واگویه های دلارام

تورا از تو ربوده اند ، و این تنهایی ژرف است ...!

واگویه های دلارام

تورا از تو ربوده اند ، و این تنهایی ژرف است ...!

واگویه های دلارام

عاشقانه هایم و صمیمانه تـرین نوشتـه هـایم آنهایی هست کــه بـرای هیچکس مینویسم و سخنی از حقیقت سرشار است که هیچ مصلحتی آن را ایجاب نمی کندو اینها همان حرف هایی است که هر کسی برای نــگفتن دارد.حرفــهایی که پاره های بودن آدمی اند...اینـان هماره درجستجوی مخاطب خویشند،اگر یافتند، یافته می شوند.نوشته هایم همانانی هستند که گاه به لبخند وامیدارند و گاه به اشک.. ضرباهنگ کلماتی و واژه هایی که میلغزندو میرقصند از قلب تا قلم!دغدغه نوشتن قلمم را میخراشد اما نوشتن دغدغه ها روحم را .. اینجا فقط طالب آرامش و سکونم از نوع زلال!
___________________________
اگر میخواهی مرا بشناسی ، بشناس!
من خیلی آسانم ، آنقدر آسان که.....

با غزلیات مولانا ، عاشقی میکنم.
با شعرهای شاملو ، زندگی میکنم.
با سمفونی های انیو موریکونه ، بغض میکنم.
با نقاشی های ونسان ونگوگ ، تخیل میکنم.
با شاهکارهای آل پاچینو ، تعمق میکنم.
با کتاب های آلبر کامو ، دنیا را تحمل میکنم.
و با لبخند خدا بر پیکره ِ نحیف ِ انسانی ام،میمیرم ، تمام میشوم و پایان را آغاز میکنم.

کلاسه تحریرات
بایگانی تحریرات
مرقومات ماضیه
صاحب قلم

همیشه دوستت دارم ...

جمعه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۷، ۱۰:۱۶ ب.ظ
پدرها قهرمان رویاها و واقعیتهای بچه هاشان هستند. بصوص برای دخترشان ! تا وقتی که کوچکیم پدرهامان قویترین، خوش تیپ ترین، بهترین و بلدترین آدمهای زندگی ما هستند. بعد که بزرگتر می شویم یا اصلا" چیز فهم می شویم می بینیم آن طورها هم که فکر می کردیم نبوده اند اما باز هم تمام این دانستنها چیزی از قهرمان بودن آنها کم نمی کند و آنها همچنان قهرمان زندگی ما خواهند ماند. برای من همیشه پدرم از آنچه که در کودکی هایم هم می پنداشتم قهرمان تر بوده.قوی تر و جذاب تر. سالها از آن روزهای کودکی گذشته و قهرمان من دیگر پیر شده....با اینکه می  ی ی  ... ( صبر کن ببینم ... پیر شده ؟؟؟!)خدای من .. چرا نمیتوانم به این من ِ لعنتی بفهمانم که دیگر عبارت مالکیت حال بکار نبرد ... و چرا نمیفهمد این من ِ لعنتی که باید بعضی واقعبت ها را همانگونه که رخ داده اند پذیرفت ! - این قهرمان بی بدیل من دیگر نیست .. همین ! دیگر رانندگی نمیکند . برایم نثرها و شعرهایش را نمیخواند . نوشته هایم را نقد نیمکند . در وصفی فی البداهه زیبا توصیف ام نمیکند.آرام دلم صدایم نمیزند با لبخند همیشه .مهربانش نمیگوید دلبرکم باز هم از کتابخانه ام کتاب برداشتی ؟ دیگر عصر ها برایم تنقلات نمیگیرد . در خصوص رخدادهای روز با من صحبت نمیکند .دیگر هر ماه برایش دارو نمیخرم . دیگر قند خون و فشارش را هر صبح و عصر کنترل نمیکنم . و دیگر از لای در اتاقم مضطرب ساعتها نگاهش نمیکنم و نفس های حین خوابش را نمیشمارم که مبادا این نفس نباشد .و.... و..... شاید هم نمیداند با چه استیصالی کلمه به کلمه نخ مییکشم تا نبودنش را به خون دیده یاد آور باشم ! بگذریمولی یک حس ناب هنوز هست ..او برای من هنوز نفس میکشد که اجازه نداده ام وسایلش جابجا شوند .. یک حس زیبا که هنوز دارمش و این که او همیشه قهرمان بی جایگزین دلارام هست .. خواهد بود .. خواهد ماند ! دوستت دارم پدر ....بیشتر از همیشه و هر وقت...پانوشت :تا به کجا کشد مرا مستی بی امانِ من ... همینجوری ها :دیشب به خوابم بودی ... دلیل بیقراری ام را پرسیدی ! باشد قبول .کوشش دارم کمتر از تو بگویم تا بی تاب ِ بی قراری هایم نباشی ..آسوده بخواب نازنیم .
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۱/۳۱
delaram **

نظرات  (۱)

چه زیبا دوستی و عشق به پدر را به قلم آوردید، و چه دلتنگ کننده بود جایی که دیگر از فعل گذشته استفاده کردین.
جای خالی پدر را هیچ کس نمی تواند پر کند.
پاسخ:
: و چه تقلای بیهوده ای بود بافتن کلکات وقتی آخر سر سقط شدند تمامی احساسم که نشد بیان آنچه باشند که میخواستم عنوان کنم...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">