واگویه های دلارام

تورا از تو ربوده اند ، و این تنهایی ژرف است ...!

واگویه های دلارام

تورا از تو ربوده اند ، و این تنهایی ژرف است ...!

واگویه های دلارام

عاشقانه هایم و صمیمانه تـرین نوشتـه هـایم آنهایی هست کــه بـرای هیچکس مینویسم و سخنی از حقیقت سرشار است که هیچ مصلحتی آن را ایجاب نمی کندو اینها همان حرف هایی است که هر کسی برای نــگفتن دارد.حرفــهایی که پاره های بودن آدمی اند...اینـان هماره درجستجوی مخاطب خویشند،اگر یافتند، یافته می شوند.نوشته هایم همانانی هستند که گاه به لبخند وامیدارند و گاه به اشک.. ضرباهنگ کلماتی و واژه هایی که میلغزندو میرقصند از قلب تا قلم!دغدغه نوشتن قلمم را میخراشد اما نوشتن دغدغه ها روحم را .. اینجا فقط طالب آرامش و سکونم از نوع زلال!
___________________________
اگر میخواهی مرا بشناسی ، بشناس!
من خیلی آسانم ، آنقدر آسان که.....

با غزلیات مولانا ، عاشقی میکنم.
با شعرهای شاملو ، زندگی میکنم.
با سمفونی های انیو موریکونه ، بغض میکنم.
با نقاشی های ونسان ونگوگ ، تخیل میکنم.
با شاهکارهای آل پاچینو ، تعمق میکنم.
با کتاب های آلبر کامو ، دنیا را تحمل میکنم.
و با لبخند خدا بر پیکره ِ نحیف ِ انسانی ام،میمیرم ، تمام میشوم و پایان را آغاز میکنم.

کلاسه تحریرات
بایگانی تحریرات
مرقومات ماضیه
صاحب قلم

۱۰۲۶ مطلب توسط «delaram **» ثبت شده است

در حال شمارش ارتعاشی ممتد هستم در سایش سطحی زبر بیگانه های ترحم انگیز ..آشنایان سر در گم .. لجاجت های لجام گسیخته  مغز پر تلاطم . نگاه میکنم صفحات پر از تمنی و خواهش را .. جنبشی هراس انگیز لابلای طنین امواج در مغزم تکانه میخورد .. و خلسه های ممتد از محو مفاهیم  گم شده در عمق کلام  ! و سکوت چونان فاحشه ای منفعل از فعلیت فریاد !برایت داستان خواهم سرود از تناقض دنیا ... تناقضی اشکار بین مرگ و زندگی ... و تظاهر به لبخند زمانی که درد اشکار ترین حس پیرامون ماست . داستانی از تحمل سردی سکون در تشدید انفعال لحظاتی مه تورا در بر میگیرند ! نه برای انجماد که به اوج سوختن رساندن !!!استفاده از ابزار برای تبدیل خود به ابزار  .. هه! بگذار داستانی شیوا تر بگویم .. که من زبانی گنگ دارم از شدت گوش بودن و نهانی هماره پوچ در عیانی همواره فریبنده ...!تناقض زندگی در آغاز تراژدی .. میدانی تراژدی از کجا آغاز میشود ؟از جایی که آدمیزاد این موجود متعفن فراری از ذات خویش بجای پذیرفتن اشتباهش کوشش میکند ایرادات را در واژه مصلوبِ منطق به تهوع آور ترین شکل ممکنمزین کند بلکم کور سویی باشد برای گریز ! و نهان و تراژدی از برآورد نکردن تمنا های کاملا بر حق و بسیار اندک یک همراه است لذا تراژدی ها همه به شکل منفور و کثیف یک دروغ و یا خیانت ظاهر نمیشود که فرو ریختن بهمن ِ سرد بی تفاوتی و عصیان تراژیک ترین قسمت پایانی یک داستان است ...
۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۷ ، ۰۰:۰۲
delaram **
چقدر خوب میشد در مواجهه با اشتباه و یا سرزدن کوتاهی که باعث تذکر و هشدار و علامت هست خودمان را به در و دیوار نزنیمدنبال ادله ای برای محکوم کردن خواسته مطلوب و بر حق طرف مقابل نباشیم نبش قبر در مواجهه با هر کلوخ زهر یک رابطه دوستانه هست.... کشته های زیادی از شما برای نبش کردن بجاست ( گرامی !) کاملا متوجه ام که خانم .... توسط پارتنرش به دلقک وار ترین حالت ممکن در شیشه ویترین قرار داده شده ... لذا سکوت گاهی خرد کننده اوج وقاحت تصویر است و بیان نکردنش حفظ حریم .. لطفا بفهمیم !دوست گرامی گاهی کلماتی که در لفافه برای توهین بکار میبرید درد دارد ... و درد با فریاد همراه است ... حرف نامربوط که میزنی و توهین که میکنی ؛ اول آستانه تحمل سنگینی بار کلماتی که ممکن است مجبور شوی به دوش بگیری را سبک سنگین کن ..خیلی حرف روی دلم تلنبار شد . لذا در چنین مواقعی به جای انفجار یک حالت سکوت سهمگین آدمی را در بر میگیرد ...وای به حالت .. وای به حال دلت .. وای به روزگارت وقتی که دیگر سکوت کنم ...... واقعا وای به حا دلت . پی نوشت : -: گفتگوی ذهنی داشتم با دوستی که به ذهنم هست . - هیچ پرسشی پاسخ نمیدهم ...+: حال که این مالیخولیای ذهنی است چرا اشتراک میکنی ؟_دوست ندارم پستم کد داشته باشد ... از درخواست عدد رمز حس ناخوشایندی میگیرم. گاهی تصاویر زبان گویای احساس هستند ....... زبان کلام احساس را هرگز نمیفهمند آدمیزادگان !ارسال نظر امکان پذیر نمی باشد
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۷ ، ۲۲:۵۱
delaram **

.

