واگویه های دلارام

تورا از تو ربوده اند ، و این تنهایی ژرف است ...!

واگویه های دلارام

تورا از تو ربوده اند ، و این تنهایی ژرف است ...!

واگویه های دلارام

عاشقانه هایم و صمیمانه تـرین نوشتـه هـایم آنهایی هست کــه بـرای هیچکس مینویسم و سخنی از حقیقت سرشار است که هیچ مصلحتی آن را ایجاب نمی کندو اینها همان حرف هایی است که هر کسی برای نــگفتن دارد.حرفــهایی که پاره های بودن آدمی اند...اینـان هماره درجستجوی مخاطب خویشند،اگر یافتند، یافته می شوند.نوشته هایم همانانی هستند که گاه به لبخند وامیدارند و گاه به اشک.. ضرباهنگ کلماتی و واژه هایی که میلغزندو میرقصند از قلب تا قلم!دغدغه نوشتن قلمم را میخراشد اما نوشتن دغدغه ها روحم را .. اینجا فقط طالب آرامش و سکونم از نوع زلال!
___________________________
اگر میخواهی مرا بشناسی ، بشناس!
من خیلی آسانم ، آنقدر آسان که.....

با غزلیات مولانا ، عاشقی میکنم.
با شعرهای شاملو ، زندگی میکنم.
با سمفونی های انیو موریکونه ، بغض میکنم.
با نقاشی های ونسان ونگوگ ، تخیل میکنم.
با شاهکارهای آل پاچینو ، تعمق میکنم.
با کتاب های آلبر کامو ، دنیا را تحمل میکنم.
و با لبخند خدا بر پیکره ِ نحیف ِ انسانی ام،میمیرم ، تمام میشوم و پایان را آغاز میکنم.

