قصه ناتمام
سه شنبه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۶، ۰۷:۴۱ ق.ظ
پدرم با موهای سپیدشبا پاکی قدومشبا صفای وجودشسنگینی سکوتشبا نجابت و غرورشبا زمزمه کلامشدر جذبه محراب ،گستره وسیع جنت بود و من ....! فقط ( پدر ) میخواندمش !پا نوشت : پدر ! قصه ای بودی که زود تمام شدی .... پر کشیدنت تلخ است برایم .دقایق آغازین پنجشنبه هفدهم اسفند نود و شش...
۹۶/۱۲/۲۲
چه بد. چه تلخ.
:|