد است ....!این ضرباهنگ ممتد طی میشود ...آدمیزادگان خود فروخته اند و توی این هرمان بکر انسانیت !!!به گمان چیزی ابدی جسته اند!تف !!!پی نوشت : روان گویی !این را زمانی نوشتم که دعوت نامه دریافت کردم برای حمایت از حیوانات آن هم در این سوز زمستانی که کودکان کار وطنم از سرما میلرزند و غذایی برای خوردن و سیر شدن ندارند جایی گرم . آغوشی امن .. مامنی ، سر پناهی .. هیچ !!آنوقت دل سیران خود فروخته در فکر کمپین حیوانات هستن چرا که زبان بسته ها بهترین وسیله برای جلب توجه و کسب شهرت  میتوانند باشند...آهای آدمیزاد !! این چراغ به خانه رواست . حمایت از هر زبان بسته ای پسندیده هست ! و قطعا هر جا حیوانی ببینم کمکی خواهم نمود به حد معقول..لذا تقلید از جوامع پیشرفته تنها زمانی محق و پذیرفته شده استکه تمامی قوانین انسانیت و حقوق کودکانی و ضعیفان در جامعه  مراعات شده باشد !
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۶ ، ۲۲:۳۰
delaram **
گاهی اوقات واقعا دوست دارم خودم را وارونه از سقف اتاقم آویزان کرده و به زندگی ادامه بدم ..باور کن !
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۶ ، ۱۶:۳۸
delaram **
این عکس منو یاد عزیزی انداخت که پارسال حوالی زمستان از دستش دادم ...چقدر دلم برای جفتش آتیش میگیره .. هیچوقت چنین بی تاب و بیقرار ندیده بودمش! اندوه عجیبی وجودم را فرا میگیرد  وقتی ....زمستان همه دوستان پر از شادی ...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۶ ، ۱۶:۲۶
delaram **
این که ملوکانه در این گاهشمار  از خفتنی  چنین بیرون جهیدیم قیلوله را متشبه میشود در این سرمای بی پیر و بی برف برج دلوزمزمه نمودیم که تف بر روح سگ سانتان ای برج یازد ه که این پس افتادن لغز گویی حضرت عشق بود .حالا لسان الغیب هم که قر و ور دلشون وا مونده  در این میانه که میفرماید : "هوای منزل یار آب زندگانی ماست //   صبا بیار نسیمی ز کویش "آخر تصدقتان تو هم تو این غریبی شبای پر فکر و خیال ، خوب حال دل مارو فهمیدی و درمونِدل دل کردنای این دل بی صاحاب وا مونده و تنگو حواله کردی به تاریکی کوچه و پنجره های بسته ....
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۶ ، ۱۱:۱۴
delaram **
***بعد از مدتی طولانی دیشب به کابوس مکرر دچار شدم. خب من مدتی بود که دیگر کابوس نمیدیدم اتاق نامطبوع گرم میشود . بوی خون میپیچد !شخصی را زانو زدند تا گلویش را بدرند .. از خواب پریدم و خوشحال از کابوس بودن فضایی چنین گرمایی پشت گوش احساس کردم که موذیانه نجوا داد خواب نیستی  نوبت توست ... مجددا  اتاق سخت بخار آلود و نامطبوع و گرم شد ! دیوارهای اتاق را دیدم پر از خون!!از خواب دوباره و حلقه دیگر کابوس پریدم مادر را بالای سرم دیدم با نگاه گرم و لبخند و لیوان آب به دست . آرامتر شدم+:: باز هم کابوس ؟ بیا آب !-:: مادر من میترسم . کابوس هایم موهوم و دهشتناک شده +:: بخور !! بخور  تا تمام شود این کابوس ...  رسم است قبل از بسمل کردن آب دادن !!