لمس بودنهای دور
چهارشنبه, ۲۷ دی ۱۳۹۶، ۰۱:۴۹ ب.ظ
تمامی شب را غارت میکنیم چون عاشق بی رقیب !و تنها خورشید طناز دنیای من میشود وقتی که به خنده غوغا میشوی در ذهنم و حلول میکنی در روحم !چه تقدس دلنشینی داشت کنج دنج قلبم.!آه من ادم گذشته ها نیستم و آینده مرا نمیترساند . ریسک کردن بخشی از وجو من بوده ... اما خودم را خوب شناخته ام !گاه به گذشته های نه چندان دور هجوم میبرم و همانجا منجمد میشوم.تمرکز و توجه ام از زمان حال خارج میگردد و همچون جنین شناور در رحم مادر ، من نیز در رحم خاطرات غوطه ور میشوم !دانه دانه حوادث را در وراء بی حوصلگی ذهن رج میزنم به بازیگرانی بر میخورم که در سناریوی زندگی من بوده اند و در حال نیستند ...ریسمان را میبرم تا به حال پرت شوم هرچند گذشته ها هویت بودن در مضارع زندگی اند !در هر حال باید قوی بود و راه را پیمود ! وگرنه مجبور میشوی به جای بریدن رسیمان از آن به عنوان دار استفاده کنی !به هر حال باید پیمود .... همین !
۹۶/۱۰/۲۷
گفتم حالتان را بپرسم
در بین گذشت این روزگار روزهایتان چگونه میگذرد؟
حالتان چطور است
امید روزگارتان به شادی بگذرد