واگویه های دلارام

تورا از تو ربوده اند ، و این تنهایی ژرف است ...!

واگویه های دلارام

تورا از تو ربوده اند ، و این تنهایی ژرف است ...!

واگویه های دلارام

عاشقانه هایم و صمیمانه تـرین نوشتـه هـایم آنهایی هست کــه بـرای هیچکس مینویسم و سخنی از حقیقت سرشار است که هیچ مصلحتی آن را ایجاب نمی کندو اینها همان حرف هایی است که هر کسی برای نــگفتن دارد.حرفــهایی که پاره های بودن آدمی اند...اینـان هماره درجستجوی مخاطب خویشند،اگر یافتند، یافته می شوند.نوشته هایم همانانی هستند که گاه به لبخند وامیدارند و گاه به اشک.. ضرباهنگ کلماتی و واژه هایی که میلغزندو میرقصند از قلب تا قلم!دغدغه نوشتن قلمم را میخراشد اما نوشتن دغدغه ها روحم را .. اینجا فقط طالب آرامش و سکونم از نوع زلال!
___________________________
اگر میخواهی مرا بشناسی ، بشناس!
من خیلی آسانم ، آنقدر آسان که.....

با غزلیات مولانا ، عاشقی میکنم.
با شعرهای شاملو ، زندگی میکنم.
با سمفونی های انیو موریکونه ، بغض میکنم.
با نقاشی های ونسان ونگوگ ، تخیل میکنم.
با شاهکارهای آل پاچینو ، تعمق میکنم.
با کتاب های آلبر کامو ، دنیا را تحمل میکنم.
و با لبخند خدا بر پیکره ِ نحیف ِ انسانی ام،میمیرم ، تمام میشوم و پایان را آغاز میکنم.

کلاسه تحریرات
بایگانی تحریرات
مرقومات ماضیه
صاحب قلم
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۷ مهر ۹۷ ، ۲۱:۳۳
delaram **
دیواری که پیامبران برروی آن دستوراتشان را نوشته بودند ترک خورده و در هم شکسته و تنها یک دستور برای نسل بشر باقی مانده است "هر کس بتواند هراس مرگ را زیر پای بگذاردقلب و جانش از نوری روشنی بخش مملو خواهد شد." نا آگاهی و توهمات، انسان را در هم شکسته است دیگر کسی رویای آزادی را در سر ندارد از آن روز که ما را وادار به سکوت کردند ما مسخ شدنگانی شدیم که دیگر از شکوه گل های شقایق لذت نمی بردیم امروز "دانایی" دوستی کشنده شده است و قوانین را مردان احمقی وضع می کنند که خود را صاحب سرنوشت نوع بشر می دانند آی آدم های مسخ شده بر روی سنگ گور من بنویسید: مردی که تمام زندگیش را در سردرگمی سپری کرد.فردایی هراس انگیز در انتظار ماست من تنها نشسته ام و ناداناییمان را گریه می کنم کاش میدانستیم چقدر نادانیم*****دیواری که پیامبران بر آن نقش زدند Is cracking at the seams از رخنه هایش در حال ترک برداشتن است Upon the instruments of death بر ادوات مرگ The sunlight brightly gleams پرتو های درخشان خورشید تلالو می نماید When every man is torn apart هنگامیکه همه از هم پاشیده اند With nightmares and with dreams با کابوس ها و رویا ها Will no one lay the laurel wreath آیا کسی تاج برگ بو را بر سر می نهد When silence drowns the screams هنگامیکه سکوت فریادها را درخود فرو می برد Confusion will be my epitaph گمراهی نوشته سنگ قبرم خواهد بود As I crawl a cracked and broken path زیرا در مسیری شکسته و به موی بسته ای قدم می خزم If we make it we can all sit back and laugh اگر موفق شویم می توانیم به کناری بنشینیم و یخندیم But I fear tomorrow I'll be crying اما می ترسم که فردا گریان باشم Yes, I fear tomorrow I'll be crying آری ، می ترسم که فردا گریان باشم Yes, I fear tomorrow I'll be crying که فردا گریان باشم Between the iron gates of fate در میان دروازه های آهنی سرنوشت The seeds of time were sown دانه های زمان پخش می شوند And watered by the deeds of those و با کردار کسانی آبیاری می شوند Who know and who are known که میشناسند و شناخته می شوند Knowledge is a deadly friend آگاهی دوست مرگ آوری است If no one sets the rules اگر کسی قانون ها را وضع نکند The fate of all mankind I see سرنوشت تمام بشریت را من میبیبنم Is in the hands of fools که در دست احمقان است The wall on which the prophets wrote دیواری که پیامبران برآن نوشتند Is cracking at the seams در رخنه هایش ترک بر می دارد Upon the instruments of death بر اسباب مرگ The sunlight brightly gleams انوار خورشید میدرخشد When every man is torn apart وقتی که همه از هم پاشیده اند With nightmares and with dreams بوسیله کابوس ها و رویاها Will no one lay the laurel wreath ایا کسی تاج برگ بر سر می گذارد When silence drowns the screams وقتی که سکوت فریادها را غرق می کند Confusion will be my epitaph گمراهی نوشته سنگ قبرم خواهدبود As I crawl a cracked and broken path در حالیکه بر مسیری لرزان و شکسته می خزم If we make it we can all sit back and laugh اگر موفق شوم به کناری مینشینیم و می خندیم But I fear tomorrow I'll be crying اما می ترسم که فردا گریان باشم Yes, I fear tomorrow I'll be crying آری می ترسم که فردا گریان یاشم Yes, I fear tomorrow I'll be crying آری می ترسم که گریان باشم Crying گریان Crying گریان Yes, I fear tomorrow I'll be crying Yes, I fear tomorrow I'll be crying Yes, I fear tomorrow I'll be crying*****و این شاهکار غریبیست ....!