کلاسه تحریرات
بایگانی تحریرات
مرقومات ماضیه
صاحب قلم

۱۰۲۶ مطلب توسط «delaram **» ثبت شده است

از دیشب باران بی امان می بارد و حس عجیب من را پر رنگ تر می سازد .... چنان که حس میکنم لایه لایه از وجودم میکاهد تا سرانجامِ غیر قابل وصف...!اما کوشش دارم که وجهه زیبایی از آن حس غیر قابل توصیف را برداشت نمایم و با عریانی نموداری و تدیجی به آن وجهه درخشان پای برجای غیر قابل تقسیم دست پیدا کنم همان نقطه چون مروارید خفته در پیه به خون آلوده  ی دل کوسه ای ! میدانم که من ، شریک جرم خویش هستم !ً شریک جرمی که بیش میداند و خطر ساز شده برای خویشتن ِ خویش ... در مواجهه با جهان تاسف باری که سرگرم جشن و سرور های رقت بار خویش است ...در قلمرو ممنوع و دست نیافتی افرادی که به شکلی مضحک خود را برای سوری سرمست که صرفا پایانش مرگ است آماده ساخته اند پا گذاشته و چیزهایی دانستم که هرچه می اندیشم میبینم به هر روی اکنون به پایان یافته که باز گو  کردنش ویترین کردن ِ اجساد کلماتی ست که خفه شده اند همچون انسان بی جانی بر سر دار می مانند که وجهه زیبایی ندارد .. !پس طغیان میکنم علیه خویش و به مجادله بر میخیزم ... ضربه های محکمتر بر چوبی خشک که سرچشمه زیبایی اش از هیجانات کنترل شده باطنی ست و گل هایی که فرم میگیرند درون مشتی که میخواست کوفته شود بر سینه ای اما شکل دادن مسیر دیگرش بود . وادی زندگی پر هیبت و دهشتناک است .. باور کن ! فاجعه ، وحشت ، دیوانگی ، اشتباه ..... و....... نقش هایی که میپسندیم را چنان به معرض نمایشی میگذاریم و درون خویش بازیگر میشویم  که گواهی دروغین را اسانتر میپذیریم تا گواهی واقعیت کمابیش فراموش شده ! اما من فراموش نکرده ام عینیت بودنم همخوانی ظاهر با ذهنیت خاص خویش است و دروغ نگفتن آنرا تایید میکند..به خود دروغ نگفتن !**میخواهم ادامه بدهم ، زندگی کنم و در اجتماع زندگان کماکان بپردازم به بودن و مردن و همزمان بودن نبودن !باید زندگی کرد و با چنین وضعیتی ساخت ... یا دلیلی قاطع جست ، یا عقل را رها نمود !   - همین ! -پی نوشت :همه آدمها تنها یند فقط کافی ست درون خسته شان را اندکی در یابیم ... الحاقیه :به سراغ من اگر می آییدچه توفیر دارد  نرم و آهسته ، تند و سریع ؟!  .. گذشت دوره سهراب تنهایی ها دیگر چینی و شکننده نیست ...پا نگاری :خدایا از دیشب باران می بارد و نجوای من و رفتگان بی مرز شد .. بوی ترنم شعری ست از تناقض ِ نقض میان آدمیان از عمق خاکسترِ خاطره ای خاکستری.چه بی صبرانه اصرار داری شعری غنچه شود ؟!برای پدرم :نه شادی های شیرینی بهاره .. نه گریه های تلخ غمین شبانه ... پریشانم و با درد خفته در سینه ام آرام گرفته امنبض مدام زندگی ام به شکستن میزند پدر ..!ماه هر شب از پشت پنجره در گلوی زار زده ام ورم میشود و دیگر لبخندی صورتم را قلقلک نمیدهدخسته تر از آنی شده ام که خستگی ام را روی سنگی بی جان و سیاه بتکانم پیله بستم در خویش و با طرح لبخندی ، از درون میگریم .. !
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۳:۰۸
delaram **
آری اینگونه است جانا                          چو دَر یابند ، دُر یابند ! ..... طراحی و رنگ آمیزی نوعی سیستم دفاعی برای من ، در روزهای دلگیر بوده و هست...
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۳:۱۳
delaram **
و این هم از قلیون ملوکانه اندرونی ....ته نوشت : شواهد و قرائن نشان داده از عهد قاجار تا به امروز قلیون یکی از پایه ترین تفریحات زنان ایرانی بوده است .. میگید نه ! بروید و عکس زنان قاجار رو از گوگل سرچ کنید
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۲:۲۶
delaram **
فرمودند شاید که اندکی بشیند کنا رتو ، اما ... آنکس که بار سفر را بست ، رفتنی ست ...جمله تلخی ست ... کمی آزارم میدهد ولی خب باید که با حقایق تلخ به حلاوت کنار آمد تا توانست ادامه داد راه بی اختیار و پر جبر این برهوت را ...میدانی ؟من اصلا آدم رفتن نیستم اصن جایی به غیر از این نا کجا اباد نمیشناسم ... یک جورایی از رفتن ها میترسم . اگر ماهی میشدم یختمل میشدم ماهی قرمز ممد مخالف ماهی سیاه صمد !دنیای من همینجاست با این که تمامی دنیا های دیگر را کاملا بهر سمیت شناخته که هیچ بلکم پذیرفته ام حتی بارها غبطه مردمانش را هم خورده ام. اما چهار چنگولی چسبیده ام به عالم محدود خود و خانواده ... جالبه با تمامی روحیه بلند پرواز و ماجراجویانه ای که دارم اما ریشه عمیقی در اصلت انداخته و قصد هیچ رفتنی نیست که اگر بنا بر رفتن گذاشته بودم چندین موقیت بسیار ناب را با دودلی هرچه تماما اما راسخ به این سوی آب را رد کرده چشم پوشیدم !  اما چرا دوست داشتم منم باشم یک هشتاد روزی دور دنیا یا نه اصلا یک مسافر چند روزی سرخوش و مست مثلا پل گلدن گیت سانفرانسیسکو را از نزدیک ببینم و در یک حرکت خود جوش اما نخ نما مجسمه آزادی نیویورک کف دستم باشد یا ... یا ... هرچند از وقتی پدر سفر کرد روی نقشه مبهم و بی رد پای گنگ  از تنهایی و گوشه دنج هم میگریزم ....  دلم پر آشوب و غوغامیشود اما گاهی فکر میکنم دست آخر هر شور و شلوغی و ولوله جمعیت بهترین جا و امن ترین مکان همین گوشه دنج در همین  شهرخودمان است که جد اندر جد خاندانم به دنیا آمده اند و مرده اند بمانم و دست آخر در صبحِ روز مقرر بلند بشوم ببینم ریق رحمت را سر کشیده ام و هنوز کفنم خشک نشده، ورثه تو سر و کله ی هم می کوبند احتمالن می شاشند به ق بر و روح من. . .یعنی رسم روزگار چنین است ....پا نگاری یک شنبه ای ! و چه ناتوانم من برای خویش با خلسه روح نواز نئشه زندگی  که زندگی ام فاصله ای کوتاهتر از قامت توس نازنینم آن دمی که خودم را به خویش منعکس نمودم  برای استجابت دعایی ممنوعه .. اشکی به پهنای صورت خدا بودم
