و این ن
چهارشنبه, ۵ دی ۱۳۹۷، ۱۰:۴۶ ب.ظ
از بچگی عادت داشتم بیان احساسات ساده .. خواسته هاس دم دست ... و حتی گفتگو های عامیانه ام گاهی رنگ بنفش داشته اندخیلی ها گفتند پیچیده ... عده ای قلمبه سلمبه یاد کردند و معدود افرادی هم ربط دادند به تونل های پیچ در پیچ و گنگ و مبهم ذهنم..لذا در واگویه نویسی هایم راحت بودم که هر آنچه عبور میکند میشود کلمه که مینشیند درجایگاه تعریف شده خاص خودش بخصوص با حضور همیشه پر پدرم که واژه ها اسیرش بودند که رامش میشدند و پاسخ تمام پرسش های پی در پی من بودند لذا این بار بسیار ساده مینویسم .. روان و سلیسوقتی قسمتی از جسم ات زخم بر میدارد مرور زمان باعث التیامش میشود اما این امر در مورد روح کمی متفاوت بروز میکند ...داشتم در بین فایل هایم دنبال تصویری میگشتم که ناگاه برخوردم به فایلی که رویش نوشته شده خاطرات نهان لعنت به روح اشفته زمان که دیدن آخرین تصویر پدرم در این فایل و آخرین و آخرین و آخرین تصویری که درآخرین حمام وقتی که تن پوشی سفید بر تن کرده روی سنگی سیاه دراز کشیده با همان لبخندی که همیشه دااشت تا ناکجا اباد اندوه پرتم میکند ... به قعر یک سیاهی بی انتها ... به انتهای یک ** باید کمی بهتر شوم برای ادامه ..
۹۷/۱۰/۰۵
بود شدم و تو تمام بودنت را به پایم ریختی ،
حالا سالهاست که با بودنت زندگی می کنم ،
هر روز، هر لحظه، هر آن و دم به دم هستی ....
ببخش که گاهی آنقدر هستی که نمی بینمت ،
ببخش تمام نادانیها و نفهمی ها و کج فهمی هایم را،
اعتراض ها و درشتیهایم را ، و هر آنچه را که آزارت داد .
دستانت را می بوسم و پیشانیت را ،
که چراغ راه زندگیم بودی و هستی و خواهی بود،
خاک پایت هستم تا هست و نیست هست .
به حرمت شرافتت می ایستم و تعظیم می کنم .