میهراسی و با وحشت دقیق میشوی و میبینی کسی که اب را داده مادر نیست تقلا برای رهیدن از خان چندم این کابوس..در میان خواب صدایی آرام که نامم را صدا میزد و ضربه ای ممتد به شیشه پنجره باعث شد از خواب بیدار شوم دقیق که شدم دیدم آن صدا از شیشه نیست !! از آینه است.. آینه سیاه شد و لحظه ای بعد سنگینی نفسی را در نزدیکی خویش احساس کردم !از آینه ها میترسم!+: قبلا یک گربه ملوسی داشتی . چرا ردش کردی ؟-:  تصورم این بود که گربه ام مشکلی دارد . او خیلی عمیق به من زل میزد وقتی  روزی با دقت نگاهش کردم ترس سراسر وجودم را گرفت . چون او دقیقا به پشت سر من زل زده بود. از گربه ها گریزانم !آخرین خوابی که دیدم، ساعت رومیزیم بود که 12:07 دقیقه رو نشون می داد و این زمانی بود که زنی ترسناک  ناخن های بلند و پوسیده اش را تو سینه ام فرو کرد و با دست دیگرش جلوی دهنم راگرفته بود که صدام در نیاد. یهو از خواب پریدم و روی تخت نشستم و خیالم راحت شد که کابوس می دیدم، که چشمم به ساعت رومیزیم افتاد... 12:06.... و در نیمه باز کمد با یه صدای آرام باز شد... از درهای نیمه باز بیزارم ! گسسته ها : چیزی زیباتر و دلنوازتر از خنده یک نوزاد نیست مگر  شبی آن هم در خانه ای که تنها هستی ! یک عکس شخصی گرفته شده  در موبایل وقتی خواب هستی زیباست ... مگر اینکه تنها باشی ! +: پریروز فیلمی دیدم به اسم همزاد .. روحم آزرده شده !  -: چرا ؟+: من این فیلم را توی خواب دیده ام ! -: دیوانه ای  +: باور کن !!!در خواب مادری بودم که بچه اش را بغل گرفت و روی تخت گذاشت . او مهربانانه گفت: مامان زیر تخت من رو نگاه کن هیولا نباشهخم شدم و زیر تخت رو نگاه کردم ناباورانه دخترکم را دیدم که زیر تخت قایم شده . به من گفت مامان یک هیولا روی تخت منه ! پی نوشت :بذار راحتت کنم ... کابوس های شبانه با یک لیوان آب حل میشوند و تعدادی آرام بخش ! کابوس های بیداری با هیچ آرامبخشی حل نمیشوند ! میفهمی ؟نه ! نمیفهمی .... زندگی جدی و بیرحم و واقعی  هست . این حقیقت تلخ رو باید شوکران وار نوشید !در ضمن ! مینویسم ، چون آرام میشوم ! اگر روحی آزرده میشود میتواند نخواند ! اینجا کنج دنج من است ... آها ضمیمه پست قبل ! عارض به محضر مبارک دوستان و حضرات وبلاگ رو صرفا جهت اینکه برخی دوستان گرام آزرده میشوند با جوهر تلخ حقیر کد گذاری خواهم نمود تا چون 14 سال قبل بعد از 01 شدن وبلاگ و نقل مکان به اینجا خودم باشم و خودم  که دلارم پیشتر نیز اذعان داشته به دور از این هیاهو های غیر واقعی و بازی نقابها در یک جامعه مجازی و حاشیه دار ، دلم کویر میخواد و تنهائی و سکوتنه دیوار میخواهم که بر بلندایش بایستم ! نه درو دستی که بیرونم کشد از دنیایم ، نه پایی که درنوردد مرزهایم را و نه قلبی که بشکند سکوتم را ... نه ذهنی که سنگینم کند از حرف و نه روحی که اویزانم شود!من باشم و تنهای ژرف کویر .. و آرامشی که بعدش طوفانی نیست !من از خویش در خویش ربوده شدم ! این تنهایی ژرف است جانا ... خنده هایم از سر تکرار روزمرگی و زنده گذرانی ست!