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۱:۵۳
delaram **
خب وقتی تو یک روز اردی بهشتی ولی دلگیر بی حوصلگی تصمیم میگرهناک اوتمان کند ، ما هم با یک کار دست و شمع سازی میتونیم ضربه فنی اش کنیم ...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۰:۴۷
delaram **
از این خیال می‌گذرم؛ می‌گذارمت امّیدِ من! به دست خدا می‌سپارمت تا زنده‌ام درون خیالم نشسته‌ای دیگر چه غم از اینکه کنارم ندارمت! زانوی غم به جای تو در بر گرفته‌ام اینگونه تا اراده کنم می‌فشارمت هرگز گمان مبر ز قرار تو بگذرم هر لحظه‌ای که می‌گذرد، بیقرارمت! اندازۀ لباس خودت دوستم بدار... اندازۀ خدای خودم دوست دارمت                                                                           علی حیات بخش
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۰:۴۸
delaram **
مراقب شمعدانی هایت باش ... اردیبهشت ! ماه عاشقی های بی ملاحظه است                                                                 مجتبی تقوی زاد
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۱:۱۴
delaram **
ضرب المثل معروفی هست که میگه  کسایی که در برنامه بفرمایید شام شرکت میکنند به قطع و یقین  دست پخت هیچ کد بانوی آذری را نخورده اند ... آره آقا جون اینجوریاست ... البته یک توضیح :هیچوقت از اونهایی که فرت و فرت عکس از سفره های رنگین توی استوری اینستا یا دیگر صفحات مجازی و غیر واقعی شان گذاشتن خوشم نیامده ... مگر آنهایی که هدف آموزش داشته اند و انتقال  ایده های زیبا برای هنر خانه..چنین بود که پارسال عکسی بسیار متفاوت و شاید مضحک در اعتراض به زیاده روی از چنین رفتارهایی گذاشتم که در آینده نزدیکبه سمع و بصر دوستان گرام خواهد رسید .لذا این جلافت رو صرفا به خاطر عزیزی پست نمودیم که معترض بودند به جای هنر و وبلاگ و سایر چرندیات به زندگی بچسبمعارض به محضر شریف ایشون هستم دلارام اگر ده انگشت دارد از هر انگشت دو هنر به تجلی ست ...همین !  *** این پست کد گذاری خواهد شد ! - گفتم در جریان باشید ...
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۵:۴۶
delaram **
خبر تکان دهنده است . صحنه ها تکان دهنده تر !چطور پدری میتواند جگر گوشه هایش را چنین شکنجه کند ؟! در دیارم مردم خسته  و کودکان منزجر از زیستن ، سگ دو میزنند تا بتوانند زندگی خودشان را به سطح کمینه زندگی های امثال ما برسانند ..مردمی که خستگی شان واقعی هست و رنج زیستن و شکنجه شدن هایشان مبالغه نمی طلبد ! اگر از تمامی ملعبه های پلاستیکی نر و ماده ریخته در فضا های مجازی فاکتور گرفته ، چشم به واقعیت ها و خبرهای صادق باز کنی چنان رنجی را احساس میکنی که برای لحظه ای دستت را جلوی دهانت میگیری تا مبادا از شدت درد فریاد که نه ! نعره ای بکشی ...از فروختن جگر گوشه تا حراج اعضا بدن تا میرسی به شکنجه در پشت دیوار هایی که باید مامن امن تو باشد ! و قرائت سطری از یک شرح حال میتواند درد را به معنای واقعی یک احساس زنده برایت تشریح کند !و تو دخت ایران !سهم بسیار کوچکی از زخم یک تلخندی بر تن عریان حقیقت ...دردت بی ابتدا و رنج ات بی انتهاست مهم فاصله زیستن بین این ابدیت است ...آری زیر پوستین رنگ باخته وطنم خیلی ها ابد و یک روز خورده اند ! **گفتن نمیخواهد ‍ !  عنوان برگرفته از فیلم ابد و یک روز
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۰:۳۴
delaram **
+: عکسها آماده است ؟-: بفرمایید ... ( مکث ) نمیخواهید نگاهی به عکس بندازید ؟+: اگر اشتباه نداده باشید حتما بهتر شده -: لبخند شیطنت امیز و..... زیبایی یعنی نگران نباشی در پشت لنز عکاسی چه شکلی شده ای چون اطمینان داری +: پوزخند .... پرداخت مبلغ و حرکت به سمت در ( لحظه ای مکث ) اممم میدانید ؟ هر گونه عکسی میتوان انداخت ! قاب ها عکس را جلوه میدهند و تکنولوژی به زیباتر شدن کمک میکند اما در این میان - مرگ که می اید هیچ توجهی به چهره زشت یا زیبا ندارد .*****خیالاتم جان میگیرند و تصویرت زنده میشود در ورای خیال روزهای بی تاریخ ِ عمر چونان ابر باران زا سریع رفته اند ... بندی که روی دیوار حیاط آویخته ای همیشه لباسی بر تن دارد که به رقص باد جلوه گری کندو صدای خنده ای دلنشین که در گوش ابدیت ِ بی پایان ذهن به حافظه عمری سپرده شد و این اردی بهشت بی تکرار در پرده اوهامات به ذهن همان تاریخ ابدیت سپرده شد ...!  این روزها خیلی عمیق مادرم را نگاه میکنم و زیر نظر میگیرم ... چرایش را خودم میدانم . همین که خودم بدانم کافی ست ..برای مادرم **نازنینم این روزها میهراسی که روشنایی ات را بدزدند ... میهراسی که قرار است فاصله ای باشد بین من و تو !تو که با خود ِ خورشید نسبت داری . بیا و جراغ را در مسیر رهگذر باد بی واهمه بگذار .. شعله گرمت خود بلد راه است ..