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۷ ، ۱۰:۵۱
delaram **
ترنم یک حضور با خاطره های بارانی حجیم تر از رویاست...ومن در وسعت این نگاه،گاه مدهوش تر از آن بادهء نابم که لاجرعه میتوان نوشید!ژولیت بینوش (آنا برتون):آدمهای شکست خورده آدمهای خطرناکی هستن. اونا میدونن که هر اتفاقی بیوفته بالاخره آخرش دوباره حالشون خوب میشه.*****جهان شاعرانگی جنسیت نمی‌شناسد، زنان حرفهای زیادی برای گفتن دارند ... پی نوشت : مرده باد شاعری که راز سنگر و ستاره را نداند !
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۷ ، ۱۹:۵۲
delaram **
چو مرغ شب خواندی و رفتی     دلم را لرزاندی و رفتیشنیدی غوغای طوفان را           ز خواندن وا ماندی و رفتیز باغ قصه به دشت خواب        سایه ابریست در دل مهتابمثل روح آزرده مُرداب             دلم را لرزاندی و رفتیچو مرغ شب خواندی و رفتیتو اشک سرد زمستان را     چو باران افشاندی و رفتیمحمد ابراهیم جعفریپی نوشت :   پنج شنبه هست و روح اموات رها ... از وقتی رفتی همه هفته هایم پنج شنبه اند ... همین !
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۹۷ ، ۱۹:۳۳
delaram **
این روزها خبر های زیادی در داخل شهر نیست . من این را از کفش هایم می فهممچرا که بویی را با خود به خانه نمیبرند . و سالهای خشکیده از تحمل زندگی که زومره هایم را در هم پیچیده . رنگی که از من پریده و آسمانی که به زمین رسید.این منم ... انسانی بریده ! *****معترف به تک تک واژه ایم که چند خط بالا هیچ ارزش ادبی ندارند اما سرشار از راستیست..
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۷ ، ۱۰:۱۳
delaram **
در اعماق نفرت درونم ، عشقی بی پایان وجود دارد ...   در انتهای گریه درونم ، لبخندی بی مانند وجود دارد ....         در پیچیده ترین آشوب های درونم، آرامشی عمیق وجود دارددر اعماق زمستان درونم ، تابستانی دلپذیر وجود دارد و این ها به من شادی میدهند . به همین دلیل است که برایم مهم نیست دنیا با بیرحمی بر من فشار بیاورد . زیرا درونم چیزی قویتر با آن مقابله میکند .
۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۷ ، ۱۵:۰۵
delaram **
عطش خشک تو بر ریگ بیابان ماسید            کوزه ای دادمت ای تشنه مگر یادت نیست                                  تو که خود سوزی هر شب پره را میفهمی                                 باورم نیست که مرگ بال و پر یادت نیست             تو به دلریختگان چشم نداری بی دل             آنچنان غرق غروبی که سحر یادت نیست**********من به خط و خبری از تو قناعت کردم قاصدک کاش نگویی که خبر یادت نیست                                                                                                                           "   شهریار قنبری  "
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۷ ، ۲۰:۵۷
delaram **
این روزها گذر زمان یا به عبارتی گذر عمر رو بسیار تیز و برنده روی رگ زندگی حس میکنم.جالبه که این روزها مدام می اندیشم چگونه خواهم مرد . حس خوبی نیست میدانم و بازگویی اش چهره کریه و نازیبایی دارد  اما انکار ناپذیر است احساس های این روزهایم. که آیا گاه رفتن حسرتی خواهم داشت برای بیان نشده ها ، انجام نداده ها و یا .... نمیدانم . بگذریم.که هرچه بیشتر راه باز کنیم سرگرم تر و سر در گم تر از پیش هستیم.من همیشه دلواپس واپس ترین لحظاتِ وداع  بوده ام . هرگز فکر نمیکردم از دست دادن پدرم رنگ زندگی ام را اینگونه تغییر دهد که میان خنده های دلبرانه و شیرین کامم تلخ باشد و درونم آکنده از اندوه و خوب میدانم احساس های این روزهایم به خاطر همین تلخ کامی هاست و شرنگ نبودن ها ... آه از این رفتن های بی وداع !تمامی ما عکسی داریم که روزی آگهی ترحیم مان خواهد شد . غم انگیز نیست ؟ همه ما در یکی از ستون های همین تقویم های جیبی که گاه یادداشتی درش می نگاریم تمام میشویم و شاید عزیزی  درست در همین ستون بنویسد . " این سفر راه قیامت میرود تنها چرا " ... آه چه اندوه عمیقی .امشب از ان شبهایی هست که دوست داشتم خانه قدیمی مان را ببینم و لابلای  درختان حیاط قدم بزنم.به رسم قدیم شلنگ طویل را بردارم و آب بزنم به باغچه بزرگ و کاشی های رنگ باخته حیاط .حوض نسبتا کوچک وسط حیاط که همیشه خدا زندگی درونش جاری بود و میلغزیدند به این سو آن سو ... آب را که میگرفتم سمت حوض شعشعه تکانه های آب روح میدمید به آبشش های زندگان درونش وآن شمعدانی های صورتی و قرمز و سفید مادر که دور حوض چیده میشد که عرق و تعصب خاصی به آنها داشت و مدام نگران شکستن و یا پرپر شدنشان . بوی خاک بپیچد و سوسو ستارگان نگاهم را بدزدد که به حکم کودکی پر نور ترین به زعم خویش را نشان کرده و بلند با خنده بگویم این ستاره بخت من است که میدرخشد ! و پدرم که روی یکی از پله ها نشسته و مهربانانه شعری برای آرام دل خویش زممزه میکند . چه حسی که دوست داشتم اتاق خودم سرک بکشم و خاطرات دور را درون شامه ذهنم استشمام کنماما دریغ که از ان خانه جز یک دیوار فرو ریخته دیگر هیچ باقی نیست .لعنت به این کلماتی که سقط میشوند در این لحظه که نیازمند تولد شان هستم . در اغوششان بکشم و تمامی احساس باطنی ام را نثارشان کنم. لعنت !!که قمصور و ناتوان میشوند به وقت نیاز .پی نوشت :تناقض های متغییر و بیشماری بر اندیشه ذهنم سوارند . مردد و در هم تنیده ! رام اما لجام گسیخته ...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۷ ، ۲۰:۱۱
delaram **
به بار نشستن این میوه سخت دشوار بود .... سخت  ، اما شدنی ..  چون خواستم!!! ... شد باید نشست و منتظر تارهای لطفی خوان به مهر دل آرام بود .هرچند بستگی دارد که حس و حالم در چه سازی کوک باشد !پانگاری : مراحل ساخت را در آتیه نزدیک در سایت و وبلاگ مربوطه منتشر خواهم نمود
۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۷ ، ۰۷:۴۶
delaram **
دیپلمات ساده - چرم شتری رنگ گیاهی  با چرم سیاه مشق شده بزی قاب عینک - چرم بزی سیاه مشق
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۷ ، ۰۷:۳۴
delaram **
این مملکت نافرم ترمز بریده سرجاهاتون محکم بنشینید . کمربندی هم باشه محض اطمینان ببندید ! مقصد : جبرا..  ته درّه !!از فاضل:فهم این رندی برای اهل معنا سخت نیست
۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۷ ، ۰۶:۱۲
delaram **
مرد بی آنکه با کسی حرفی بزند و یا توجه کسی را به خود جلب کند همراه گروه به گرند کنیون **  میرفت اما نه چمدانی به همراه داشت و نه کفش مناسبی پوشیده بود راننده از سرعت کاست و اعلام نمود :منطقه ای که باید ببینید پیش روی شماست مسافران ، سنگین از بار دوربین های چشمی و عکاسی و حرفه ای از ماشین پیاده شدند مرد قدمی به لبه پرتگاه برداشت .. به اندازه کافی طول کشیده بود ...و می اندیشید ... نبـرد یا پـرواز ؟  نبرد یا پرواز ... ؟نبــــرد ؟ ..... پرواز ؟..... پرواز ... پـــرواز .... پــــــــرواز ..... پــــــــــــــرواز ... اینچنین خوابهای بیداری مان پر از دود و زوزه اند ! و به مرگ تدریجی محکوم میشود خنده هایی که نابود میشوند . سایه ات را پیش کش زجه هایت کن بلکم سهمی از بار شانه هایت را تقبل کند !پی نوشت :خِرد ما را اینگونه می خواهد .. بی خیال ، سخره گر، پرخاشجوی. او زن است و همواره جنگاوران را دوست می دارد و بس. - فردریش نیچه*****گرند کنیون : دره ای بسیار ژرف که میان آن رود کلرادو قرار دارد و در ایالت آریزونا ، آمریکا واقع هست .