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۶ ، ۲۱:۴۲
delaram **
دارم فکر میکنم به اینکه زندگی باید اخلاقش رو با من بهتر کنه . اینکه من سمج و سرسختم دلیل این نیست که اون هم مدام سرِ زنده مانی های مدامم غر بزنه و کامم رو به تلخی بکشه ..درسته که زندگی چیزی را بدون جنگ هدیه نمیکند و باید پنجه و دندان داشته باشی با مزه های خون و زهر این رفتار شیرگونه است ... باید درید پی نوشت :آخر این عاقبت من به کجا منتهی میشود . ماجرای من و ایم وهم که مرز میان کابوس و رویایم را در هم ریخته مِهی فراگرفته بیرون و درونم را نه میگذارد که ببینم خود را نه چشم اندازِ پیرامونم را فرو خواهد نشست میدانم فرو خواهد نشست ......
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۶ ، ۱۷:۳۸
delaram **
حضور دوستان گرام و همسایگان محترم تا عید این وبلاگ کد گذاری خواهد شد !
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۶ ، ۱۲:۵۸
delaram **
تو همانی که دلم لک زده لبخندش رااو که هرگز نتوان یافت همانندش را منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد غزل و عاطفه و روح هنرمندش را از رقیبان کمین کرده عقب می ماندهر که تبلیغ کند خوبی دلبندش را مثل آن خواب بعید است ببیند دیگرهر که تعریف کند خواب خوشایندش را مادرم بعد تو هی حال مرا می پرسدمادرم تاب ندارد غم فرزندش را عشق با اینکه مرا تجزیه کرده است به توبه تو اصرار نکرده است فرایندش را قلب من موقع اهدا به تو ایراد نداشتمشکل از توست اگر پس زده پیوندش را حفظ کن این غزلم را که به زودی شاید بفرستند رفیقان به تو این بندش را : منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمرلای موهای تو گم کرد خداوندش راکاظم بهمنی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۹۶ ، ۱۴:۲۲
delaram **
تمامی شب را غارت  میکنیم چون عاشق بی رقیب !و تنها خورشید طناز دنیای من میشود وقتی که به خنده غوغا میشوی در ذهنم و حلول میکنی در روحم !چه تقدس دلنشینی داشت کنج دنج قلبم.!آه من ادم گذشته ها نیستم و آینده مرا نمیترساند . ریسک کردن بخشی از وجو من بوده ... اما خودم را خوب شناخته ام !گاه به گذشته های نه چندان دور هجوم میبرم و همانجا منجمد میشوم.تمرکز و توجه ام از زمان حال خارج میگردد و همچون جنین شناور در رحم مادر ، من نیز در رحم خاطرات غوطه ور میشوم !دانه دانه حوادث را در وراء بی حوصلگی ذهن رج میزنم به بازیگرانی بر میخورم که در سناریوی زندگی من بوده اند و در حال نیستند ...ریسمان را میبرم تا به حال پرت شوم هرچند گذشته ها هویت بودن در مضارع زندگی اند !در هر حال باید قوی بود و راه را پیمود ! وگرنه مجبور میشوی به جای بریدن رسیمان از آن به عنوان دار استفاده کنی !به هر حال باید پیمود .... همین !
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۹۶ ، ۱۳:۴۹
delaram **

.

نه نوحی هست تا از موج و طوفان بر کشد مارا نه موسایی که بشکافد عصایش آب دریا را نه ابراهیم تا ناگه گلستان سازد از آتش ....خدایا داستان ها کاری برای ما نخواهند کرد !حقیقت چه تلخ است و مرگ چه قدرتمند ! دعاهای ما ناتوان از اجابتپ نوشت : + :  مردن  به شکل غرق شدن سخت است یا سوختن ؟ -: سخت اونه که بسوزی و بعدش غرق بشی!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۹۶ ، ۱۸:۰۲
delaram **
تمام سازه های درونی ذهن ات در آنیه از زمان  فرو میریزد از درونوقتی لبخند گریز ناپذیر انکار را در صورتک چندش باورت مجسم میکنی ...درد  که می اید و ترک بر میداری این صورتک و از هر گوشه اش بیرون می پاشد و تو تنها در آن دم در می یابی که آینه درونت هزار تکه شده است ...باید رها شوم از این اسارتی که مرا در خود بلعیده ... پی نوشت : روی صخره ای نیم تخت ایستاده باشی به گونه ای که تنها به اندازه یک سنگ کوچک در قطعه پنجه پا جا داشته باشی برای ایستایی طنابی که به سنگ ساییده و تا رو پودش وا رفته وزیر پایت  دره ای عمیق ،!!! نه ! بسیار عمیق !که به چاه ویل بی شباهت نیست.به همان اندازه ظلمانی و همان اندازه رعب آور  دهن باز کرده تا تورا ببلعد...تقلا برای رهایی . تقلا برای بالا آمدن و گاه می اندیشی کاش من هم بالی داشتم برای اوج ...با تمام خستگی و آلامی که در وجودت رسوب کرده  به عمق وجود نعره میکشی اینجا دیگر چه جهنمی است که آمده ام !و این پژواک فریاد موج وار هزار هزار دایره میشود و به قعر ویل مکیده میشود !