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۰:۵۹
delaram **
پدرها قهرمان رویاها و واقعیتهای بچه هاشان هستند. بصوص برای دخترشان ! تا وقتی که کوچکیم پدرهامان قویترین، خوش تیپ ترین، بهترین و بلدترین آدمهای زندگی ما هستند. بعد که بزرگتر می شویم یا اصلا" چیز فهم می شویم می بینیم آن طورها هم که فکر می کردیم نبوده اند اما باز هم تمام این دانستنها چیزی از قهرمان بودن آنها کم نمی کند و آنها همچنان قهرمان زندگی ما خواهند ماند. برای من همیشه پدرم از آنچه که در کودکی هایم هم می پنداشتم قهرمان تر بوده.قوی تر و جذاب تر. سالها از آن روزهای کودکی گذشته و قهرمان من دیگر پیر شده....با اینکه می  ی ی  ... ( صبر کن ببینم ... پیر شده ؟؟؟!)خدای من .. چرا نمیتوانم به این من ِ لعنتی بفهمانم که دیگر عبارت مالکیت حال بکار نبرد ... و چرا نمیفهمد این من ِ لعنتی که باید بعضی واقعبت ها را همانگونه که رخ داده اند پذیرفت ! - این قهرمان بی بدیل من دیگر نیست .. همین ! دیگر رانندگی نمیکند . برایم نثرها و شعرهایش را نمیخواند . نوشته هایم را نقد نیمکند . در وصفی فی البداهه زیبا توصیف ام نمیکند.آرام دلم صدایم نمیزند با لبخند همیشه .مهربانش نمیگوید دلبرکم باز هم از کتابخانه ام کتاب برداشتی ؟ دیگر عصر ها برایم تنقلات نمیگیرد . در خصوص رخدادهای روز با من صحبت نمیکند .دیگر هر ماه برایش دارو نمیخرم . دیگر قند خون و فشارش را هر صبح و عصر کنترل نمیکنم . و دیگر از لای در اتاقم مضطرب ساعتها نگاهش نمیکنم و نفس های حین خوابش را نمیشمارم که مبادا این نفس نباشد .و.... و..... شاید هم نمیداند با چه استیصالی کلمه به کلمه نخ مییکشم تا نبودنش را به خون دیده یاد آور باشم ! بگذریمولی یک حس ناب هنوز هست ..او برای من هنوز نفس میکشد که اجازه نداده ام وسایلش جابجا شوند .. یک حس زیبا که هنوز دارمش و این که او همیشه قهرمان بی جایگزین دلارام هست .. خواهد بود .. خواهد ماند ! دوستت دارم پدر ....بیشتر از همیشه و هر وقت...پانوشت :تا به کجا کشد مرا مستی بی امانِ من ... همینجوری ها :دیشب به خوابم بودی ... دلیل بیقراری ام را پرسیدی ! باشد قبول .کوشش دارم کمتر از تو بگویم تا بی تاب ِ بی قراری هایم نباشی ..آسوده بخواب نازنیم .
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۹۷ ، ۲۲:۱۶
delaram **
امروزم مث چند روز گذشته چشمم به این در خشک شد ... منتظرت بودم  تا از در بیای تو و بدون هیچ حرفی بیام توی بغلت وسرم و بذارم روی سینت و بلند بلند گریه کنم ... صورت خیسم و بگیری توی دستات  ... یه نگاهی توی چشمای پر از گلایم بندازی و دوباره سرم و بذاری روی سینت ... سرت و بیاری کنار گوشم و آروم بگی: جانم ... عزیزکم ... چرا اینقدر بی تابی ... من همیشه با تو هستم ... این چند روز منتظر بودم تا بیای و بشینی کنارم ... برات یه چای توی همون استکان های کمر باریکی که دوست داری بریزم و تا دم اذون برات درد دل کنم ... گلایه کنم ... دعوا کنم ... داد بزنم و تو گوش کنی ... متهمت کنم به سکوت ، به بی عدالتی ، و تو فقط گوش کنی ...  فریاد بزنم : تقصیر تو که نیست ... دیگر نیستی که بفهمی ... تو اصلا می دونی چشم انتظاری پدر برای دخترش یعنی چی ... نه ... به کتابت قسم که نمی دونی ... و تو باز هم فقط گوش کنی ... نمی دونم بزرگواریت و خشم نداشته و مهربونیت و پیش کی بردی و جا گذاشتی که این روزها حتی حوصله ی من رو هم نداری ... تو بگو  بغضم ... اشکم ... گلایم و پیش کی ببرم یا رفیق من لا رفیق له ؟ پی نوشت :  چرا من هنوز منتظرم ... پی نوشت: دلم - شب ، سکوت ، کویر -  آوای شجریان می خواهد ... آخ که واژه ها چه سخت از دستم میچکد ، این روزها ...ته نوشت: - نقل قول -حتی اگر خلاصه شود چارسوی دشت در پنجه‌های شیر، ....  آهوی من! نمیر ...ارسال نظر امکان پذیر نیست..
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۹۷ ، ۲۱:۵۷
delaram **
من مدت هاست که عادت کرده ام دیگر در این ملک، از شنیدنوقوع هیچ اتفاقی تعجب نکنم!  از کتاب "نون نوشتن" / محمود دولت آبادی پی نوشت:  اندر احوالات خبرهای این روزها****از اسید سوز کردن دختر زیبای تبریزی بگیر تا سرقت مسلحانه و حکم اعدامش از مزایده گذاشتن جگر گوشه تا فروختن قرنیه چشم و...و...ومیدانیم شما نیز چون من همه را میخوانید و دنبال میکنید ....
۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۷ ، ۰۹:۲۴
delaram **