دانلود کن ز کوی بلاکشان آمدم بگو رفته ای کجا ساقیدرمیخانه چرا بسته ای که غم میکشد مرا ساقی............برفتم که تا به جانان رسمرسیدم به جان ز تنهاییکنون در پناه تو آمدمکجا رفته ای بیا ساقی...........رسیدم به جایی که بسته ره گریزمبه دست تو خواهم که خون صبو بریزم
۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۷ ، ۲۱:۰۵
delaram **
دیرگاهیست که مرگ در سکوت مسئله ساز است .. می بینی ؟ حتی از مرگ هم سوژه می سازند .. مرده ها هم مدفون بازی زندگان هستند .. انگار همه به این وضع عادت کرده انپی نوشت :فعلا همین مونولوگ رو داشته باشید تا خیالتان آسوده بماند که زنده ام کماکان ... و نفس میکشم !پی نوشت 2 :درگیر یک سری کارها و مسائلم ... در اصطلاح غیر فقهی بهش میگویند چاله چوله های زندگی !پی نوشت 3:بر میگردم ! - به زودی
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۷ ، ۰۰:۲۱
delaram **
از تمامی دوستان و عزیزانی که سفارشاتی دارده اند در زمینه های  گوناگون و حیطه فعالیت هایی که بدانها مشغولم  .. بی اندازه ممنونم که صبورند که به استاد گفتم من زمانی بیشتر از بیست و چهار ساعت لازم دارم برای کارهایم..جایی که مردم ساعت دوازده شب میخوابند و شش صبح روز دیگر آغاز میکنند من شش صبح خوابیده و دوازده ظهر بر میخیزم...پی نوشت :مخلص کلام از دوستان بسیار عزیزم که صبورانه مهربانند بی اندازه ممنومم ... و سفارش یک دوست ... البته البته ... و البته باید که کوره رود، پخته شود بلکه  که پسندیده شود .. (لعاب خام مثل حرف نسنجیده است زیاد دلچسب نیست پخته که میشود چشم نواز که سهل است دلنواز است و مفرح )_ مینا کاری سفال -  در اتیه نزدیک کارهای بعد از پخت را هم خواهم گذاشت ..
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۹۷ ، ۱۶:۴۲
delaram **
و اما تلفیق چوب و اپوکسی ...کاری که بسیار دوست داشتم انجامش بدم...و چقدر زیباست برای کاری که علاقمند هستی انرزی داشته باشی حس رضایتمندی به دنبال داره ...و اینگونه شد که میز قهوه خوری ام آماده گردید ... لاکن برای صندلی ایده ای عالی به ذهن دارم... در آینده ای نه چندان دور رونمایی خواهد شد ..جا داره از استاد گرانقدری که نکات لازم رو برایم توضیح داد قدر دانی کنم ..1- جناب مدیر سایت متاسفم برای مدیریت شما که بعد از ارسال چندین نامه جهت رفع ایراد تصویر گذاری در میهن بلاگ هنوز اقدامی نکردین..اقلا از سابقه طولانی من کاربر کمی شرم میکردین اقا ...  2- همسایه گرانقدر و عزیز .. فرمایشات و سفارشات رو خوندم به روی دو دیده ... فقط جهت تنظیم الگو های اولیه کمی زمان نیاز دارم... برای انجام کاری که که تا اینجا انجامش نداده ام باید که اندازه های اولیه را ماکت سازی کنم تا خدای نکرده شرمنده حضور نباشم..ممنونم از صبوری همیشگی شما ...
۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۷ ، ۰۰:۰۰
delaram **
اینک منم انسان در برابر یک دروغ بزرگ به نام رستگاری! اینک منم انسان با انبانی پر از سرهای بریده و زبان های قطع شده! بگو ! پنجه های خونینم راکجا پنهان کنم…؟درطول تاریخ یا درعرض آن؟پی نوشت : میتوانم از تمامی انسان ها عذر خواهی کنم که بی شک انسان بودن با آدم بودن تفاوتی فاحش و چشمگیر دارد همه ما آدمیزاد هستیم و از آدمی دیگر متولد گشته ایم که قطعا اگر راه درست و سخت و طاقت فرسا را انتخاب کرده باشیم از درونمان متولد میشود انسان که مبرا از هر گناه هم نباشد آلوده به این همه کژِ نخواهد بود ...و پتک یک فلسفه از شاعر فیلسوف ! همین نوشتار کوچک اعلام جنگی ست بزرگ ! میدانی ؟در باب به صدا در آمدن بت ها ، آنچه این بار به صدا در می آید نه بت های زمانه که بت های جاودانه اند !!!!چنان پتک را با ایشان آشنا ساخته ای گویی مضراب به انگشت را بت هایی که کهن تر و ایمان آورنده تر و آماسیده تر از آنها بتی نیست و البته پوک تر !!! ته نوشت :بهمن ماه هم که نزدیک است ... نه فلکر نکن بی ربط بود ! مطلقا ...
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۷ ، ۲۲:۵۴
delaram **
ساده و بی پیرایه امروز بعد مدتی به ایمیل سر زدم .. دوستی آشنا و همسایه بس عزیز پیامی برایم ارسال داشته اند ..از اینکه الکن هنری به چشم بزرگان خوش آید باعث مباهات است و خرسندی ..لاکن در خصوص دست دوز های کاربردی خاصی پرسیده اند ... فرموده اند  همینجا پاسخ بنویسم بفرماییدکاربردی  در چه زمینه ای و چه شکلی میخواهید  در حد وسع و توان به روی دیده و منت ... پی نوشت :دوستان گرامی  یک سری تغییراتی در کارها ایجاد نموده ام .. لذا در آینده نزدیک صفحه ای مجزا  برای فعالیت های انجام شده خواهم داشت به طبع آن هر سفارش در زمینه کارها و فعالیت های  مربوطه خواهم پذیرفت .صرفا جهت اطلاع .