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۷ ، ۲۰:۳۳
delaram **
هدیه ای زیبا از دوستی گرانمایه ... سپاس از مهرتان و جمله ساده و دلنشین بسته نگاری شده که میشود خلق نمود بی انکه از جنسیت لطیف و شکننده ء وجود غافل ماند ...پاینده باشید بزرگوار ارسال نظر امکان پذیر نمی باشد
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۷ ، ۱۳:۰۶
delaram **
خواستم بلغور کنم و بنویسم ... حرفهای زیادی ترکیب کلمه و بعد جمله شد ولی مثل کودکی که با قطعات لوگو میسازد و میپاشد لوگو های واژگانم را متلاشی کردمشبیه قیچی شده ام که درون ذهنم راه میرود چون باید سانسور و یا بهتر بگم خود سانسوری رو درون وبلاگ هم اجرا کنم ..خب ننویسم ... اصن به تماشا بنشینیم ... همین به ! دعوت میکنم به یک گوشه از کارگاه نقلی چوب تبریزی که تبدیل میشه
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۷ ، ۲۰:۳۲
delaram **
دنیای خشک و خفه ، بی روح و دلمرده گذشته هایی که نشخوار ذهن الودمان میشوند و آینده را هم ایستاده بر  لبه یک آتشفشان در حال فعال شدن به تماشا نشسته ایمطولانی ترین نور را گلسنگ های کریه احاطه کرده بهتر است خودمان را کر کنیم چون میدانیم به دنبال چه چیزی هستیم ... چیزی که حتی لمس شنیدن آوایشلرزش مهیبی بین دنیای ما و واقعیت دارد دارم به اوج یک تنهایی در یک اتاق شلوغ می اندیشم و لایه هایی از گرد و غبار احساسات و مهار آن هاله ای که نمیتوانم در موردش باز بنویسم. هیچ راه گریزی از این همه ترس ، فرار ، توهم و واقعیت وجود ندارد . توصیفی از نهایت عشق و نفرت و کوششی تمام برای زایشی مجدد و دگر باره با ماسک های گوناگون ! بقایای مرگِ خنده های سقط شده را از پشت کولاژ چشمانمان جمع میکنیم و باور میکنیم ملال ، بیماری درد ناکی ست ... بلایی عمومی که همچون طاعون همه گیر شده !و هر چه عمیق تر به این ملال و اندوه بنگری بیشتر و عمیق تر هم زجر خواهی کشید ...*****مردن همان خواب است عمیق تر و ابدی .. خوابی که تو را می رهاند از تمامی ضرباتی که زندگی بر پیکره روز مره هایت وارد می سازد .مردن ... خفتن ... شاید خفتن را رویا تکمیل میکند و مردن را ابدی بودنش . زندگی کسالت بار کنونی ما باغ بی باغبان را متشبه است .که تمام زمینش را خود رو های انگل فرا گرفته اند . *** و زیباترین حقیقت همانی ست که گوشت و پوست و روحت را بدرد و کالبد کند .. چه تقدسی نیکوتر از پژوهش درون خویش .. و تو آنی شو که هستی که دیگر جاودانگی زندگی را نمیخواهم و درون ذهنم حفر میکنم ... آنچه میبینم سراب و فریب است ... بیشتر و عمیق تر پیش میروم . درخششی از رویا های الوان به منظر چشمم می آنید و چون به عمق می روم تاریکی ستبری میبینم به عمق مرگ .. یحتمل خود مرگ است ! پی نوشت :فریاد فروخورده ات را سیگار ها میمکند و اینگونه وجودت به سخره گرفته میشود !بسط نگارش :قلمم خسته است ، چون سردرد دارم. تقلا نکن برای فهم فاهمه های ذهن نژند ... اصلا به عمق سفر نکن ،
