طاعون
پنجشنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۷، ۰۸:۲۳ ب.ظ
احساس غربت را وا میگذارم در کف بودنش و این تنها کار ممکن روزهای به شماره افتاده پاییز است . و سرم را گرم کارهایی کرده ام که بدانها عشق میورزم چنان غرق کار میشوم که نمیدانم کی مرده ام . چرا که ما زند ه ها آنگونه که فکر میکنیم زنده گی نمی کنیم مثل مردگان که مرده گی نمیکنند و گاه به گاهی می آیند و به خیال و رویاهایت سر میزنند و میروند و دلتنگی های مضاعف را تلمبار میکنند در لایه های عمیق و تاریک و دست نایافتنی ذهن و روح و قلبت !سردرد میگیری و حس میکنی چشمه ای از آب تیره شروع به جوشش کرده و لبریزی از این حس پوچ که آری تمامی انسانها با امید واهی یک ریسمان زنده گی میکنند ..و این نوح ساخته ئ بشر را لنگر مدنیتی نیست که از فرط بقا اینگونه موج های سهمگین موجودیت اش به در و دیوار هستی میکوبد . تقلایی محصور در کلام و مسموم به خواستگاه بقا در اندرونم طغیان کرده .... من در بیکرانه یک استیصال سر در گم شده ام ! در باتلاقهای امید واهی به هر جنبشی مدفون میشوم و در هر گوشه زندگی ام آیه های یاس تلاوت میشوند ...پی نوشت : آه آلبرکاموی نازنین باید که دوباره بخوانمت .. تو همچون انتگرال حل نشده ای که درون من به معنی میرسد کلامت .. - و زندگی در حقیقت همان طاعون است .. مثل واژگونی فلسفه آمیخته در تحلیل های هندسی ... مرگ های سریالی خدایان و سجده بر خلاء پسا ساختاری ...هیچ فرصتی برای گریز نیست ...
۹۷/۰۹/۲۲
هممممم هم اسم پست وحشتانکه و هم حس اون غمگین و سردرگم.
در زندگی اینچنین روزهایی که پیش میاد.ولی به قول خودتان ما که محکوم هستین به زنده ماندن و زندگی.
امید که این استیصال به شور و شوق جهت ادامه تبدیل شود.