می خواه و گل افشان کن - از دهر چه میجویی این گفت سحر گه گل ، بلبل تو چه می گویی ؟گوش بده !! آوای بهشت است این ..... دانلود
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۷ ، ۱۴:۰۶
delaram **
همیشه همینطور بوده . به پایان هر چیزی که میرسیم بی رمق میشویم و پای رفتن لنگ میشود انگار . ته پایانی سال . پایان ترم . پایان زندگی و...و...و...همیشه در بازگشت مجدد هیچ چیزی عوض نمیشود . من باشم یا نباشم این زندگی جاریست و خورشید همیشگی . هفته ها هم ایضا .تقویم یک قرار داد تاریخی هست برای نظم بخشیدن و بس آن هم برای آدمیان که زندگی محدود و فنا پذیری دارند فی الواقع جایی که پایان هست یک نقطه شروع  نام میگیرد .مثل پایان سال . پاین ماه یا اتمام هفته ! خب نود شش هم تمام شد و نود هفت اوج گرفت آن هم با حول حالنا . چه شد ؟ تکرار مکرر یک زندگی بی ثمر ... فقط به نقطه هایی از زندگی میرسیم که دلمان خوش میشود انگار . بهبود بیماری  . افزونی رزقی ..، استجابت دعایی، همان دعایی که مادر سر سجاده میکند و تو حواست هم نیست که اگر خوب گوش دهی چه دعایی بالاتر و والاتر از سلامتی و خوشبختی ؟پی نوشت :شاعر میفرماید :سراپا اگر زرد و پژمرده ایم، ولی دل به پاییز نسپرده ایمو دلارام میگه : اقا جان من همین بهار پر و گل و تابستان سبز شما از یمن حضور سرما و باران و برف پاییز زمستان است . بی شک اگر نام های قرار دادی زمستان با بهار عوض میشود خیلی ها از بهار متنفر بودن .و اینسان چون گلدان خالی لب پنجره لبریز از خاطرات ترک خورده !ارسال نظر امکان پذیر نمی باشد
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۷ ، ۲۰:۰۴
delaram **
بغض سنگین مرا دیوار می فهمد فقطجنگجویی خسته از پیکار می فهمد فقطزندگی بعداز تورا آن بی گناهی که تنشنیمه جان ماندست روی دار میفهمد فقطسعی کردم بهترین باشم... نشد، درد مراغنچه ای پژمرده در گلزار می فهمد فقطغیر لیلا رنج مجنون را نمی فهمد کسیآنچه آمد بر سرم را یار می فهمد فقطحرف بسیار است اما هیچکس همدرد نیستجای خالی تورا مهتاب می فهمد فقطحرف دکترها قبول ، آرام میگیرم ولیحرف یک بیمار را بیمار میفهمد فقطتنشه ی یک لحظه دیدار تو ام...حال مراروزه داری لحظه ی افطار می فهمد فقطشاعر : مهدی نور قربانی
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۹۷ ، ۱۹:۱۵
delaram **
با مشکلات زندگی مبارزه میکنم اما اندکی ترس هم با خود  میبرم سر نبرد ولی هرگز فرار نکرده ام کوشش کرده ام روزهای تکراری نداشته باشم اما معمولا روزها تکرار میشوند و تکراری رروزهای ابری و بارانی تنهایی رو بیشتر به رخ ادمی میکشه شایدم به همین دللیل هست که پاییز رو سلطان فصل اندوه میدانند . به شخصه بسیاری از کسانی را که دوستشان میداشتم را در روزهای بارانی از دست داده امنهایت کوشش این است که این نگاه سبز بد بینی رو کنار بزنم لذا هر اتفاق نو میشود رد پای فصل نویی دیگر درتایید تنهایی ها .. به مرگ زیاد می اندیشم همین نیستی مطلق یا حتی زندگی مجدد .. بلگم تناسخی ناپایداری مجدد.... مشاهده تحقیر و تمسخر دیگران هتاکی و سبک سری های مشهود و افزون پیرامون بسیار آزارم میدهند و شاید به همین د لیل هست که وقت بیشتری را با بچه های مگیذرانم و لذت میبرم. انها دنیای بی آلایش و زلال خود را دارند . بگذار نگاه کودکانه تغییر نکند . دنیای بزرگان بسیار کوچک است !یک بی ربط ملموس : انسانهای احمق نه از کتاب خوششان می آید نه از فیلمهای مفهومی و نه هر چیز که آنها را وادار به تفکر کند. انسانهای کمی احمق تا حدودی کتاب خوانده اند،البته به دلیل اینکه بتوانند مدارک تحصیلی خود را تکمیل کنند انسانهای رمانتیک شعر میخوانند،رمان های عاشقانه را دنبال میکنند انسانهای باهوش با معادلات سر و کار دارند،ریاضیات و فیزیک و از این دست... انسانهای پیشرو اما درگیر فلسفه میشوند،همیشه در ذهنشان پر از سوالات بی پاسخ تجمع کرده است،آنها را از نوجوانی شان میتوانی بشناسی،گاه سوالاتی میپرسند که شما را به چالش میکشند و پرده هایی را کنار میزنند که وحشت زده میشوید،اگر تویی که این را خواندی نخست وزیر یا رییس جمهور کشورت هستی فرهنگسراها را به انسانهای احساساتی سیاست را به باهوش ها و آینده ی میهنت را به فیلسوفانت بسپار "آندره ژید مصاحبه با روزنامه ی دیلی تلگرام سال ١٩٢۵"دوصیه :هی ریفیق ... .آیا از زیر و رو کردنها و کنکاج این خوش قمار نخسته ای ؟ باشد ! حرفی نیست ...***چونرد داغ تو چینند سینه دار منم / خوشا به باختن خویش ، خوش قمار منم !
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۷ ، ۲۱:۲۴
delaram **