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۷ ، ۲۰:۱۹
delaram **
ایجاد نقش و طرح روی چوب یا چرم با استفاده از هویه . که برای ایجاد طیف قهوه ای، تغییر ر و نگ و اسکیس در نقوش ، سرعت عمل  و تغییر دما بسیار کمک میکنند . هنری مهجور و قدیمی بجای مانده از دوره صفوی  که با انقراض این دوره و روی کار آمدن قاجاریه این هنر زیبا هم به بته فراموشی سپرده شد ...در آتیه نزدیک کارهای سوخت چرم و چوب  رو در کنار مابقی کارها و فعالیت ها در آدرس جدید منتشر خواهم نمود .. البته این روزها کارهای جانبی زیادی دارم که وقت بسیار زیادی رو صرف آنها میکنم که رسیدگی بدانها نیز بسیار الزامی ست / پاورقی :خیال کن که غزالم ، بیا و ضامن من شو // بیا که آتش صیاد، از زبانه بیافتد
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۷ ، ۱۰:۳۷
delaram **
چه رنجور ... چه بی رمق .... بگذر چه ناتوانم من ... برای خودم ... که حس شور انگیز عشق با خلسه روح نواز بودنت فاصه ای به کوتاهی قامت توان من داشت چه رنجیده  و چه ناتوانم ... بارها و بارها اشکی به پهنای صورت خداوند ریخته ام....                                                   **** باید کسی باشد که سراغ سنگ صبور را ازش بگیرم. دل غمینی که سالها در آرزوی درد دلی بی فاش رازهای مگوی نهان ، بی هراس نگاه های غرق در سوظن ، بی ترس از پچ پچ های مردد مشکوک ، ... سنگ صبوری به روشنی و شکنندگی آیینه این روزها آدمها تصویر اندوهت را قاب میگیرند و تو در همهمه این قاب تمامی تصاویر لبخند میزنی تا آدمیان پی نبرند غریبه ای که اینجاست راز برگ و تگرگ را میداند ! و این غریبه میداند و میترسد از آنچه که نمیداند و میترسد از آن کلاغی که میپرد و فرو میرود در اندیشه پریش و آشفته ای  یک مه آلوده وهم انگیز زیادی از غم گفتن خوب نیست ... اما من این روزها سخت دلتنگ میشوم. خیلی سخت ..  و هیچکس نخواهد دانست از وقتی که رفتی تمامی دلخوشی هایم دستخوش طوفان شدند ...پدر!  میترسم انقدر با سنگ مزارت درد دل کنم که بشکافد .. کاش میگفتی کجا سنگ صبوری میفروشند از وقتی که رفتی مدام غم ها درون سینه ام تلمبار میشوند ...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۹۷ ، ۱۱:۴۵
delaram **
مــــــرد با صدای همسرش از خواب پرید . زنش سراسیمه گفت دزدی وارد خانه شده ! مرد به سرعت برخاست تا ببیند موضوع از چه قرار استدم در که رسید وحشت زده برگشت به تخت نگاه کرد ... یادش افتاد  دوسال پیش زنش را دزدی کشته !*****کنار پنجره هواپیما نشسته بود و بیرون را نگاه میکرد . ناگهان دسته ای از پرنده های وحشی به هواپیما برخوردند و چندتایی به موتور هواپیما خوردند ... در چشم برهم زدنی همه چیز بهم ریخت ، هواپیما شروع به لرزش کرد ، چراغها خاموش شد و .....مرد با پریشانی و صورتی خیس به فریادی از خواب پرید همه چیز آرام بود .. نفس راحتی کشید با لخندی به بیرون هواپیما چشم انداخت .. دسته ای از پرندگان وحشی را دید که به هواپیما نزدیک میشدند ....