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۷ ، ۲۰:۳۱
delaram **
دژم بود افکار دوشین و کج رفتاری مینمود خیال اندرونی مهوش گون ...لیک لختی به خویش مشغول و سیر ایام دور بهتر میکند احوالات ملوکانه را که گویی به چشم مصور است لیک شکر مکارم و نشر محامد ذات سامی ترنج است به گونه های دلارامی .قصد اقامه در ترصد مکاتیب همایونی روشنمان میدارد که به وقت سعد در رویا میبینمش که حال دلمان خوش نکو میگردد... الحاقیه : حجت به نبشتن نبود لذا فرعونی را به رخ تاجوار دلارام نسبت دادنی گفتیم تف به ذات ناگوار شما که از این همه خوبی گذشتید و چسبیده اید به دو خصلت تند و آمیخته در اوج طلبی این نامور .. بدا به حال دلتان که خوشی را ندیده تلخی چشیده اید ...
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۷ ، ۰۸:۲۳
delaram **
از بچگی عادت داشتم بیان احساسات ساده .. خواسته هاس دم دست ... و حتی گفتگو های عامیانه ام گاهی رنگ بنفش داشته اندخیلی ها گفتند پیچیده ... عده ای قلمبه سلمبه یاد کردند و معدود افرادی هم ربط دادند به تونل های پیچ در پیچ و گنگ و مبهم ذهنم..لذا در واگویه نویسی هایم راحت بودم که هر آنچه عبور میکند میشود کلمه که مینشیند درجایگاه تعریف شده خاص خودش بخصوص با حضور همیشه پر پدرم که واژه ها اسیرش بودند که رامش میشدند و پاسخ تمام پرسش های پی در پی من بودند لذا این بار بسیار ساده مینویسم .. روان و سلیسوقتی قسمتی از جسم ات زخم بر میدارد مرور زمان باعث التیامش میشود اما این امر در مورد روح کمی متفاوت بروز میکند ...داشتم در بین فایل هایم دنبال تصویری میگشتم که ناگاه برخوردم به فایلی که رویش نوشته شده خاطرات نهان لعنت به روح اشفته زمان که دیدن  آخرین تصویر پدرم   در این فایل و آخرین و آخرین و آخرین تصویری  که درآخرین حمام وقتی که تن پوشی سفید بر تن کرده روی سنگی سیاه دراز کشیده با همان لبخندی که همیشه دااشت تا ناکجا اباد اندوه پرتم میکند ... به قعر یک سیاهی بی انتها ... به انتهای یک ** باید کمی بهتر شوم برای ادامه ..
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۷ ، ۲۲:۴۶
delaram **
تولدت مبارک پدر - چه خیالها گذر کرد و گذر نکرد  خوابی ..........
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۹۷ ، ۲۲:۴۵
delaram **
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۹۷ ، ۱۹:۲۲
delaram **
بیست و پنج آذر ماه روز جهانی چای اعلام شده !ظاهرا فتوا دادن امروز را به چای خورهای پیرامون تان تبریک بگویید !خب لازم شد از همین تریبون اعلام کنم بر خلاف دیگر اهالی دولت منزل اینجانب چای خور قهاری هستمو بعید است از گرسنگی و یا تشنگی بمیرم اما  بی چای قطعا زند ه نخواهم بود که ماهی به آب زنده است و دلارام به چای ...گفتم در جریان باشید - همین /
۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۷ ، ۱۶:۱۱
delaram **
احساس غربت را وا میگذارم در کف بودنش و این تنها کار ممکن روزهای به شماره افتاده پاییز است . و سرم را گرم کارهایی کرده ام که بدانها عشق میورزم چنان غرق کار میشوم که نمیدانم کی مرده ام . چرا که ما زند ه ها آنگونه که فکر میکنیم زنده گی نمی کنیم مثل مردگان که مرده گی نمیکنند و گاه به گاهی می آیند و  به خیال و رویاهایت سر میزنند و میروند و دلتنگی های مضاعف را تلمبار میکنند در لایه های عمیق و تاریک و دست نایافتنی ذهن و روح و قلبت !سردرد میگیری و حس میکنی چشمه ای از آب تیره شروع به جوشش کرده و لبریزی از این حس پوچ که آری تمامی انسانها با امید واهی یک ریسمان زنده گی میکنند ..و این نوح ساخته ئ بشر را لنگر مدنیتی نیست که از فرط بقا اینگونه موج های سهمگین موجودیت اش به در و دیوار هستی میکوبد .  تقلایی محصور در کلام و مسموم به خواستگاه بقا در اندرونم طغیان کرده .... من در بیکرانه یک استیصال سر در گم شده ام ! در باتلاقهای امید واهی به هر جنبشی مدفون میشوم و در هر گوشه زندگی ام آیه های یاس تلاوت میشوند ...پی نوشت : آه آلبرکاموی نازنین باید که دوباره بخوانمت .. تو همچون انتگرال حل نشده ای که درون من به معنی میرسد کلامت .. - و زندگی در حقیقت همان طاعون است .. مثل واژگونی فلسفه آمیخته در تحلیل های هندسی ... مرگ های سریالی خدایان و سجده بر خلاء پسا ساختاری ...هیچ فرصتی برای گریز نیست ...
۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۷ ، ۲۰:۲۳
delaram **
دلم را چون اناری کاش یک شب دانه می کردمبه دریا می زدم در باد و آتش خانه می کردمچه می شد آه ای موسای من، من هم شبان بودمتمام روز و شب زلف  خدا را شانه می کردمنه از ترس خدا، از ترس این مردم به محرابماگر می شد همه محراب را میخانه می کردماگر می شد به افسانه شبی رنگ حقیقت زدحقیقت را اگر می شد شبی افسانه می کردمچه مستی ها که هر شب در سر شوریده می افتادچه بازی ها که هر شب با دل دیوانه می کردمیقین دارم سرانجام من از این خوبتر می شداگر از مرگ هم چون زندگی پروا نمی کردمسرم را مثل سیبی سرخ صبحی چیده بودم کاشدلم را چون اناری کاش یک شب دانه می کردمعلیرضا قزوهفصل انار است و ..... پی نوشت :گفتند :دلتنگی هایت را به برگ بسپار پاییز ، می ریزد ....سپردم ! اما ندانستم درخت دلتنگی های من “کاج است”
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۷ ، ۱۷:۳۱
delaram **
دلائل کم رنگ بودن این روزها . با رسم نگاره ... سفارش های دل انگیز....!تصحیح : نقل قولی سربسته از یک دوست :سلام جسارتا جهت فروشن یا صرف ارائه ذوق و سلیقه هنری البته تنوع رنگ و طرح بی بدیل در نوع خودپاسخ : سفارش پذیرفته میشود . ممنون بابت کامنت
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۷ ، ۱۹:۴۷
delaram **
در لا به لای خاطرات خاک خورده ذهنم در به در کودکی هایم شده ام...در صفحه های تقویم ذهنم،سالگردها،رفتن ها،امدن ها و تجدید شدنشان در حال عبور و مرورند...دلتنگتر از همیشه نگران از گردش بی وقفه عقربه ها...در حسرت گذر هر ثانیه...کابوس بزرگ و بزرگتر شدن...یادش بخیر! ان روزها کودک بودم و خوبی ها به وسعت دلم بزرگ و بدی ها به قدر وجودم کوچک بودند!!اما امروز... در درونی ترین لایه های کودکانه ام در میان احساساتم گم شده امان روزها...وقتیکه گم میشدم،بزرگ تر ها نگران به جستجویم می امدنداما...این روزها...بی صدا در میان بزرگتر ها گم شده ام..درمیان خودخواهی هایشان انچنان گم شده ام که تصور میکنم بزرگ شده ام!!!اما... آنها ها مرا بین خودشان نمی یابند!! چه غریبانه بساط کودکی را بستیم و بزرگ نشده در زمان جا ماندیم!!!صدای کودکی هایم در حیات سوت و کور خانه قدیمی ذهنم انقدررر می پیچد تا محو میشود...گویی شور و نشاط و شرارت های کودکانه ان روزهایم طعمه قصه ای شد به نام "زنده گی"...!!!امروز...همه بزرگ شدیم،همه ما کودکان ان روزهاییم...باور کن از بزرگتر شدن میترسم!!!میترسم بیشتر از این بزرگ شوم!!! مثل تو...مثل او...ترس و هراس دارم از اینکه ته مانده ی صداقت های کودکانه ام را از دست بدهم!!من ... میترسم از دنیای بزرگتر ها...***دلارام***1392/9/6 پی نوشت : و این منم  یک سایه ی اصیل بدون آفتاب...!
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۷ ، ۱۹:۴۵
delaram **
زین دو هزاران من و ما ای عجبا من چه منم گوش بنه عربده را دست منه بر دهنم زانک دلم هر نفسی دنگ خیال تو بود گر طربی در طربم گر حزنی در حزنم تلخ کنی تلخ شوم لطف کنی لطف شوم با تو خوش است ای صنم لب شکر خوش ذقنم اصل تویی من چه کسم آینه‌ای در کف تو هر چه نمایی بشوم آینه ممتحنم دم به دم از خون جگر ساغر خونابه کشم هر نفسی کوزه خود بر در ساقی شکنم ******خلاصه فکر کنم از اشعار مولانا باشه .. ریتم نوا که اینو میگه ... بگذریمواژه ها در سرم الک میشوند ... ها یادم نرفته بنویسم که این کاسه تکنیک کاشی شکسته یا همان معرق کاشی هستش ... خواستم در جریان باشید .