هیچ کسی حس آینه را ندارد وقتی که در دمان تولد شبنم ها یخ میزنند.. سطر میشوم یا یک صفحه خط خطی شده در برگه سفید ضمیرت اما داستانی نخواهم بود و نقطه پایانی برای دنیای پر نکته شما ..ما همه به شکلی یغما زده شده ایم هستیم و پوچ میگذریم در مسیر راه بی انتهای زندگی و تمامی مسیر را فقط خاطرات میسازند .اما فکر میکنم کاش داستانی بودم که در انتهای تلخ یک تراژدی به اتمام میرسیدم .پی نوشت 1:کسی از سکوت سردت راضی نبود اما کوهای سرد و یخ زده امن ترین جای ممکن است . میدانی ؟پی نوشت 2:و اکنون من در خاطره ای زندگی خواهد کرد که هر روز کشتنی میجوید .. کسی که فردایش هنوز امتداد امروز است****بغضی هست که تمام نمیشود و گلو را میسوزاند. در امتداد حس ات دردی میخزداما زلال است .انگشت میکشد روی مین های پنهان شده زیر پوست احساس و رد خشنی از آن روی  پوسیدگی زمان دیده میشود ! خون بالا می آوریم هر لحظه و دم نمیزنیم . چیزی هست که شبیه همان بغض ممتد بی انتها خفه میکند ته نوشت :شاید  از آداب دانی هست که این حق را به خودم  نمیدهم  تراوشات ضعیف ذهنیم را به اجبار و به نام دوستی ، قالب کسی کنم . اگر نوشته ای از وبلاگ دلارام خسته ات کرد برو. فقط در را ببند  .. من از در های نیمه باز میهراسم ! گفته بودم ؟
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۷ ، ۱۸:۳۸
delaram **
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۳ فروردين ۹۷ ، ۱۸:۲۷
delaram **
هر انسانی با خود ابهاماتی دارد و اصلا باید چنین باشد !آدمها با ابهامات کشف نششده شان دوست داشتنی هستند با چیزهایی که در موردش نمیبینیم و نمیدانیم .به شناخت آدمیان در حدی که خود رخصت داده اند باید که بسنده نمود .میشود برای کسی زمان گذاشت و تمامی ابعاد روح و به تبع آن زندگیش را کاوش نمود میشود وارد حبابش شد و دنیای انفرادی اش را فهمید . لمس کرد اما ..... نمی ارزد ! همین ... راستی قبلا برایت نوشته ام . امید برای من دلارام نفی مغلوب است .این که می خواهد برود تو نیستی جاده هایند که عجیب به رفتنت می آیند وبه پیشوازت نیز!... گام های تو فشرده می شود بر قلبی که سخت می تپد و از تو جا می ماند عطرت که بوی خون می دهد و رفتنت که در قتل من اولین مظنون است... آرزوی محال است اگر بنویسم کاش برگردی ! محال نیست بگویم منتظرم باش نفی مغلوب را باید تشریح کنم برای احساسم ...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۷ ، ۲۰:۲۲
delaram **
یاد ندارم سالی که تحولیش را کنار پدر نبوده باشم ...همیشه دیدار ها و دست بوسی پدر رکن اساسی آغاز بهارمان بود گمان میکردم این ماجرا سالهای سال اداامه خواهد داشت اما پایان گرفت چون من  چون تو و چون ما و ماهای دیگر که روزی اسمشان را از روی پرونده های باز نشست شده از زندگی خواهند خواند..به همین دلیل است که میگویم خسته ام از این همه جاده های امن و راه تخت...پدر ! میروی برو ولی به من بگو راه این سفر کجاست . به من بگو چرا راه این سفر در نقشه ها گم است .. چرا ؟ برو ولی بجز دلت هیچ مبر ! از سفر که آمدی ، راه این سفر برای من بیار ....پانوشت :قول دادم که بیارمت .. وفا کردم به عهدم ... دیر شد ! اما شدکاش هوا گرم نشود ! من قول گردش در باغستان بکر بهاری را به تو داده بودم ! کاش هوا گرم نشود .. دلم خواهد گرفت ... ته نوشت :سال جدید را به تمام دوستان و بزرگوارن تبریک عرض نموده . امید دارم سال 7 سال زیبا و بیاد ماندنی که سرشار از خاطرات شرین است برایشان رقم بخوردبار الهی هر آنچه عزیزان در حق من از تو طلب دارند دو برابرش را برایشان ارزانی دار - آمین لی لای سبزم ... یادت همیشه سبز که لابلای درد دلت گفتی :سر سفره تحویل جای خالی رفته ها با هیچ چیزی پر نمی شود و برای اندوه بازمانده ها نهایتی نیست. عید برای کسایی که بیمار دارند غم انگیز است. در نوروز وقاحت فقر غیرقابل تحمل تر است.در عید زندانی ها زندانی ترند، سربازها سربازترند و تنهاها تنهاترند.. مثل ظهر تابستان، در عید اشیا عریان ترند و بی سایه تر .عید به همه چیز رنگ تندی می زند. و من این وجه از عید را دوست ندارم...***سال کهنه را بی حضور گرم پدرم تحویل دادم . چه حزن وهم انگیز و عمیقی . آرام خوابیده . تنها در سکوت و تاریکی نمناک ... و چه دلگیر و غم آلودم این لحظه . چه حجم توفنده ای دارد این نبودنت ...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۶ ، ۲۱:۳۱
delaram **
رفتی و گفتی که هجران بگذرد غم مخور دوران حرمان بگذرد   «می روی و گریه می آید مرا ساعتی بنشین که باران بگذرد»   سینه ام شد شرحه شرحه از فراق شرح صدری ده غم آسان بگذرد   می روی دامن کشان و می رود از تن رنجور من جان بگذرد   چشمهایم پر یم و طوفانی است ناخدا صبری که طوفان بگذرد   خاطراتم همسفر با خاطرت تا از این ذهن پریشان بگذرد   سوی من باز آی و لختی رخ مپوش شاید این بغض از من این سان بگذرد      م.نقی پورفر************در تو پایان نیست آغازی دگر باید تورا
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۶ ، ۱۲:۲۳
delaram **
پدرم با موهای سپیدشبا پاکی قدومشبا صفای وجودشسنگینی سکوتشبا نجابت و غرورشبا زمزمه کلامشدر جذبه محراب ،گستره وسیع جنت بود و من ....! فقط ( پدر ) میخواندمش !پا نوشت : پدر ! قصه ای بودی که زود تمام شدی .... پر کشیدنت تلخ است برایم .دقایق آغازین پنجشنبه  هفدهم اسفند نود و شش...
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۶ ، ۰۷:۴۱
delaram **