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۹۶ ، ۲۰:۴۶
delaram **
دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد ؟ ابری که در بیابان بر تشنه ای ببارد "اگردولت را مسئول نگهداری ازبیابان هاکنید،درعرض پنج سال کمبودشن وماسه خواهیم داشت..." "میلتون-فریدمن"
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۹۶ ، ۱۵:۴۰
delaram **
میدانم از سر مهر یا الفت دیرین می آیی و سر میزنی به کلبه ساکت و آرام من !عزیز دل .  نیک میدانم مخاطب این تصاویر من بوده ام !! اما ... اما دل آرام مستحق این عکس نوشته ها نیست... چرا که آدمی به جبر حضور و بنا به مصلحت گاه رفتار هایی از خود نشان میدهد تا حقیقت چیزهایی را معلوم سازد .گاهی رفتارها نشان از دل سنگی و بیرحمی دارد اما در باطن وجودی ، قضایا عکس است و چنین نیست که تو میپنداری ...دل آرام مستحق چنین عکس نو شته نیست ... جان شیرین !پی نوشت : نوک پیکاری که به زهر کین آغشته ای از سمت من بردار ...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ دی ۹۶ ، ۰۹:۵۲
delaram **
یادت هست در نوشته ای از نوشته های ماضی که برخاسته و هفت بار دور خویشچرخیدم؟!  یادت هست که فریاد زدم من ، خدای خویش هستم !نه ! یادت نیست .... تو حتی فراموش میکنی که عین حیقیت هستی پیچیده در جنسی لطیف برای حفاظتاز اصل وجود و نه برای مستوری و کتمان تو فراموش کرده ای که حقیقت تو در ایستائی هیچ یافتنی نیست و هر چیزی که جز حقیقت ِ توست خستگی و استیصال محض است در نهایت یک پویایی ِچاک وار ... مدتهاست که از اندیشه کوفته ام و اینکه متفکرانه سیگاری بگیرم و لابلای مه و دودش ژرف شوم و ادعای کسی باشم که نیستم !ترجیح داده ام در خلوت کر کننده جهان گم شوم در گور ذهنی خویش !تو فراموش میکنی اما حقیقت تلخ نگاه میکند و لخ لخ تر که شد زمانت را ژرف تر در مه و دود سکر اور شراب وارش  محو میسازد !اینها درد نامه نیست دوست عزیز ! آنکه مغروق قطعات محذوف دست خویش است اسارت مرگ را نمیپذیرد ...میفهمی ؟من فقط انگاره های ذهنم را واو به واو برای سرودنی شعر گونه و عامه پسند هجی نمیکنم مدتهاست که دیگر فکر نمیکنم !حقیقت زندگی جایی متبلور میشود .. پیل چراغت جایی سو سو زده و پرت پرت می گردد ! نه !!مدنهاست که دیگر فرک نمیکنم - مدتهاست که هجی نمیکنم - مدتهاست که دیگر زندگی نمیکنم ...اینها گفتن از درد نیست ... یاوه بافی نیست ... حقیقت زندگی متبلور میشود و تو .... آه بگذریم.... اینها نگاه لخ لخ شده حقیقت بود که کتابت شد !پی نوشت :دو چیز در زندگی مرا میترساند ! .. نمیترساند مرا تا سرحد مرگ میبرد ! تاریکی ... پیری !
۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۶ ، ۲۱:۱۶
delaram **
زندگی چیست ؟خواب است و خیال است و فریب است و دروغ !یادمه همیشه این جمله  رو برایم می سرودی ..... خواب و خیال و فریب و دروغ را یکجا بخشیدی به آنان که راه در پیش دارند ..در شهر خاموشان ! منزل نو مبارک ... پدر بزرگ عزیزم !نه دی ماه 1396ارسال نظر امکان پذبر نمی باشد!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۶ ، ۱۶:۴۲
delaram **
قول بده یک عصر پاییزی هوا که سرد شد،یقه ی پالتویت را بالاتر ببری دستانت رو محکم تر در جیبت فشار بدهیو روی برف های سپید زمستانی که زیر پای عابران ناله میکنند قدم بزنی،به یاد ِ روزهای زمستانی سال هزارو سیصد و فلان!وروزمره هایی که آرام آرام تبدیل به عشق شدند...ده دی ماه تولد پدرارسال نظر امکان پذیر نمی باشد
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ دی ۹۶ ، ۱۰:۱۳
delaram **
به روایت کلیدر از درونمایه قلم دولت آبادی " ادمی بیشتر از یک بار نمی تواند فاجعه را تحمل کند ! "دو شب پیش با جان جانانمان در مورد خوشبختی سخن راندیم و گریز زد به همسو بودن محور های مختصات و سپس قوانین فیزیک . که زندگیمان همان قوانین هستند و چنانچه مختصات همگرا داشته باشیم میتوانیم میل یکسان داشته باشیم به هر بینهایت ...یادم می اید دوره دبیرستان آقای  اشرفی دبیر فیزیکمان  با آن قد بلند ، موهای پر پشت جو گندم و اخم همیشگی  وقتی قوانین فیزیک رو بروی بردارها ترسیم میکرد گویی که با حضرت نیوتن مودتی خونی داشته و عدم درک ما نگون بختان از آن قوانین تعدی بر ساحت مقدس اخوی گرامشان محسوب میشده !! لذا از آن جایی که هیچ اخوتی با درس فیزیک و قوانین گرانش و شتاب و جاذبه و نقطه صفر و اوج و فلان و بیسار نداشتم ، و از رابطه مستقیمی که این قوانین در دایره زندگی حیات آدمیزادگان حاکم است و مشهود ..از همین تریبون انزجار خویش را اعلام نموده ، حضرت دولت آبادی را در جرگه فیزیک دوستان و فیزیک دانان گرام تنها میگذارم و نقدی بر این نوشته مکتوم می نمایم...آن زمان که در قوانینِ حرکت ، متغییر ها در هم میپیچیدند و فهم حرکت دشوار می نمود ،گاهی متغییر جابجا میشد ؛ مختصاتی تغییر میدادیم بلکم مفری برای سختی راه بجوییم.. و انقدر صفر یک میکردیم و  a , b  آنقدر جابجا میشد که جایگاه درست تمییز داده شود و حل مسئله گردد. در مختصات طبیعی و بردار زندگی آقای دولت ابادی جهان را دیده و زندگی را تجربه کرده .. به سهولت بردارش را صفر کرده و مختصاتش را از نو میسازد .علی الحال بردار امثالکم که از مختصات و تابع زمانی بخصوصی شروع شده قابل صفر نیست و بازی صفر و یک  یا تغییر متغیر ، ژاژ خاییدن . خارش ذهن مسلول یک متوهم رو به اوج !بهمن در راه است و متولدین سال های خونین میدانند دلارام چه میگیود... دهه شصت ها نیز ایضا ...فاجعه را تحمل کرده اند ... هر روزه تحمل کرده اند اما معادله هایشان هیچوقت حل نشد ! مختصاتشان صفر نشد برای حلی مجدد !ما هنوز درون  معادلات چند مجهولی سر در گم شده ایم !
