کابوس ها
سه شنبه, ۳ بهمن ۱۳۹۶، ۰۹:۴۲ ب.ظ
***بعد از مدتی طولانی دیشب به کابوس مکرر دچار شدم. خب من مدتی بود که دیگر کابوس نمیدیدم اتاق نامطبوع گرم میشود . بوی خون میپیچد !شخصی را زانو زدند تا گلویش را بدرند .. از خواب پریدم و خوشحال از کابوس بودن فضایی چنین گرمایی پشت گوش احساس کردم که موذیانه نجوا داد خواب نیستی نوبت توست ... مجددا اتاق سخت بخار آلود و نامطبوع و گرم شد ! دیوارهای اتاق را دیدم پر از خون!!از خواب دوباره و حلقه دیگر کابوس پریدم مادر را بالای سرم دیدم با نگاه گرم و لبخند و لیوان آب به دست . آرامتر شدم+:: باز هم کابوس ؟ بیا آب !-:: مادر من میترسم . کابوس هایم موهوم و دهشتناک شده +:: بخور !! بخور تا تمام شود این کابوس ... رسم است قبل از بسمل کردن آب دادن !!میهراسی و با وحشت دقیق میشوی و میبینی کسی که اب را داده مادر نیست تقلا برای رهیدن از خان چندم این کابوس..در میان خواب صدایی آرام که نامم را صدا میزد و ضربه ای ممتد به شیشه پنجره باعث شد از خواب بیدار شوم دقیق
که شدم دیدم آن صدا از شیشه نیست !! از آینه است.. آینه سیاه شد و لحظه ای بعد سنگینی نفسی را در نزدیکی
خویش احساس کردم !از آینه ها میترسم!+: قبلا یک گربه ملوسی داشتی . چرا ردش کردی ؟-: تصورم این بود که گربه ام مشکلی دارد . او خیلی عمیق به من زل میزد
وقتی روزی با دقت نگاهش کردم ترس سراسر وجودم را گرفت . چون او دقیقا به
پشت سر من زل زده بود. از گربه ها گریزانم !آخرین خوابی که دیدم، ساعت رومیزیم بود که 12:07 دقیقه رو نشون می داد و این
زمانی بود که زنی ترسناک ناخن های بلند و پوسیده اش را تو سینه ام فرو کرد و با
دست دیگرش جلوی دهنم راگرفته بود که صدام در نیاد. یهو از خواب پریدم و روی
تخت نشستم و خیالم راحت شد که کابوس می دیدم، که چشمم به ساعت رومیزیم
افتاد... 12:06.... و در نیمه باز کمد با یه صدای آرام باز شد... از درهای نیمه باز بیزارم ! گسسته ها : چیزی زیباتر و دلنوازتر از خنده یک نوزاد نیست مگر شبی آن هم در خانه ای که تنها هستی ! یک عکس شخصی گرفته شده در موبایل وقتی خواب هستی زیباست ... مگر اینکه تنها باشی ! +: پریروز فیلمی دیدم به اسم همزاد .. روحم آزرده شده ! -: چرا ؟+: من این فیلم را توی خواب دیده ام ! -: دیوانه ای +: باور کن !!!در
خواب مادری بودم که بچه اش را بغل گرفت و روی تخت گذاشت . او مهربانانه
گفت: مامان زیر تخت من رو نگاه کن هیولا نباشهخم شدم و زیر تخت رو
نگاه کردم ناباورانه دخترکم را دیدم که زیر تخت قایم شده . به من گفت مامان
یک هیولا روی تخت منه ! پی نوشت :بذار راحتت کنم ... کابوس های شبانه با یک لیوان آب حل میشوند و تعدادی آرام بخش ! کابوس های بیداری با هیچ آرامبخشی حل نمیشوند ! میفهمی ؟نه ! نمیفهمی .... زندگی جدی و بیرحم و واقعی هست . این حقیقت تلخ رو باید شوکران وار نوشید !در ضمن ! مینویسم ، چون آرام میشوم ! اگر روحی آزرده میشود میتواند نخواند ! اینجا کنج دنج من است ... آها ضمیمه پست قبل ! عارض به محضر مبارک دوستان و حضرات وبلاگ رو صرفا جهت اینکه برخی دوستان گرام آزرده میشوند با جوهر تلخ حقیر کد گذاری خواهم نمود تا چون 14 سال قبل بعد از 01 شدن وبلاگ و نقل مکان به اینجا خودم باشم و خودم که دلارم پیشتر نیز اذعان داشته به دور از این هیاهو های غیر واقعی و بازی نقابها در یک جامعه مجازی و حاشیه دار ، دلم کویر میخواد و تنهائی و سکوتنه دیوار میخواهم که بر بلندایش بایستم ! نه درو دستی که بیرونم کشد از دنیایم ، نه پایی که درنوردد مرزهایم را و نه قلبی که بشکند سکوتم را ... نه ذهنی که سنگینم کند از حرف و نه روحی که اویزانم شود!من باشم و تنهای ژرف کویر .. و آرامشی که بعدش طوفانی نیست !من از خویش در خویش ربوده شدم ! این تنهایی ژرف است جانا ... خنده هایم از سر تکرار روزمرگی و زنده گذرانی ست!
۹۶/۱۱/۰۳