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۷ ، ۱۹:۰۷
delaram **
افرادی هستند که در هر چیزی جنبه های زشت و نکوهیده می یابند و هیچ چیزی جز شر و نازیبایی نمیبینند دسته دیگر درست نقطه مقابل اینان قرار گرفته و در همه چیز  صرفا خوبی و زیبایی میبینند که به عقیده من دلارام هر دو صفت همان اندازه مضحک و تمسخر آمیز است که میتواند نکوهیده و رعب آور باشد .چون بسیار کم هستند کسانی که بتوانند در زندگی هر دو جنبه و دو روی سکه زندگی را ببیند و بر عرصه تلخ آن پیروزمندانه لبخند بزنند لازم است بگویم برای ادمی مثل من که در دنیا هیچ چیزی برایش جدی نبوده بالاخص زندگــــی !! و در تخیلاتش برای فرار از تلخی هایی کمک گرفته نوشتن همیشه نوعی برون ریزی صادقانه بوده که تمام جنبه های مثبت و منفی وجود آدمی را به نمایش عموم گذاشته . حال اگر از ترس های ژنتیکی و حس طبیعی فرار از قضاوت شدن فاکتور بگیریم می ماند بی اهمیتی در خصوص اینکه در مورد من چه فکر خواهند کرد .برای فردی نامرغوب از جنس خود دلارام چیز بسیار مهمی در زندگی نمیتواند باشد که بسیار جدی اش بگیری و مدام بر فرق احساسات خویش بکوبی اش .البته شاید اینها را به مرور زمان و به تجربه دریافتم که اگر من نوعی برای به دست آوردن هر آنچه که خواستم ، جنگیدم در برهه ای از زمان نادم از داشتن اش بوده ام... ولی خب هر چیزی بهایی دارد و بهای صادقانه داشتن ها و حتی بی فکر نوشتن ها هم گاهی میشود قرار گرفتن در یک سری مناسبات و بازی های فرسایشی بی سر و ته که کلافه ات کند که گاه میشود اینکه بیش از حد معقول شناخته میشوی و ویترین زندگی ات را مدام باید از اثر انگشت های پیا پی پاک کنی ... اینها همان هایی هستند که برایت به مرور دیگر غیر قابل تحمل میشوند . حتی آنهایی که در زندگی ات جایگاه بسیار ویژه ای دارند سایه ای سنگین روی زندگی شخصی ات خواهند انداخت که مدام کوشش خواهی کرد رها شوی از این سایه ها و این رد انگشت و هزاران صدای پچ پچ دیگر ...من دلارام همیشه اعتقاد داشته ام حسن همجواری های ما آدمیزادگان تا حدود بسیار زیادی مدیون دور بودن از همدیگر است که هر چه روابط نزدیکتر میشود استحکام رابطه ها نیز از بین میرود .خلاصه دوستان غرض از این روضه خوانی بنده این بوده که اگر چه گاه عریان نوشتم و گاه عاشقانه و گاه تند و تیز همه آنها نوعی برون ریزی هایی بوده برای اینکه به ان نقطه انفجار روحی نرسم . و این دلیل ان نیست که زل بزنیم به جاهایی که نباید بزنیم... وبلاگ .. اینستا گرام ... تلگرام و حتی زندگی حقیقی و بودن گاهی امنیت روحی مرا به شدت تضعیف میکند . از هر چیزی دل زده شده و کوشش دارم بیشتر و بیشتر درون خودم سیر کنم. هرچه بیشتر وسعت کلمات گفتاری را بیشترکردم ، کمتر احساس آرامش دارم. و یحتمل یکی از همین روزها وسیله های ارتباطی مجازی و حقیقی و هر آنچه که مرا ارتباط دهد به دیگر ادمیزادگان بگذارم و رها شوم ! که در سکوت امن خویش بهتر می اندیم و راحتتر به کارهایم میرسم.البته از جاده انصاف پرت نشوم به پرتگاه بی انصافی برخی دوستان بوده اند که دیدگاه هایشان برایم راهگشا بوده . و از تک تک همه آنها سپاسگزار خواهم بود ..و نیک میدانم برای همین یک پاراگراف باید چند ساعتی بازجویی پس بدهیم !!!!!  پانوشت :ما جهان سومی ها موجودات شدیدا انحصار طلبی هستیم که برای خویش هر نوع عملی را محق دانسته ولی این حق را از دیگران به شدیدترین وجه ممکن و ناممکن ، ناحق میپنداریم ... ان هم در اوج ادا و اطوار های روشنفکرانه!
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۷ ، ۱۰:۴۴
delaram **
در این روزهای دلگیر هیچ چیزی جز هنر نمیتواند آرامت کند ... و هنر خود شراب است ...سوخت نگاری روی چوب ! توضیح :سوخت نگاری به سوزاندن چوب توسط هویه یا مفتول برای ایجاد طرح، نقوش و چهره و هر طرح دیگر گفته میشود.  " هنر اگر چه نان نمیشود .... اما شراب زندگیست "                                                              ژان پل سارتر
۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۷ ، ۱۳:۲۰
delaram **
هیچ خبر دارید که استعدادها نیز گاهی در کلنجار با زمان به تاراج میروند... این نکته  آن لحظه ای متبلور شد که دریافتم زمانی سخنور خوبی بودم اکنون.... انبوه واژه ها فقط میپیچند در ذهنم یارای برآمدنشان نیستازین دهان ... ازین وجود ... طغیانگر ...مسکوت ، آه .... چه تناقضی...و در عادی ترین حالت ممکن سرگشته ترین و گیج ترین انسان پیرامون که میشناسمش خودم هستم ! ممکن است نقاب قدرت بر چهره بگذارم اما چشمان دقیق برای خودم باشند ... هیچ دوست نداشته ام که با خیال آن هم نپخته و خام زندگی بگذرانم . و همیشه با صلابت خاصی برای پیشبرد افکارگاه جاه طلبانه ای قدرتمندانه حمله کرده ام اما به این نتیجع رسیدم که برای شروع روز بعد گاهی همین خیال ها نیز لازمندبا وجودی که از دروغ سخت بیزارم اما گاهی خود نیز بدان پناه برده ام در صورتی که لبه تیز برنده اش همیشه به سمت خودم بوده است ...گاهی تصمیم میگیری تمام قد روبروی یک تلخ واقعی روبرو باشی آنقدر نبرد کنی که یا از پا بیوفتی یا راهی برای صعود ، سکویی برای پرش و خیزشی بزرگ برای جهشی عظیم برداری ...صراحت گزنده است اما بیشتر اوقات کارایی داشته . اقلا برای من اینطور بوده . هرچند ادم تلخی بوده ام در طول عمرم .هرگز گزینه نبوده ام و گاه کلمه ای سخت در وجودم ریشه میدواند و یک آن می ایستم . و عقب گردی غیر قابل باور میزنم . این وحشتاک ترین بعد اخلاقی من است که میتوانم با ان روبرو باشم . و در کل بروز کردن واگویه هایم ، بروز کردن صفات دیگر باعث میشوند گذر زمان رو ملموس تر حس کنم که مصمم باشم برای تلنگر به خویش که هی تو ..... بلند شو ! هر تصویری که میبینم برایم دنیایی نانوشته است با احساس های نهفته در آن ... و مدام در حال یاد گیری و تکاپو هستم اما سخت آشفته !پی نوشت :صدای زوزه ای  به گوش میرسد . نه دور است نه نزدیک ... ساعت را نگاه میکنم یازده و ( ادامه دارد )پی نوشت : و دو سال پیش درست در چنین روزی .... ( ای حال نا آرام ....)