ﻗﻠﻤﻢ ﺭﺍﺳﺖ ﺑﺎﯾﺴﺖ !

ﻭﺍﮊﻩ ﻫﺎ ... ﮔﻮﺵ ﺑﻪ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﻗﻠﻢ !

ﻫﻤﮕﯽ ﻧﻈﻢ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ ﻣﻮﺩﺏ ﺑﺎﺷﯿﺪ !

ﺻﺎﺣﺐ ﺷﻌﺮ ﻋﺰﯾﺰﯼ ﺍﺳﺖ که ﻧﺎﻡش "ﭘﺪﺭ "  است

ﺍﻣﺸﺐ ﺍﺯ ﺷﻌﺮ ﭘﺮﻡ،ﮐﻮ ﻗﻠﻢ ﻭ ﺩﻓﺘﺮ ﻣﻦ؟ !

ﺁﻧﻘَﺪَﺭ ﻭﺳﻮﺳﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ ﮐﻪ ﻧﮕﻮ ...

ﺗﮏ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﻭ ﻏﺮﯾﺒﻢ ! ﺗﻮ ﮐﺠﺎﯾﯽ ﭘﺪﺭﻡ ... ؟ !

ﺁﻧﻘَﺪَﺭ ﺣﺴﺮﺕ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﺗﻮ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﻧﮕﻮ ...

ﺑﺴﮑﻪ ﺩﻟﺘﻨﮓ ﺗﻮ ﺍﻡ ،ﺍﺯ ﺳﺮ ﺷﺐ ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ...

آﻧﻘدر ﺑﻮﺳﻪ ﺑﻪ ﺗﺼﻮﯾﺮ ﺗﻮ ﺩﺍﺩﻡ ﮐﻪ ﻧﮕﻮ ...

ﺟﺎﻥِ ﻣﻦ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻥ ! ﺍﻣﺮ ﺑﻔﺮﻣﺎ ﭘﺪﺭﻡ ..

ﺁﻧﻘَﺪَﺭ ﮔﻮﺵ ﺑﻪ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﻧﮕﻮ ..

ﮐﻮﭼﻪ ﭘﺲ ﮐﻮﭼﻪ ﯼ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﺮ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺗﻨﻬﺎﯾﯿﺴﺖ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺑﯽ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﺮ ﻏﺮﯾﺒﻢ ﮐﻪ ﻧﮕﻮ ...

ﭘﺪﺭ ﺍﯼ ﯾﺎﺩ ﺗﻮ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻣﻦ !... ﺍﻣﺸﺐ ﺍﺯ ﮐﻮﭼﻪ ﯼ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽِ ﻣﻦ ﻣﯿﮕﺬﺭﯼ؟ !

ﺟﺎﻥِ آرام دلت ﺑﯿﺎ - ﺑﻐﻠﻢ ﮐﻦ ﭘﺪﺭﻡ !...

ﺁﻧﻘَﺪَﺭ ﺣﺴﺮﺕ ﺁﻏﻮﺵ ﺗﻮ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﻧﮕﻮ ...

ﮔﻔﺘی آرام دلم ، دخترکم : ! ﻋﺎﺷﻖ ﺍﺷﻌﺎﺭ ﺗﻮ ﺍﻡ

ﺍﯼ فدای تو دلارام ، .. ﺑﯿﺎ ﺩﻟﺘﻨﮕﻢ

ﺁﻧﻘَﺪَﺭ ﺷﻌﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﺑﺨﻮﺍﻧﻢ ﮐﻪ ﻧﮕﻮ ...

مهربانم ..پدرم.. سنگ صبورم  ﺑﻪ ﺧﺪﺍااا ﺩﻟﺘﻨﮕﻢ !