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۷ ، ۱۷:۳۰
delaram **
تصمیم گرفتم هر از چندی نگاره تصویر از کارهای دستی که در حال انجامشان هستم رو همینجا یادبود کنم - ایرادی که نداره ؟ - توضیح کار :  - چرم دوزی - کیف مدارک ( سبک دیپلمات ) - چرم گاوی
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۷ ، ۲۲:۰۲
delaram **
مقالی داشته باشم با هر آنکسی که قلم دل آرام را در دیده خرده نگری تنها سلاح برنده برای افاضه فضل میخواند که معروضم در کوتاه جمله ای که جانا تنها سلاح که نه ، اما عرضی برای جلوه گری بسیار در چنته هست میان پود رج های پی در پی که لابلای دایره وسیع واژگان به خاطر سپرده ام. هرجا دیدی تمرکز کرده ام بی شک در صدد خلق یک زیبایی نشسته ام و بی تردید باید بهراسد آنکه با الکن نویسی های پر حاشیه تیر پیکان به سمت ملوکانه دارد .در این میان اگر برای نوشته ای که درک کرده ای بگویی تمام فهمیده ای توهین کرده ای به لحظه ء نوشتنی که از آنِ یک نفر بوده ودر آن تنهایی انحصاری و منفرد ، تو لحظه  ی- بود - را جایی دیگر به تجربه میگذراندی !*****اگر دلخوری از نوشته های سراسر تلخ دل آرام باید بگویم که برخی ها درد را می شناسند .. میفهمند که این حس وقتی از در و دیوار دلت بالا میرود آدمی چه بر سرش می آید  که حتی جواب سلام را به زور میدهد ... از درد گفتن را شنیده ام از خیلی ها و تکه های لخته شده اش را دیده ام چگونه بروی زبان جاری میشود .درد ناکتر و درهم تنیده تر از تکه های خون !  که فهمیده ام  ادا اطوار افراد را ، طرفندهای اشخاص را هم... و درون قلمم لمس کردم نقد بیرحمانه را نیز !که گاه میشود مرثیه ای سروده شده از سر ناشیگری و یا سخنی از یاس و نا امیدی از پوچی و نفرین درد ... درد و اندوهی بی پایان از انجماد دل و سکوت مرگ مینویسی زوزه میکشی از درون در عمیق ترین نقطه تنهایی وجود خویش و کوشش میکنی از امید و خوبی و صبح و روشنی ببافی برای قامت سیاه اندوه و پر هیجان و زنده دل ستایشش کنی تا جز زیبایی و زندگی چیزی نبینی !ته نویسی :  گفته ام که من این تلخی را پذیرفته ام ... حاصل عمیقیست که دست ناکًسی بدان نرسیده ... آرام بمانید. نقاشی : مزرعه ذرت و سروها (ون گوگ ) بعد نوشت (پنج و نیم صبح) که من هنوز یک لحظه هم نخوابیدم.کاش میدانستی  که چقدردلتنگم .چه اندازه بی تاب . چه بی بضاعتم که ندارمت کاش میدانستی..... کاش میشد برای ثانیهای  ،کوتاه ،فقط صدایم کنی ...دلم فریاد می خواهد ولی در انزوای خویش چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب   / محمد علی بهمنی
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۷ ، ۱۶:۲۷
delaram **
گر نگهی دوست وار بر طرف ما کنیحقه همان کیمیاست وین مس ما زر شود              نیمه کاره ای دیگر که پس فردا تمام خواهد شد ....! که البته طرح زیبای این کار یادگار دوستی بسیار عزیز هست که هر کجا هست خداوندگار نگهدارش باشد. . . ******قلمزنی مس - ت ، برجسته سازی
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۷ ، ۲۱:۲۹
delaram **
من طفل طوفان شده ام موجم سرگردان شده ام دانلوداین تصنیف رو با صدای زنده یاد مرضیه هرکدام ازدوستان داشت برام ارسال کنه ممنونم                                                                  ..... چه بی نشاط بهاری که بی رخ تو رسید !
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۷ ، ۱۲:۳۷
delaram **
هر کدام از ما رسالتی داریم نیک یا بد که هر کدام از آنها تنها برای ما فریاد میکشند ...نه به قیاس لحظات گذرا که به وسعت فرسنگها فرسنگ فاصله ! سهراب گفت چشمها را باید شست اما نگفت که چشمانت را پاک کن تا در فروزش نوری اهورایی رستاخیز حقیقتی را بنگری که جریانات چین خورده اش پیوسته مسخ ات کند و مسیر های پر فرازش فسانه روزگار نام گیرد من از پوسته هر کلمه ای برون جسته ام جانا ... از هر تفاخری برای نبرد رو در روی  قلم رهایم... برای فخرداشته های وسعت کلمه و حجیم عظیم گستره دایره   واژه نیز بهایی ندارم بپردازماعتقادم جنس دیگری ربوده از کالبد درونی و مافوق حسی اش..و اینها فیرندگی تمام و کمال همان دمی است که دیگر تمام میشود تا نقطه ای پیش از انجام نقطه ای دیگر تر گردد !!جان دل ! چشمانت را بدزد و کور مال جستجو کن هر آنچه که نداری و مال توست ... زمان خواهد برد تا پنجره ای بگشایی . فریادی بکشی و هر انچه را از ورای پلک بسته دیده ای با تمام وجود بالا بیاوری - طول میکشد اما تو چشمانت را بدزد از هر آنچه پای رفتنت را لنگ میکند و هجوم گریزش ثانیه را در پای بسته ی دامی کند میسازد ...تو بگذار هزاران هزار نیکی بزاید این دون و هزاران هزار پلشتی پس اندازد ... تو چشمانت را بدزد !پی نوشت :کسی که جان کلام را حجت نیست  قلمم را ایمن نمیداند ! جان کلام :احساس میکنم اشتباه فل حشی رخ داده اشتباهی در مقیاس اِن ریشتر !و این خطا به هیچ روی قابل فهم نیست که پارامتذ ژنتیک کالبد حیاتی نظام سلولی ام با وجود افسونگر بیگانه صفت درونی ام هیچ خاستگاه یکسانی ندارندو این تناقضی ست لاینحل از یک معادله بی سر و ته ....