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۷ ، ۱۵:۴۴
delaram **
بزرگورانی که منت به دیده ، وقتی برای خواندن واگویه های دلارام کنار گذاشته اند را سپاس گفته لذا درخواستی داشتم از دوستان . که از ارسال هر گونه متن و شعر و غزل عاشقانه ای امتناع فرمایند ...طبیعتا تاهل  و  تعهد یک سری قواعد و عرف خاص خود را داراست و تمامی افراد ملزم به رعایت و مراعات نمودن این قوانین ... با سپاس و احترام
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۷ ، ۲۱:۱۲
delaram **
داشتم به خیلی از ادمهایی که آمدند و رفتند فکر می کردم. به دوستانم که هستند  و یا نیستند آنهایی که رفتند پی زندگی و دیگر نمیدانم کجای این کره خاکی زندگی میکنند .. آنهایی که به هر عناوین باهاشان چالش داشته ام یا لفظی و کلامی یا به شکلی درنده تر .. نمیدانمولی یک سری نوشته ها را که میخوانم یا یک سری تبادلاتی که قاب شده اند در آرشیو زندگی ام که بعدها به آنها به دیده اشتباه شخصی بنگرم یا انتقام گفتاری یا حفظ حریم و....و...و.... ولی نکته بسیار جالب و قابل تاملی در این میان وجود داره اینکه در اکثر مواقع مسائل شخصی و خصوصی باعت نا امیدی افراد نبوده بلکه رفتارها بازتاب استیصال در محیطی هست که از در و دیوارش زوال و تباهی سرازیر است .در میان ویرانه ها فقط و فقط میتوان مویه کرد و بس ! در این مواقع نوشته هایی شکل می گیرد که تحلیل قدرت و توان در آنها آشکار است..نوشته هایی شبیه جنجال های سرسام آور یا شبیه هیاهویی هذیانی.. این نوشته ها حتی فرصت تعبیر شدن نخواهند یافت و یا اگر حتی چنین فرصتی دست بدهد مثل نورافکنی خواهد بود که بر روی دیوار های آوار شده و کاخ های آرزو های خراب گردیده و تیر های به خطا رفته و یا قلب های متلاشی شده ، بالا و پایین خواهد رفت..پی نوشت : همدردی شریف ترین حس انسانی ست ته نوشت : هرکسی تقویم مخصوص خود را دارد ...***می رویم اگر ملول شدی از نشست ما ،  اصن برخیز تا یک سو نهیم این دلق ازرق فام را حضرت شیخ فرمود ها . ما کاره ای نیستیم !
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۷ ، ۱۴:۴۲
delaram **
عرض خاصی نیست جز اینکه مهر هم تمام شد ...  مواظب مهر درونمان باشیم و بس !بی محبت مگذران عمر عزیز خویش را در بهاران عندلیب و در خزان پروانه باش.. ( صائب تبریزی)
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مهر ۹۷ ، ۲۱:۱۳
delaram **
اول اینکه بفرمایید صبحانه . دم در خوبیت نداره .. دوم اینکه آقایون محترمی که به اجبار در راهپیمایی شرکت خواهید کرد ( بعد دو هفته ) شعار منتخب امسال می بخور ، منبر بسوزان ، مردم آزاری مکن از امروز به مدت دو هفته صبح و عصر تکرار بفرمایید تا ملکه ذهن همایونی شود . نروید آنجا بگویید دلارام چه گفـــــته بـــــود ؟؟؟و اما سوم اخیرا تصمیماتی گرفته ام که دوستان گرام رو سر پا و بلاتکلیف نگه ندارم .حتی اونهایی که پاسپورت جعلی دارند و در میزنند.اهم .. تصمیم گرفتم هرکسی که فالوو کرد اکسپت کنم و خلاص ! والا... اما مهمتر این که یک سری کارهای در دست دارم اگر از کوره به سلامت برگشتند و درست درمون لعاب خوردند که بی شک چشم نواز دوستان خواهد شد !