ﺭﻭ ﺑﻪ ﺭﻭﯾﻢ ﺑِﻨِﺸﯿﻨﯽ ﮐﺎﻓﯿﺴﺖ ﻫﻤﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﻪ ﮐﻨﺎﺭ ...

ﺗﻮ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﺑﺎﺑﺎ ! ﺩﺳﺖ ﻭ ﺩﻟﺒﺎﺯ ﺗﺮﯾﻦ ﺷﺎﻋﺮ ﺍﯾﻦ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺍﻡ

ﺁﻧﻘَﺪَﺭ ﻭﺍﮊﻩ ﺑﻪ ﭘﺎﯼ ﺗﻮ ﺑﺮﯾﺰﻡ ﮐﻪ ﻧﮕﻮ ...

ﮔﺮﭼﻪ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﻭﻟﯽ،ﺩﺳﺖ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯿﺒﻮﺳﻢ

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۶ ، ۱۵:۴۱
delaram **
کمال الملک گفت : برای آمدن به چشم نقاش باید در چشم انداز بود حالا هی متصل به خودم میگم فلانی !! اوس کریم که نقاش ماهری هست و ما حزین صولتان بخت ِ یار ، تو چشم انداز  قربون کرمش برم  نیستیم اون وخت باس از کی طلب رخصت کنیم ؟!که به قول بهروزش دنیامون شده آخرت یزید. خودمون  مصیبت و دلمون کربلاستحالا شوما عزتی نگه دار و نیای بگی دلارام باز که رج از غم انداخت و هی دفه زدی و جفتش کردی که این دل سگ مصب مدامش میاد و مرتب میکنه چله های پره وا مونده زندگی و سُک میده که بی دین و ایمون فرجامش میشه ثریاشنبه اش که میشه عصر جمعه و هی دو دو میزنه که امروزم تحمل کن که مدام کش میاد و هی پر دلشوره و پر انتظار میشه خسته میشه غصه و بغض بی امان که هیچ اسمی برا اشکهاش پیدا نمیکنه . هیچ اسم و رسمی هم نمیشناسه و جایی که بتونه خودش رو بالا بیاره ...و زیر باران اونقدر بلند گریه کنه که گریه ها گم بشن توی حلق و یهو هوار شوند و پرت بشن بین آدمها شاید این روزمرگی ها مهلت شجاعت ندن که بتونی لگد بزنی به هرچه هست و نیست شاید هی غرقت کنن و دورت کنن اصن شاید تمام روزهای هفته ات بشن عصر جمعه ولی تو همین مضخرفی که هست بخوای بمونی میپوسی دارم چشم انداز اوسا رو رصد میکنم ... آنم آرزوست یافت میشود هر آنچه که هست ...جستم ، ندا  میدهم ..
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۶ ، ۱۰:۱۰
delaram **
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۵ اسفند ۹۶ ، ۰۹:۰۳
delaram **
دوستان اشارت دارند به نوشته های گنگ ، مبهم گاه سخت و گاه بسیار سهل اما واقعا نمیدانند که این دلارام گاهی روحش چسبناک میشود واژه هایم را که میخوانی میشود ذهنم را غربال کرد و درشتی کلام را در آراستگی رخ محو نمود پیش نویس : مدام وبلاگ های  متروک دیگر بنده رو زیر رو نکن دوست گرامی ! نگرد چیزی نیست( حواسم هست )******یادمه بچه که بودم علاقه خاصی به حییوانات داشتم و از روباه و خرگوش و میمون گرفته تا مرغ خانگی حتی مار هم داشتم اما هیچوقت یادم نمیره جوجه کوچکی داشتم که تنها بود و تا صبح جیک زد و دم دمای صبح مرد.. با چرایی نا معلومخب منم کودک بودم و حس مسئولیت آنچنان نداشتم   هر جا خوابم میبرد همانجا تکه سنگی میشدم که فقط مادر میتوانست بغل گرفته و در تخت خودم بخواباند ..  وقتی فرداش با جوجه مرده ام روبرو شدم نه  مهربانی بی دریغ پدر نه مهر عمیق  مادر نه احساس فوق العاده برادر و نه حتی وعده های متعدد و رنگی نتوانست لاشه مرده رو از بفل کودکانه ام جدا کنه .. و هیچ چیزی راضی ام نکر که گریه نکنم بزرگتر شدم و علایقم فرق کرد احساس مسئولیت هایم بزرگتر شد و رنگ جدی تری به خودش گرفت وابستگی ام از جوجه ای کوچک و نحیف به موجودی ظاهرا  ضعیف اماباطنا قوی تر انتقال یافت پدرم با گذر زمان بیمار و لاغر و نحیف اما وجهه قوی تر و استوار تری در زندگی من یافت .. حس بودنش در کنارم صلابت و قدرت ژرفی به من میبخشدوابستگی بیحد عمیق و شاید حتی افراطی نسبت به وجود نازنینش نمیتواند هیچ چیزی را در ذهنم جایگزین کند .نه مهربانی مادر نه محبت برادر و نه هیچ وعده ای ...چطور میتوانم باران چشمانم را ممانعت کنم وقتی این قدرتمند ترین موجود زندگی ام این قهرمان شکست ناپذیر زندگیم را روی تخت بیمارستان آن هم در آن شرایط بسیار دردناک ببینم ...رخداد دوم !هم با خودم هستم هم با شما تا میتونید دایره حریم خودتون رو گسترده تر و وسیع کنید این شکلی  امنیت عمیق تری دارید بعضی ها رو که وارد حریم خودت میکنی و برخی از راز و رمز های زندگی ات رو باز گو میکنی حرفهای دلت رو میمکند نه برای اینکه مرحمی براش پیدا کنند برای اینکه گوشه دیگری از زندگیت اوانو بالا بیارن و گند بزنن به گوشه تمیز دیگر زندگیت .. گندی که هیچ جوری نتونی تمیزش کنی ..آقا جان دایره حریمتون رو وسیع کنین . بعد نگید دلارام نگفته بودی ها از من گفتن !یه حرکت جنبشی !وقتی تو خونه تنهایی خودت رو صدا بزن . بلند ، خشن ، طناز خب میدونم فکر میکنی من یک دیوانه ام ولی جالبه که با این کا رترس موهومی وجودت رو میگیره و کوشش میکنی از اونی که خودت رو صدا میزنه فرار کنی انگار موجودی درونت هست که باهات کار داره . صدا زدن اسم خودت در تنهایی میتونه تمام وجودت رو بلرزونه  . گاهی تصور میکنم این موجود موهوم میتونه همزاد من باشه ..ولی خب هیچوقت جسارت رو در رو شدن با همزادم رو نداشتم و ندارم. و توصیه جدی انقدر روز مادر رو بوق کرنا نکنید . حوالی صدای شما ها کودکانی هستند که مادرشان را از دست داده اند اقلا این موجود نازنین رو وسیله فخر فروشی نکنید اولا مادر ها جز احترام و محبت و توجه توقع کادویی ندارند چنانچه کادو گرفته اید نیازی نیست با تجملات مسخره بزرگی و فاخر بودنش رو به رخ هم بکشید .مادر ها با یک جان دلم گفتن فرزند هم شاد هستند ... این موجود را فدای چشم هم چشمی های مسخره خودتون نکنید . اقلا حواستان به کودکان باشد .
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۹۶ ، ۱۰:۰۴
delaram **
خداحافظ که میگویی در و دیوار میلرزد میان سینه ام چیزی هزاران بار میلرزد جهان انگار بر رویِ سرِ من میشود آوار دلم زخمی و جا مانده تهِ آوار میلرزد نگاهت میکنم یعنی نرو، پیشم بمان زود است چنان گنجشکِ تنهایی که در رگبار میلرزد تو اما التماسِ چشمهایم را نمی بینی نمی بینی وجودم را که از اصرار میلرزد از اینجا مثلِ باران میروی، پشتِ سرت اما حواست نیست خوشه خوشه گندمزار میلرزد پس از سوتِ قطارت سوت و کور است این شبِ مبهوت سکوتِ خسته ای جا مانده در تکرار میلرزد زمین دود و زمان دود و تمامِ آرزوها دود به انگشتانِ لرزانم نخِ سیگار میلرزد “زمستان است و سرما سخت سوزان است” بعد از تو “امید”ِ خسته ام از سوزِ لاکردار میلرزد نماندن هایِ تو شاعرترینم کرد و تا دنیاست برویِ شانه هایِ دفترم خودکار میلرزد شهراد میدرىپی نوشت : امروز رفتم شمس و آنچه دیدم برایم غیر قابل با.ر و درک و لمس شد ! پزشکان چه بی رحم و بی مسئولیت شده اند ..پاره روحم بود چنان بیقرار روی تخت بیمارستان . دست بسته و... آآآآآآه خدایا میبینی ؟!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۶ ، ۲۱:۵۴
delaram **
منت جدای را عزّ و جل که در این دمان به شماره افتاده برج دلو ، ثلج اش نعمتی ست درخورد حمد و امتنانی بی بدیل و این دل رنگ تاب دلارام که مدامش متغییر است در غم و شادی .لیک سر رشته در سرانگشت و عنان به کف همت به تاخت نموده اینغزال رمیده از هر آنچه بوده و هست .دل آشوبی که خجسته به وقت گاهشمار ملت دولتِهستی از لنگ ظهر بگذرد . ایتامی ابتیاع ننموده باشد تا ابوی گرام این نگهدار تاج کیانِاین طایفه اندک دلی از عزا در آورد و قوتی باشد برای پای ناتوان و وجو نازنین نحیف گشته ... لیک همانگونه به میمنت و خجستگی در کنج دنجی در اتاق و خلوتگاه پر ازدحام از اسبابخویش محیا نموده و تاق و جفتی می اندازد بلکم از سر دولت سعد و همایون تاب، دلِرمیده ای را انیس و مونش جان باشد و لاغیر ..بگذریم که طبیب حاذقش فرمود تورا کافئین و کاکائو نیک نباشد و پدر فرزندان نیز بهسختی ابرو به رخ کشیدند که دخانیات به دست ظریف تاب  خاتونکم ببینم ،سه طلاقه ات می کنم که فرزندانت بی مادر بمانند و خویش جور بزرگ کردنشان بکشم ... والده مکرمه هم  که مدام زیر لبشان غرولند مثل ذکر هفتگانه هر هفت روز که می گیرد.و مدام از هنر های داشته نداشته حقیر خرده میگرند و به گردن افکنی این گردن شکسته اشارت ها ... و متصل عنوان به ولادت نامعهود این کژدم اقبال مینمایند  ... "آخر دخترکم گمان میکنی رخصت حمل و بردن این همه عتیقه جات مفرغ و اسباب را میدهد این شوی گرام ؟!اصن نشسته ای اینچنین خجسته و  هی استخاره می کنی، هی توی استکاندنبال تفاله ی لاغر و کشیده می گردی که چه؟  آن شیر وش یال دار و ستار رخ راکه به بر داری آخر چه کارت آید از این خود خوری؟! برخیز و هنری نمایان کن که مباد فردای قیامت تن نحیف و خسته از روزگارمان را در زیر خروار ها خاک بلرزانی ... روی بر میگرداند این عزیز حرم و نور دیده اندرونی ، و سندان گونه به چرم مینوازد .. و زیر لب زمزمه مینمایددولت عشقا ..  نسیم صبحا مادرا و جان و جانانا ..1**"عشا بسته و یکی منتظر عشا  نشسته هرگز این بدان کی ماند...2**زین برودت کده هر نغمه که به گوش می خورد / شور دندان بهم خورده سرما زده است /2** به روی دیده ! رخصتی فرما  برخیزم ! روشنگر نامه :1*اقتباس از گلستان سعدی 2**از اشعار بیدل دهلوی
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۶ ، ۲۲:۳۴
delaram **
نشد زیبایی رو دیده ، و نزنم بیرون 1396.11.28 ساعت 1:30
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۶ ، ۱۲:۱۶
delaram **