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۹۶ ، ۱۱:۴۲
delaram **
وبلاگ ها شناسنامه زندگی های قطعه قطعه شده افراد است .. واژه ها نشانی مفاهیم ذهنی گوینده . من! من دلارام در گفته هایم مکررا اعلام نموده ام در برابر واژگانی که ادا میشوند و مخاطبش من باشم ، سنسور های ذهنی ام فعال میشود . و شما میتوانی به سهولت نام دیوانگی بر آن بگذاری ..من در برایر وآژگانی که ادا میشود بسیار دقیق و حساسم.چرا که هر حس بیان شده سرریز احساس تجربه شده و خوراک دریافت باطنی ذهنی ست ... وقتی تجربیات زه آگین هستند بیان احساس هم تلخ کام است و ادا کردنش برای گوینده حس تلخ دارد . ****حمد بر لطف بی انتهای ازلی که بی ساربان در وادی عشق نشان راه بوده و در این وادی محزون هر آنچه که داد عطیه بود و در میانه سرمستانه ها اشکی عطا نمود. در دایره تقدیردرد را ولیمه سفره زندگیمان نمود و خرقه از رندی واژه را تن پوش سر انگشت بی هنر ساخت. که دمادم این خرقه بسوخت و بسوخت و بسوخت که حضرتش نیز چنین فرموده بود " ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد "ته نگاری :جاری ترین حس در رگهای حماسی اعتقاداتم در جاودانگی نگاهی کم سو رنگ می بازد ...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۹۶ ، ۱۲:۱۰
delaram **
آدمها به اندازه " ناگفته هایشان از هم دورند نه به اندازه " قدمهایشان "نزدیک میشوم به یلدا با حرفهایی طولانی اما بگذر که وقت اندک است و عمر به گذر ...فعلا تا همین جا !
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۶ ، ۱۶:۱۱
delaram **
تا که تو جلوه میکنی من ز میانه می شوم تا برسم به کوی دل ، با تو روانه می شومبا غزل و ستایشی در تو حلول می کنمدر اثر نوازشی شعر و ترانه می شومشور و جنون عشق تو تا که بهانه می شودمن به مقام عاشقی عین بهانه می شوماز می شوق وصل تو باده ناب می زنمتا که ز خویش وا رهم خاجی و دانه می شومتا  چو نسیم در کذر کوی به کوی می روی در طلبت من همه شب خانه به خانه می شومنار تو تا که نور شد مظهر هستی ام شدییک عمر دویدیم و به مقصد نرسیدیمدیدیم کسی در طلب صدق و صفا نیستاز مسجد و میخانه بریدیم چو دیدیممکراست و فریب است و کسی راهنما نیست در کعبه و بتخانه خدا جای ندارد بگشا در دل بیا دوباره به شهر خیال روی آریمخراب و مست به بزم وصال روی آریمبیا که دیده ز دنیای خیرهبر گیریم  به عشق بی سخن و قیل و قال روی آریممگو وصال میسر نمی شود به خیال بیا به سوی خیال محال روی آریمغنیمت است دم ، ای دل بیا به همت عشق به کوی دلبر نیکو خصال روی آریمچو خوش بود که چو پروانه گاهِ شیدایی به اتشی که بسوزیم بال روی آریمبیا که بیخبر از رفته ها و نامده ها رها ز گردش دوران به حال روی آریمدانلوود کن
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۶ ، ۲۳:۴۶
delaram **
گاه برای تفهیم حقانیت موضوعی چنان رنجی میبریم که عمیقا گالیله را در روح غمین خویش حلول یافته میجوییم. پانوشت : هیچ اتفاق خاصی نیست و اوضاع بر وفق مراد دل هست ، شکر حق ! رنجی ست که همگان میبریم گه گدار و آخرین سنگر هم سکوته طبق فرموده بزرگوار
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۶ ، ۱۸:۲۴
delaram **
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۶ آذر ۹۶ ، ۲۲:۴۴
delaram **