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۹۷ ، ۱۲:۰۷
delaram **
چونان اناری خشک بر شاخ درخت !شکوفه شده در بهار  ، به بار نشسته ی پاییز !زمستان میرسد و همچنان بر سر شاخه نه از پس رسیدن افتادیم و نه دستی به چیدنمان بالا رسید .و نه گنجشکی به این میانه پرید ...زمستان هم که بگذرد می پوسیم - به همی ســــــــادگــــی ...! - پی نوشت :تصور کن بهاری را که از دست تو خواهد رفت خم گیسوی یاری را که از دست تو خواهد رفت شبی در پیچ زلف موج در موجت تماشا کن نسیم بی قراری را که از دست تو خواهد رفت مزن تیر خطا ! آرام بنشین و مگیر از خود تماشای شکاری را که از دست تو خواهد رفت همیشه رود با خود میوۀ غلتان نخواهد داشت به دست آور اناری را که از دست تو خواهد رفت به مرگ آسمانی فکر کن ، محکم قدم بردار به حلق آویز ، داری را که از دست تو خواهد رفتفاضل نظری
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۷ ، ۰۶:۲۷
delaram **
آقا ما امشب یه ساعتی تریبون به دست نشستیم و برای آقای همسر موعظه کرده و از فضای توپولوژی و فلان و بیسار گفتیم که خودی در همسر داری نشان داده باشیم که آره اینجوریاست اعلی حضرتا و خاطر همایون تاب رو مشوّش اوضاع دژم و دمان افسار گسیخته نگردانید و مارا سهیم در آشفته بازار ها بدان و خلاصه امید ها دادیم  که از این کرم چاله ها عبور میکنیم و میرهیم از این حلقه سیئه... القصه ....  موعظه که تمام شد . در اندرون خاطرات خرد و کلان سیر میکردم و دنبال یک سری چراها بودم برای عدم جذب انرژی مثبت مادر مرده و مسدود بودن چاکراها و منافذ جذب انرژی و این انجور قضایا راستش یاد یک خاطره ای افتادم . روزی سر چهار راه به یک باره صدای آمبولانس و آتش نشان توجه آحاد ملت رو به خود جلب نمود . بعد لحظه ای تجسس و کنکاش کاشف به عمل آمد که یکی از ماموران مخابرات نیم ساعتی ست رفته پایین چاله و گودال مربوطه و بی سیم هم پاسخ نمیدهد و همکاری که بالا نشسته ، نگران ، اطلاع رسانی نموده .  حالا  بماند که ماموران آتش نشان اول شلنگ کشیدند ولی قبل باز کردن آب یادشان افتاد کسی آتش نگرفته پس به صرافت افتادن که که یکی کپسول به تن و لباس مخصوص برود داخل . لذا هنوز کله مبارک بیرون از منفذ بود که همکار نگران با صدای بلند فریاد بر آورد  نرو اقا نرو همکارم تماس گرفت پانصد متر پایینتر از سوراخ دیگه ای آمده بیرون و زنگ زده که بیا بریم ناهار ... !  عده ای میخندیدند و عده ای کلافه ..حالا میگی چه  ربطی به موعظه امشب و یاد ایام داشت  ؟ خب داره .. ربط داره اخوی ! در زندگی هم گودالهایی هایی هست که همه ما به شکلی خواسته یا نا خواسته درش افتادیم و با علم بر اینکه رها شدن و بیرون آمدن از آن موجبات خنده حضار است یا تاسف آنها گاهی با لغزش و ندانسته و گاهی با شیرجه و دانسته! بعضی مواقع هم چون دیوانه‌ها افتادن در یک گودال  را به بهانه‌ی رسیدن به نتایج متفاوت تکرار کرده‌ایم. اما مهم این بوده که درون هیچ گودالی علی الخصوص ( عمیق ) احتمالا نمانده‌ایم که اگر مانده باشیم، کمترین اتفاقی که برایمان متصور است، چیزی نیست جز فراموشی. تا جایی‌که ممکن است خودمان را هم فراموش کنیم. دیالوگ کوتاه : - خود درگیری ِ اواسط  مهر -+ :   همین جایی که هستی یه مدت صبر کن ضعیفه ! - یوسف هم صبر کرد --:    آقا حیف غوره نیست ؟ من حلوا دوست ندارم ... +:   گویند که سنگ لعل شود در مقام صبر -:   آری شود و لیک کام مبارک آسفالت میشود ته نوشت : درسته که حقیقت زیباست ولی در بیان حقایق گوشه هایی از واقعیت از قلم می افتد .. این حقیقت نیست که تلخه !  تـــــــلخ ، واقعیته !!! واقعیت .    چون حقیقت چیزیه که میتونه باشه .. اما واقعیت چیزیه که هست ....
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۷ ، ۲۲:۱۰
delaram **
سنه ها ی نو کهن گشت در ازمنه دوران  و لاله زارها و گلستان ها چونان عروس سپید بخت زیور به گیسوی راز ، لیک قوچ فربه و چابک در چشم بر هم زدن برج ثَور غراشیده به انتظار که حمل دم به سم نهاده و فراخ جای با اشک بهار حضورش بیاراست .. در بزم  ربیعانه ی جوزای دو پیکر دم به دم این طفل خجل دریا بسپارد که به درنگ و تاءنی در زمینهایی که به فر نعمتش افزون در قدمهایی خم اندر چپ شکرانه به هله  داشت .لیک چون تموز حران به غرش اسد وارش در سنبله الطیب لطیف نیم سالش رام میگردد ... مهرش به کفه ی میزان خوف و رجا که به دو دست نوازش و تنبیه مادرانه ماند ..چه باک از این نوازشگر مام طبیعت که گژدمش را طینت به ژنه است و آتش این که چو بیاید قمرش به عقرب از غم حرمان خرمن روزش سوخته و چشمه خورشید فسرده از دمان . لیک آن قوس کمان بر کف که همه دمان به شکارِ امید، دل نهاده تا هزاره زرتشت جدّی بیاید و این طرازنده سپید پوش به ولیمه نعمت وافرش به تفقد و مهر غمزه نماید بر غم زدگان این ازمنه و چو سی  بگذرد ، بانوی دلو به چین و شکنج رخ شحنه بر سردی رخسار میگردد و میگذرد که آبگینه درونش ترک به پرکاهی ست که نیک واقف گشته مرهم تیغ تغافل خوردن خون خویش است که سبب آن است در هم همه احوات همزاد که سیر خیر و شرّند سنه به نو بسپارد .چو سنه های دور حزن و خرمی همچون دو پیکر یک جسم گام به گام نهادند و سپری شدند . سر بر آسمان عزتش نهاده و خونابه به جیحون دیده روانه ساخته و گاه بیان بنفشه ای در پیش خط سیاهش زانو شکسته و به شکرانه داده سپاس گفتیم . لیک در این دمان گذرا  این دل بی پیر صاحب مرده  دا آرامش مدام گله دارد و مدام شکوه میکند از جبر زمان که نیک میداند که هر چه بر زبان راند و از این مقال اندک بسیار گفته آید سخن به اطناب کشد ..القصه این دلکشانه قلم  در میانه خزان خریفِ خجسته همان وعده به دلیست تحفه نمود .. بلکم از منشور عطفت مهر ازلی غمزه دلکشانه ای نمایدکه سنه ها به شادکامی برقص آیند و همه دوستان و دشمنان به شادکامی و خرسندی به وجد دل آیند و مهر ورزند و شاد زیند ! که رگ جان به دم تیغ عدم فناست و این سنه به گذر و وقت آمرغ.