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۹۷ ، ۱۴:۲۸
delaram **
اینم از میز تلفن که تقریبا میشه گفت شصت درصدش تمام شد .... بتونم تا یک هفته پرداخت و سنباده رو تکمیل کرده پایه هاش هم نصب کنم و خلاص ! مراحل ....
۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ خرداد ۹۷ ، ۲۱:۲۶
delaram **
آنقدر"دوستت دارم"ها"دلتنگى"ها"خاطرات"به زبان هاى گوناگون روى قلم ها چرخیدهکه ترجیح میدهمقلم را زمین بگذارم وتمامِ آشوب هاى دلم را کنارِ گوشَ ت نجوا کنمبودنت را لازم دارم،براى چند دقیقه ابرازِ دلتنگى...دیگر کافیست،هر آنچه خواندى و به رویَت نیاوردى!علی قاضی نظام                                                                                                    ****************                                                                            تمام شد اردیبهشت قدم زدن زیر باران،بی چترشعر خواندن،درکوچه و خیابانهرچه بود تمام شد،با آن همه ادعا......خرداد رسید باگل‌های بنفشه و عطر یاس از راهو "تو" هنوز در همان ایستگاهِ نیامدن مانده‌ایبس است دیگر "تو" هم بیا و برس از راهبیا و برس، که سخت دلتنگم،***برای پدر
۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۷ ، ۰۹:۲۳
delaram **
آدمیزاد است دیگر گاهی حوصله خودش را هم ندارد چه برسد به مهمان آن هم از نوع روزه دار!!وقتی بالاجبار دیزاین مخلفات سفره  را گردن شما می اندازند میشود این !!!دقیقاا درست شنیدین  این صدای جیغ وداد والده مکرمه بنده هست که بر سر و صورت زنان چادر بر سر در اقدامی کاملا اورژانسی  و فوق سریع برای خرید مجدد شیر و ادامه ماجرا .... پی نوشت : به نظر شما این بیست و چهار فرنی رو چطوری باید بخورم !! ****نکن مادر من وقتی دلارام فرمود حس و حالی ندارد اصرار نفرمایید . همچون پدر نازنینم که در چنین مواقعی در را بی صدا می بست و میرفتشما نیز استراتژی عقب نشینی رو مراعات بفرمایید خب !! عه!!
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۹۷ ، ۱۶:۵۲
delaram **

ما همیشه ترسیدیم میدونی چرا ؟

چون چاره دیگه ای نداشتیم تو زندگیمون .خوش بحال اونهایی که با نترسیدن ، با نهراسیدن اغاز کردن راهشون رو

 

پی نوشت :

گفتم شما هم در جریان باشید علامت سئوال شباهت عجیبی به لاله گوش داره ...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۷ ، ۲۰:۲۰
delaram **
یه بی ربطِ کاملا مرتبط !!ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ ﻋﺠﯿﺐ ﻫﺴﺘﻨﺪ! ﺑﺎ ﯾﮏ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﻣﯽ ﺁﯾﻨﺪ ﻭ ﻣﯽ ﻧﺸﯿﻨﻨﺪ ﺗﻪ ﺩﻟﺖ، ﻭ ﺑﺎ ﻫﺰﺍﺭ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﻭ ﺗﻠﺨﯽ ﻭ ﺍﺧﻢ ﻭ ﺗَﺨﻢ ﻭ ﺩﻟﯿﻞ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﺯ ﺩﻟﺖ ﻧﻤﯿﺮﻭﻧﺪ!ﺧﻮﺏ ﻣﯿﺨﻨﺪﻧﺪ؛ ﺧﻮﺏ ﮔﻮﺵ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ؛ﺍﺻﻼ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﻣﺎﯾﻪ ﺩﻟﮕﺮﻣﯿﺖ ﺑﺎﺷﻨﺪ! ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﻧﺒﺎﺷﻨﺪ؛ﺭﺩ ﭘﺎﯾﺸﺎﻥ ﺭﻭﯼ ﺩﻟﺖ ﻣﯿﻤﺎﻧﺪ ﺗﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﻋﻤﺮ!!ﻋﺸﻖ ﻣﯿﻮﺭﺯﻧﺪ؛ ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ ﻋﺠﯿﺐ ﺧﻮﺑﻨد ﯾﺎﺩﺷﺎﻥ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﯽ ﺑﯽ ﺍﺭﺍﺩﻩ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﻪ ﻟﺒﺎﻧﺖ ﻣﯿﻨﺸﯿﻨﺪ! ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ ﺭﺍ ﮐﻢ ﻣﯿﺒﯿﻨﯽ ﻭ ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﻧﺒﯿﻨﯽ ﺑﺎﺯ ﺑﺎ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﻨﺪ! ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ ﻋﺠﯿﺐ ﻣﯽ ﺁﯾﻨﺪ ﻭ ﻋﺠﯿﺐ ﺗﺮ آﻧﮑﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﻤﯿﺮﻭﻧﺪ! ﺣﺘﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭﺕ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﻧﺪ. حتی میدانند که رفتنی هستی و رفتنی هستن! ﻣﯿﻤﺎﻧﻨﺪ؛ حتی اگر بنا باشد تا آخر عمر جدا باشی و نبینی اش! ﻟﺒﺨﻨﺪﺷﺎﻥ... ﺗﺼﻮﯾﺮﺷﺎﻥ... ﺻﺪﺍﯾﺸﺎﻥ... ﺣﺮﻓﻬﺎﯾﺸﺎﻥ... ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﭘﯿﺸﺖ ﺍﻣﺎﻧﺖ ﻣﯿﮕﺬﺍﺭﻧﺪ! ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ ﻋﺠﯿﺐ ﺧﻮﺑﻨﺪ!!پی نوشت : دلدارى ام بده تا گریه کنم .پی نوشت 2:یادت باشه بعضی ها با خوبی تنبیه میکنن . با مرام خاص خودشون میان و شرمنده ات میکنن ... بعضی ها عجیب خوبن.
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۷ ، ۱۱:۲۳
delaram **
بعد از چندی آمدم گرد و غباری بتکانم دیدگانم روشن شد و دلم خرسند از نامه ای بسته نگار شده از همسایه ای قدیمی و بسیار محترم... از همین جا مراتب ارادت و احترام خیش را به ایشان اعلام میدارم...همیشه بمانید بزرگوار که نوایتان بس خوش آهنگ است ... روشنم میدارید..  درود ها ارسال نظر امکان پذیر نیست..
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۶:۲۱
delaram **
یه جلوه مبهم از آینده ی روبه رو و یه تصویر کدر و غبار گرفته از گذشته ی پشت سر ! خب فقط مییشه اسمش رو گنگی مطلق گذاشت  . همین قدر کلیشه ای و همین اندازه هم ساده !و همین کلیشه ای ِ ساده تمام نشخوارهای ذهنی رو از آن خودش کرده . زندگی ترکیب پیچیده و عجیبی از سهل و سخت درهم تنیده است ../محدودیت ها ضامن انسجامند و آدمی در پی نامحدود ها .. بیا رودبایستی را کنار بگذاریم رفیق !برای من اهل هنر و ارامش اینجا جایی دنج و زیبایی نبوده ...که درکهکشانی بدین عظمت روزانه هزاران بیگناه میمیرند و هزاران بیگناه متولد میشوند ...هی رفیق تو بزن به سلامتی لبخند کنج لبت که باعث دلگرمیه . بذا اصلا کسی بویی نبره تو کله یه آدم غرقه شده توی حجم انبوهی از چراها و چگونه ها چی میگذره تو بزن و برقص گوشه ی این شهر خاکستری و بذار دردها زیر پوستت جا بشه ..اصن تو بیا تمام گوشه ها و کوچه پس کوچه های شهر رو بزنیم به نام آس و پاسی مقدسی که موندن درش مرام خاصی داره مرامی که درد داره ، مرامی که سکوت داره ، مرامی که بغض نشکسته داره ..مرامی که خنده های تلخ داره ..تو بزن به سلامتی خنده هات رفیق !این خنده هات حرمت داره ... حرمت ت ت  ! چیزی که خیلی ها شکستن اش !پی نوشت :من آن موج اشکم که بی اختیارم ...****ذهن بی ربط من :  قبلا گفته ام که من از درهای نیمه بازی که صدای جیر میدهد میترسم .. مرا میترساند اصوات سیاهی داخل کمد دیواری .از صدای کفش پاشنه بلند زنی  روی کاشی های مسافرخانه هم میترسماز دیدن و شنیدن صدای پای کسی که در بیمارستان میدود هم میترسم از صدای آزیر آمبولانسی که میت میبرد .. حتی آزیر خطر یک آتش نشان هم میترسمهمه اینها سمفونی های مرگ هستند .. نمیدانم !
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۰:۰۶
delaram **