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۳ آذر ۹۶ ، ۱۴:۴۱
delaram **
حضرتش فرمود : بشنو زمن این نکته و برخیز و بیاتفقد چشم مهر پرورتان جمال حوری وشی منّور نموده و به یمن آمد کار از رخوتی مدام بدر اندر آمدیملیک به برکت نسیم پاییز هزارآوا سحر خیز گشتیم و کاممان روا چندی ست حرفمان در رو دارد و حرمت نگه میدارند اهل دولت منزل و کمر به همت رحیل بسته اند اهالی این حوالی شکر رب رحیم و جمیل که به یمن حضورش جفت و جور میشود هوای ناساز پر قر و قنبیل دل بی سرو سامان به حضّ بصر بهارین وش هماره سبزینه !جان دلا مدارایمان به دوری راه است که از سر منزل دل تا شهپر عنقا قدمی نیست که با مرغ سلیمانمان ذکریست تا تالاب دل و تالار ذهن و چه از این به اشارتی که باران ببارد و بهانه ای نماند برای کج خلقی این سگ خوی مدام به دم به دم !لیک یاران نیک واقف به امرند که طبق عادتی معهود دلارام  در بخل به خوش خلقی شعف از روی خوش و سیمای نکو رمانده لاکن اینگونه سرمستانه رج به نکته نهادیم که لولی وشا ... خوش نما و رشیق !  برخیز و بیا ...
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۶ ، ۲۱:۵۴
delaram **
هر چه از آجر، سراغت را گرفتم رو ندادسرفه ای کن تا بفهمم زنده ای  ........هر کس میتونه به قدر وسع و توان کمکی برسونه تا اقلا در کاستن این رنج عظیم قدمی برداشته باشه !
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آبان ۹۶ ، ۱۲:۱۲
delaram **
ضَفدَع چنگولک وار و فربه ! که  بر آب میپرد و همان دم گوشت گیری در کسر ثانیه سرش میبرد !میدانم اندکی سخت شد ! تمام داستان های زندگیمان اینگونه شده .. که بد ، بودنش به دمی بوی نا  میگیرد و دود هوا میشود !اندکی از فکر کردن خسته شده ایم اینکه سیگاری بگیرانیم و از ورای دودش آرمان شهری بسازیم یا زیر باران عاشقانه ابرش تغزل نماییم .کجاست آیا  مام طبیعت که این همه اضداد را اینگونه آبستنی ابدی ست ؟ و زائو درد خویش را در خود فرومیخورد ؟!پی نوشت :فرفره های رنگین متحرک که در هرتکه اش حقیقتی را حبس نموده و معجزه چرخش، نقش اندرونی مان را با حقیقت نابش همگون نمیسازد !حقیقت مارا بلعیده است اما واقعیت خردمان کرده ! پی نوشت 2 :  غمگینم برای کودکانی که در این بلای طبیعی ، در این هوای سرد و سوزناک پاییزی که رو به سرد شدن نیز هست  مادرشان را پدرشان را و یا هردوشان را از دست داده اند .. کاش مام طبیعت اندکی مهربان تر بود !                                                  توضیح : مطالبی چند از چرک نویس باز نویسی خواهند شد در باب وقایع الماضیه ! رخداد تلخی که کاممام را بد طعم نمود و یک سال از آن گذشت ... آرزوی شادکامی برای تمام دوستان و دشمنان دارم...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۶ ، ۱۸:۵۲
delaram **
من که از درون دیوارهای مشبک ، شب را دیده ام .. و من که روح را چون بلور بر سنگین ترین سنگهای ستم کوبیده ام .. من که به فرسایش واژه ها خو کرده ام و من ؛ باز آفریننده اندوه ، هرگز ستایشگر فروتن یک تقدیر نخواهم بود و هرگز تسلیم شدگی را تعلیم نخواهم داد .. زیرا نه من ماندنی هستم نه تو ‌‌‍‍‍‍‌‌‍.. آنچه ماندنی ست ورای من و توست ...                      «نادر ابراهیمی»
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۶ ، ۰۹:۲۳
delaram **