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مهر ۹۷ ، ۰۷:۰۴
delaram **
در هفته نامه کرگردن به مطلب نو و زیبای رسیدم با این مضمون :نقش ها دایره وار از آینده آغاز می شوند، در گذشته شکل می گیرند و تمام می شوند و باز هم نقطه پایان، آغاز ماجراست و آغاز هم به نوعی پایان محسوب می شود...این جمله وقتی برایم زیبا و جلوه گر شد که در صدد پیدا کردن سری کامل سریال دارک بودم. یک تاریکی زیبا .. یا به عبارتی تاریکی تماشایی" اگر یک نفر در زمان به عقب سفر کند و آدولف هیتلر را در زمان بچگی اش بکشد، باز هم جنگ های جهانی اول و دوم اتفاق می افتند؟ باز هم آینده دنیا همین می شود که حالا شده؟"- نقل قول - " سوال کشتن هیتلر در بچگی تلفیقی است از ایده سفر در زمان و نظریه تاثیر بال پروانه ای. این تلفیق، تلفیق درخشانی است که از دل آن می تواند داستان های درخشانی خلق شود و ما را وادار به فکر کردن کند. "تاریکی نور را می بلعدروناک مینویسد :  تنها گذشته نیست که بر آینده اثر می گذارد، آینده نیز می تواند روی گذشته اثرگذار باشد. در سال 1905 اینیشتین از یک راز بزرگ پرده برداشت. این که زمان تنها یک پارامتر متغیر نیست، بلکه خود به تنهایی یک بُعد است و همان قدر که طول و عرض و ارتفاع معنا دارند و قابل توجهند، زمان هم صاحب هویت است*****و شکسپیر مینویسد" جهنم خالی از شیاطین هست و همه اینجا جمع هستند...! " خب وقتی تمامی این مطالب را گرد آوری میکنم . در می یابم زمان زندانی ست خالی از بیرونو رها شده از هر نوع رهایی قابل لمس و تعریف و تغییر... آرمیده از التهاب هر نوع غنودنی و بی اعتناترین هویت در گذر است نسبت به بی اعتنایی من ، تو ....! که او در عمیقترین چاه تاریک خود یک به یک به انکار آدمیان بر میخیزد !  دوست داشتم در این تونل زمان سفری داشته باشم ! گذشته - آینده ...! نو نگاری: برترین "معماری" من ، ساختن "ذهن و دل" خویشتن است . در گستره ی وسیع اندیشه ی خود ، سازه ای باید ساخت ،با ستونهایی برافراشته از افکارم ... و مصالح ، همه از جنس امید ،و مراقب باشم ،نقش " افکار غلط " در ذهنم ، نقشه ی "تخریب بنیاد" من است ...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۹۷ ، ۰۸:۱۸
delaram **
پیش نویس !به دلیل حفظ حرمت ها کامنتی تایید نمیشود !لذا بهتر هست قبل از بیان هر موضوعی عنوان کنم بنده وقت با ارزشی رو برای جانبی و حاشیه ها بسمل نیمکنمپس جایی برای خوشمزه گی و خود ستایی نمی ماند که تصور کنند حواسم بهشان بوده یا هست و یا هرچه که بلاک زدنم همچون طرد مگسی از گونه ; برای ندیدن، رفع آزار ، از همه مهمتر خلق آسودگی برای خویش بوده و بس.. و این کپشن ها از طرف ناشناسی سایه گون دو روز پیش برایم ارسال شد و بنده نیز رج زدم که به سایه ای اینگونه صامت ادای احترام کرده باشم اگر چنانچه موضوع بسیار پر اهمیت و حاد بود بی شک کسانی که به رد تیزی قلم بی محابا و زهر آگین دلارام زخمی شده اند میدانند دردش چون استخوان از هم وا شده ی و زخم گوزن افتاده و حدیث سرب است که تا مغز استخوان نفوذ دارد ، میان واژگان من و آنکه روبروی من باشد ! اینگونه نرم و آهسته نوشتن و صریح رد شدنم صرفا دو انگشتی کج بالای پیشانی بود . هرچند بی پرده و صریح خواهان آن هستم که عزیزان منبعد چنین پرت گویی های بی اندازه کم ارزش که حتی نمیشود در پایین ترین رده از یک نوشته ای که بشوند نوشته نام نهاد چه برسد به یک قطعه !!! ، از هیچ احدی برایم ارسال نفرمایند. شما هم  توهّم زیبا نویسی نداشته باشید که دلارام پر غرور تر از آنی ست که وقعی برای این دست نوشته های درجه چند نهد ! که چنانچه از قطعات سرقت شده از چند کتاب را اگر فاکتور بگیریم مابقی پرت گویی هایتان به درد آب حوض کش هم نمیخورد بگذارید لای همان عشق کودکانه( اشاره به کامنت و پیام مخاطب که بس خنده دار هم بود ) و میان تامپون قرار داده بچپانبد همانجایی که باید باشد . که با تصاویر استریپ صفحه پر شهوتتان همگون میگردد !به درود -  بوسه بر دلتان را مهر بسته پس میفرستم به کار ما نمی آید این مهر پر دغل ! - و قبل از تصحیح هر واژه ای برای صاحب همین صفحه اینستاگرامی نیز آرزوی نیک میکنیم هرچند بسیار بعید است که خوشبختی را به آغوش بگیرند. ادای وظیفه است آرزو کنیم در اوج بدرخشند .همین پا نوشت : به حرمت واژه پدر متن قبلی کد گذاری شد ! - مخاطبی در خصوص پدر نوشتن دست قلمم لرزید -
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۷ ، ۲۱:۵۵
delaram **